هیلا صدیقی در نشست انجمن فرهنگی و ادبی هگمتانه در بهار سال 87، این شعر را به ایرانیانی که ترک وطن کردهاند تقدیم کرد.
او در این شعر که «گل مریم» نام دارد، سروده است:
گل مریم تنت دلتنگ باغه
میدونم قصر اونجا بیچراغه
میگن آب و هوای قلبا سرده
گل یخ روی خاکش خونه کرده
تموم لحظهها از جنس سنگه
برای اون دلی که تنگ تنگه
گل مریم ببین راهت چه دوره
فضای خونه بی تو سوت و کوره
گذشتی از همه بارت رو بستی
غریبونه یه جای نو نشستی
یه جا که خیلی بارونی نباشه
همیشه ترس ویرونی نباشه
کسی از حسرت بودن نمیره
کسی عشقو از آیینه نگیره
یه جایی که نفس، دزد نفس نیست
جواب هیچ فریادی قفس نیست
کسی فکر فراموشی نباشه
دوای درد بیهوشی نباشه
گل مریم اگه ابرا سیاهه
از اینجا تا بهار چند کوچه راهه؟
بیا باغ از غم دوریت نمیره
ببین باغ بدون گل کویره
گل مریم بیا، ریشهات چی میشه؟
نگو سخته پس اندیشهات چی میشه؟
قفس که قد آزادی نمیشه
واسه تن جز وطن وادی نمیشه
بیا دشت گل ها هرزه علف هاش
نباشه گل علف میشینه رو جاش
گل مریم بیا باهم بسازیم
بیا مریم بیا با هم بسازیم
خزون میره به سرما دل نبازیم
گل آزاده گلدونی نمیشه
بیا اندیشه زندونی نمی شه
بیا با من بخون از عشق و ریشه
من اینجا ریشه در خاکم همیشه
Listening to her makes me belive that our young people are future of our country. These people will soon or later (sooner, I hope) will remove this inhuman government.