او پول نبوغ و نوع آوري خودش که حلال بود خورد و با نوع آوريش مسير تاريخ را عوض کرد هرچند که متاسفانه عمرش کوتاه بود نه مثل بردران که ميلياردها پول بي زبان مردم را دزديدند و با پررويي ميگويند کي بود کي بود من نبودم ....
hasan | ۱۶ مهر ۱۳۹۰ - ۱۹:۵۷
بهتر است با زبان دارالخلافه مواردی چند را متذکر شوم تا شاید بچه مسلمانهایی(کلا خوند هایی)که بر خلاف میلشان و فقط بنا بوظیفه اسلامی «امر به معروف و نهی از منکر »به سرزمین کفار عع ضام شده اند و وظیفه ( Cloning tashacool) که دنباله تلاش شیخ کلینی خودمان است را ادامه میدهند حقایقی چند را یاداوری کنم .البته اینها همه سند دارد و شاهد زنده است. اولا جابر کوتاه شده جابربن حیان است ساکت باش بسیجی.
هر چند در ایام شهادت مزنونانه برادر جابر هستیم که به علت بیماری ...خواندن نام مرض مشگل است شهید شده .چرا شهید چون ایشان اصلیتش سوری است و نواده بی بی زینب . همچون خیلی از شما اعزامیهای به خارج که مفت میخورید و ...نبود. بمال دنیا بی اعتنا بود و همیشه عزا دار( ال عبا ) نمونه اش همیشه یک زیر پیراهنی مشکی میپوشید و خوراکش هم یک سیب بود «چون خرما گران است» .سعی میکرد اجناس را کوچکتر بسازد تا از اصراف جلوگیری کند.پس واضح و مبرهن است که این جنایت,کار صهیونیست و شی تون بزرگ امریکیه است و بر تمام مومنان واجب است تا شاید راز ان سیب سرخ را پیدا کنید زیرا سد علی هوس سیب کرده و از قدیم گفتند «سیب سرخ برای دست چلاقه»است.قربتا الا الله
به اطلاع برادران دزد و بچه دزد ان بلاد کفر میرسانم که به اخرین روایت صادره از امام نقی هم توجه نکنند .از حرفهای ایشان بوی ؟؟میاید.کش مش
*حدیثی از امام در باب مرگ استیو جابز *
روزی یکی از اصحاب شتابزده نزد امام نقی آمد و خبر داد که: ای حضرت، بدبخت شدیم استیو جابز مرد.
امام پرسید:استیو جابز دیگر کیست؟صحابه:مدیر کارخانه ی اپل. (البته خودش هم تا 2 ساعت پیش نمیدانست)
امام: اپل دیگر چه ظهرماری باشد؟صحابه: اماما، آخر چطور نمیدانید؟ تولید کننده نوعی همراه و رایانه...
... امام: آخه بی غیرت..! تخم مرغ شانه ای ۹۰۰۰ تومن در سامرا غصه ماست، تو برای جابز میلیونر عزاداری میکنی؟
و در دم صحابه ی نگون بخت را به نزد جابز فرستاد.(اندک مباحث منطقی امام. جلد اول صفحه 1)
یعنی اگر بچه هایی که بفرمان خمینی اعدام شدند سیب گاز زده بودند حالا میشد راجع بهشان حرف زد؟
hamid | ۱۶ مهر ۱۳۹۰ - ۰۰:۰۶
أعوذ و با... من الاهالی جاده خاکی! اون شِرّی که برادر(م.ا) در جوابِ فروغ فرخزاد که در جواب حمید مصدق مندرج فرمودند, اینجانب را بیدرنگ به یادِ شعری دیگر می اندازد. (برادر نوروزی من معتقدم شعر نسازی... حیف از ادبیات که شد مسخره بازی...یک رشته اراجیف و اباطیلِ زننده...یک سلسله لاطائلِ مسموم کننده...میسازی و می شِرّی و میگویی تو انگار...در نیمه ی دیماه یخی آمده بازار...) آهای ایاهل الناس, رفرمیستهای صفر کیلومتر, باز هم تا یکنفر صحبت از کشتارهای٦٧ کرد، یاطاقان سوزوندید. عزیز دلِ برادر، به پیروپیغمبر، به همون ضریحی که دورِش گشتید، تنها راهِ واقعیِ آشتی ملی, در گِروِ پیگیری آن جنایات میباشد. لازمه ی ساختار ایران آزاد پرده برداشتن از این دست حقایق(هر چند) ناگوار میباشد, نه سر پوش نهادن بر آنچه که باب طبع نیست. خطاب به جناب مانا نیستانی:در نبوغ استعداد شما هیچ شبه ایی نیست, ولی دوست گرامی (این را برادرانه عرض میکنم) شتر سواری دولا دولا نمیشود. شما که کلاه خود را درون گود انداخته ای در برابر تاریخ مسولیت داری که به این مقوله بپردازی. شما به عنوان یک هنرمند متعهد در برابر تاریخ و ملت ایران موظف هستی که نور تابنده باشی بر آن روزهای سیاه.... تو خواه از سخنم پند گیر یا ملال. سلامت باشید.
صوفی جعفر. | ۱۵ مهر ۱۳۹۰ - ۱۹:۵۰
در انتهای جاده تنهائی
مرگ را تجربه خواهم کرد
آن روز شاید تو نالان باشی
اما بدان که خندان رفته ام
دفتر شعرم را می سپارم به باد
و خواب های طلائیم را می گذارم برای تو
چند تابلوی نقاشی می ماند و حادثه ها
که هنوز هم من را می رنجانند
خواستم آدمیت را لمس کنم
و عشق را آرزو
ترسیدم و به کنج قهر نشستم
قلبم را شکستند
تا آرزو های خود را زنده کنند
چون تکه یخی شناور دراقیانوس پهناور
ذره ذره آب شدم
تا حقیقت را آبیاری کنم
پس به هنگام مرگ
خندان خواهم رفت
حاجی آقا مونترال
hajiagha | ۱۵ مهر ۱۳۹۰ - ۱۹:۳۷
اوا خواهر احساساتی هستید و متاسفانه کم شعور روزی بیش از ۳۰ هزار کودک به خاطر فقر جهانی می میرند هزاران زن و دختر قربانی خشونت و سکس و هزاران خودکشی و ....حالا یک پولدار مرد که مرد ...وقتی خمینی مرد یک مشت مثل شما خاک ریختند تو سرشان و بعدها نفرین کردند عجب ملتی هستید به خدا آدم شاخ در می آورد و مرده پرست
hajiagha | ۱۵ مهر ۱۳۹۰ - ۱۹:۰۴
بچه تو نابغه ای. کارت واقعا زیبا و پر مفهومه.
Nasrin Almasi | ۱۵ مهر ۱۳۹۰ - ۱۷:۳۵
بعدها فروغ فرخزاد اومده و جواب حمید مصدق رو اینجوری داده:
من به تو خنديدم
چون كه مي دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسايه سيب را دزديدي
پدرم از پي تو تند دويد
و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه
پدر پير من است
من به تو خنديدم
تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو ليك
لرزه انداخت به دستان من و
سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمي خواست به خاطر بسپارد
گريه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حيرت و بغض تو تكرار كنان
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت
و از اونا جالب تر واسه من جوابیه که یه شاعر جوون به اسم جواد نوروزی بعد از سالها به این دو تا شاعر داده
که خیلی جالبه حتما بخونید :
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
” او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! “
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
” مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! “
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت
M.A | ۱۵ مهر ۱۳۹۰ - ۰۸:۳۴
حمید مصدق خرداد 1343”
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم ...
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
لازم است به پدر بزرگ یاداوری کنم که مردن اشخاصی مثل« شیخ جنتی یا آخوند رفسنجانی یا سد علی و چهل دزد بغداد» دردی را از مردم دوا نمیکند .پدر بزرگ درد مردم حکومت دینی است نه رفتن «احمدی نژاد و آمدن موسوی یا کروبی یا خاتمی ».احتیاج مردم ایران یک حکومت سکولار یا عرفی یا جدایی دین از حکومت و منطبق بر موازین امروزین دنیای ازاد دمکرات و الهام گرفته از اعلامیه جهانی حقوق بشر است.حکومتی که رهبرش مانند خمینی معتقد به کشتاردرمانی نباشد .حکومتی که اصلاح طلبش مسئول کشتار زندانیان بیدفاع در تابستان ١٣٦٧ است و حال که سهمش را نمیدهند دمکرات شده و وقتی از انان چرایی کشتار میپرسی به الزایمر دچار میشوند و <میر حسینش> در جواب میگوید «اخه چون چیزش چیز شد پس ما هم چیز کردیم حالا برگردیم به دوره عه مام ممل طلایی»تمام اصلاح طلبها از لندن تا امریکا همه مثل «هلو»هستند !
hamid | ۱۵ مهر ۱۳۹۰ - ۰۷:۰۸
یک کار عالی دیگر از استاد. نکته جالب تشابه بین حروف اول اسم و فامیل دو نفر در فارسی است.
امیر | ۱۴ مهر ۱۳۹۰ - ۲۳:۱۵
سیبش همیشه می مونه
جابز فوق العاده...
rahil | ۱۴ مهر ۱۳۹۰ - ۲۲:۵۴
ایده ی جالبی بود! می تونید جهانیش کنین بقیه مردم هم ببینن! حالا به احترام آقای جابز بابابزرگ می تونه حذف بشه!
ساندر | ۱۴ مهر ۱۳۹۰ - ۱۸:۲۳
آرزوی مرگ کسی را که نداریم ولی این سیب گاز زدن عزراییل فوق العاده است
او پول نبوغ و نوع آوري خودش که حلال بود خورد و با نوع آوريش مسير تاريخ را عوض کرد هرچند که متاسفانه عمرش کوتاه بود نه مثل بردران که ميلياردها پول بي زبان مردم را دزديدند و با پررويي ميگويند کي بود کي بود من نبودم ....
بهتر است با زبان دارالخلافه مواردی چند را متذکر شوم تا شاید بچه مسلمانهایی(کلا خوند هایی)که بر خلاف میلشان و فقط بنا بوظیفه اسلامی «امر به معروف و نهی از منکر »به سرزمین کفار عع ضام شده اند و وظیفه ( Cloning tashacool) که دنباله تلاش شیخ کلینی خودمان است را ادامه میدهند حقایقی چند را یاداوری کنم .البته اینها همه سند دارد و شاهد زنده است. اولا جابر کوتاه شده جابربن حیان است ساکت باش بسیجی.
هر چند در ایام شهادت مزنونانه برادر جابر هستیم که به علت بیماری ...خواندن نام مرض مشگل است شهید شده .چرا شهید چون ایشان اصلیتش سوری است و نواده بی بی زینب . همچون خیلی از شما اعزامیهای به خارج که مفت میخورید و ...نبود. بمال دنیا بی اعتنا بود و همیشه عزا دار( ال عبا ) نمونه اش همیشه یک زیر پیراهنی مشکی میپوشید و خوراکش هم یک سیب بود «چون خرما گران است» .سعی میکرد اجناس را کوچکتر بسازد تا از اصراف جلوگیری کند.پس واضح و مبرهن است که این جنایت,کار صهیونیست و شی تون بزرگ امریکیه است و بر تمام مومنان واجب است تا شاید راز ان سیب سرخ را پیدا کنید زیرا سد علی هوس سیب کرده و از قدیم گفتند «سیب سرخ برای دست چلاقه»است.قربتا الا الله
به اطلاع برادران دزد و بچه دزد ان بلاد کفر میرسانم که به اخرین روایت صادره از امام نقی هم توجه نکنند .از حرفهای ایشان بوی ؟؟میاید.کش مش
*حدیثی از امام در باب مرگ استیو جابز *
روزی یکی از اصحاب شتابزده نزد امام نقی آمد و خبر داد که: ای حضرت، بدبخت شدیم استیو جابز مرد.
امام پرسید:استیو جابز دیگر کیست؟صحابه:مدیر کارخانه ی اپل. (البته خودش هم تا 2 ساعت پیش نمیدانست)
امام: اپل دیگر چه ظهرماری باشد؟صحابه: اماما، آخر چطور نمیدانید؟ تولید کننده نوعی همراه و رایانه...
... امام: آخه بی غیرت..! تخم مرغ شانه ای ۹۰۰۰ تومن در سامرا غصه ماست، تو برای جابز میلیونر عزاداری میکنی؟
و در دم صحابه ی نگون بخت را به نزد جابز فرستاد.(اندک مباحث منطقی امام. جلد اول صفحه 1)
یعنی اگر بچه هایی که بفرمان خمینی اعدام شدند سیب گاز زده بودند حالا میشد راجع بهشان حرف زد؟
أعوذ و با... من الاهالی جاده خاکی! اون شِرّی که برادر(م.ا) در جوابِ فروغ فرخزاد که در جواب حمید مصدق مندرج فرمودند, اینجانب را بیدرنگ به یادِ شعری دیگر می اندازد. (برادر نوروزی من معتقدم شعر نسازی... حیف از ادبیات که شد مسخره بازی...یک رشته اراجیف و اباطیلِ زننده...یک سلسله لاطائلِ مسموم کننده...میسازی و می شِرّی و میگویی تو انگار...در نیمه ی دیماه یخی آمده بازار...) آهای ایاهل الناس, رفرمیستهای صفر کیلومتر, باز هم تا یکنفر صحبت از کشتارهای٦٧ کرد، یاطاقان سوزوندید. عزیز دلِ برادر، به پیروپیغمبر، به همون ضریحی که دورِش گشتید، تنها راهِ واقعیِ آشتی ملی, در گِروِ پیگیری آن جنایات میباشد. لازمه ی ساختار ایران آزاد پرده برداشتن از این دست حقایق(هر چند) ناگوار میباشد, نه سر پوش نهادن بر آنچه که باب طبع نیست. خطاب به جناب مانا نیستانی:در نبوغ استعداد شما هیچ شبه ایی نیست, ولی دوست گرامی (این را برادرانه عرض میکنم) شتر سواری دولا دولا نمیشود. شما که کلاه خود را درون گود انداخته ای در برابر تاریخ مسولیت داری که به این مقوله بپردازی. شما به عنوان یک هنرمند متعهد در برابر تاریخ و ملت ایران موظف هستی که نور تابنده باشی بر آن روزهای سیاه.... تو خواه از سخنم پند گیر یا ملال. سلامت باشید.
در انتهای جاده تنهائی
مرگ را تجربه خواهم کرد
آن روز شاید تو نالان باشی
اما بدان که خندان رفته ام
دفتر شعرم را می سپارم به باد
و خواب های طلائیم را می گذارم برای تو
چند تابلوی نقاشی می ماند و حادثه ها
که هنوز هم من را می رنجانند
خواستم آدمیت را لمس کنم
و عشق را آرزو
ترسیدم و به کنج قهر نشستم
قلبم را شکستند
تا آرزو های خود را زنده کنند
چون تکه یخی شناور دراقیانوس پهناور
ذره ذره آب شدم
تا حقیقت را آبیاری کنم
پس به هنگام مرگ
خندان خواهم رفت
حاجی آقا مونترال
اوا خواهر احساساتی هستید و متاسفانه کم شعور روزی بیش از ۳۰ هزار کودک به خاطر فقر جهانی می میرند هزاران زن و دختر قربانی خشونت و سکس و هزاران خودکشی و ....حالا یک پولدار مرد که مرد ...وقتی خمینی مرد یک مشت مثل شما خاک ریختند تو سرشان و بعدها نفرین کردند عجب ملتی هستید به خدا آدم شاخ در می آورد و مرده پرست
بچه تو نابغه ای. کارت واقعا زیبا و پر مفهومه.
بعدها فروغ فرخزاد اومده و جواب حمید مصدق رو اینجوری داده:
من به تو خنديدم
چون كه مي دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسايه سيب را دزديدي
پدرم از پي تو تند دويد
و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه
پدر پير من است
من به تو خنديدم
تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو ليك
لرزه انداخت به دستان من و
سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمي خواست به خاطر بسپارد
گريه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حيرت و بغض تو تكرار كنان
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت
و از اونا جالب تر واسه من جوابیه که یه شاعر جوون به اسم جواد نوروزی بعد از سالها به این دو تا شاعر داده
که خیلی جالبه حتما بخونید :
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
” او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! “
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
” مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! “
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت
حمید مصدق خرداد 1343”
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم ...
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
لازم است به پدر بزرگ یاداوری کنم که مردن اشخاصی مثل« شیخ جنتی یا آخوند رفسنجانی یا سد علی و چهل دزد بغداد» دردی را از مردم دوا نمیکند .پدر بزرگ درد مردم حکومت دینی است نه رفتن «احمدی نژاد و آمدن موسوی یا کروبی یا خاتمی ».احتیاج مردم ایران یک حکومت سکولار یا عرفی یا جدایی دین از حکومت و منطبق بر موازین امروزین دنیای ازاد دمکرات و الهام گرفته از اعلامیه جهانی حقوق بشر است.حکومتی که رهبرش مانند خمینی معتقد به کشتاردرمانی نباشد .حکومتی که اصلاح طلبش مسئول کشتار زندانیان بیدفاع در تابستان ١٣٦٧ است و حال که سهمش را نمیدهند دمکرات شده و وقتی از انان چرایی کشتار میپرسی به الزایمر دچار میشوند و <میر حسینش> در جواب میگوید «اخه چون چیزش چیز شد پس ما هم چیز کردیم حالا برگردیم به دوره عه مام ممل طلایی»تمام اصلاح طلبها از لندن تا امریکا همه مثل «هلو»هستند !
یک کار عالی دیگر از استاد. نکته جالب تشابه بین حروف اول اسم و فامیل دو نفر در فارسی است.
سیبش همیشه می مونه
جابز فوق العاده...
ایده ی جالبی بود! می تونید جهانیش کنین بقیه مردم هم ببینن! حالا به احترام آقای جابز بابابزرگ می تونه حذف بشه!
آرزوی مرگ کسی را که نداریم ولی این سیب گاز زدن عزراییل فوق العاده است
وای اون سیب اپل عالیه