مقالهای از مهدی غنی که در روزنامه اعتماد منتشر شده است
وقتی سخن از زندان میرود همه به فکر زندانیانی میافتند که در گوشه سلولها بیتوته کردهاند. کمتر کسی به فکر زندانبانی میافتد که او هم به نحوی در همان چهاردیواری زندانی است. بدیهی است زندانبان در موقعیتی مساوی با زندانی نیست. به ویژه که زندانی بیاختیار و انتخاب به زندان میرود اما زندانبان خود این شغل را برگزیده است. اما به رغم همه تفاوتها و اختلافها، بحث بر سر تاثیراتی است که زندان روی زندانبان میگذارد.
1- توهم
همان گونه که زندانی دچار توهم میشود، زندانبان نیز از این عارضه در امان نیست. او نیز به محض روبه رو شدن با متهم شروع به فرضیهسازی، تصور احتمالات ممکن، حدس و گمان و بزرگ کردن جرم زندانی میکند. او که به لحاظ سازمانی موظف است ریشه جریان را بیرون بکشد و به عوامل اصلی جرم دسترسی پیدا کند، ناخودآگاه آرزو و تمایل دارد متهم او از دانه درشتها باشد و پروندهیی که برای او تشکیل میدهد چنان چشمگیر باشد که عظمت کار او و مهارت او را برساند. اگر در عمل همه یا اکثر کسانی که او دستگیر کرده یا مورد بازپرسی قرارداده، افراد بیگناه باشند و در دادگاه تبرئه شوند چه بسا مقامات بالادست در مهارت او تردید کرده و حتی امنیت شغلی او به خطر افتد. با این زمینه همواره زندانبان و بازپرس به این سمت گرایش دارند که جرم متهم را بزرگ کنند.
در ساواک از هوشنگ بازجو گهگاه میشنیدم که فلان فلان شده اگر اعتراف کند پنج هزار تومان پاداش به من میدهند.
علاوه بر این بازجوها به سختی نگران این مساله بودند که بعد از بستن پرونده متهم آنها معلوم شود، وی مسائلی را پنهان کرده و لو نداده است. این برای وی موجب سرشکستگی و شرمساری بود.
این عوامل و مانند آن موجب می شود مسوول رسیدگی به پرونده یک متهم به شدت در معرض عارضه توهم قرار گیرد. به این ترتیب او درباره متهم خود میکوشد هرچه بیشتر، احتمالات بیشتر و نقش مهمتری در وقوع جرم به او نسبت دهد.
هرجا متهم از دادن پاسخ طفره میرود او دچار این توهم میشود که در این نقطه اسراری خفته است. حتماً مسائلی هست که او نمیخواهد بگوید.
روز اولی که در سال 52 بازداشت شدم، پس از شکنجههای اولیه و پی درپی، بازجوی ساواکی از من پرسید اسم دوستانت را بگو. من هم تعدادی از همکلاسیها یا آشنایان غیرسیاسی را گفتم. بعد از من پرسید احمد کیست؟
ذهنم سراغ یکی از دوستان رفت که در دانشکده خودشان فعالیتهای سیاسی میکرد. با این پیشینه و به خاطر بیتجربگی فکر کردم اسم او را نگویم که به او حساس نشوند. گفتم دوست به نام احمد زیاد دارم کدام یک را می خواهید؟ گفت؛ هرچه دوست به نام احمد داری بگو. من چند نفر را گفتم ولی آن دوستی را که منظورم بود نگفتم. بعدها متوجه شدم آنها به همین خاطر به رابطه من با او مشکوک شده و روی آن متمرکز شدند و ماهها روی ما دو نفر فشار میآوردند. در حالی که اساساً من رابطه سیاسی چندانی با او نداشتم.
بازجو اصولاً با قوه تخیل خود کار را پیش میبرد. از هر روزنه یی میکوشد راهی باز کند. این قوه تخیل و توهم گرچه به او دینامیسم میدهد که در محدوده ادعاهای متهم خود را مشغول نکند اما همین توهم میتواند به متهم هم کمک کند که سطح اطلاعات بازجو را حدس بزند. وقتی به متهمی جرائمی نسبت می دهد که او خود میداند مرتکب آنها نشده است، سایر حرفهای زندانبان و بلوفهای او نیز بی اثر می شود.
2- تکبر
عارضه دیگر زندان برای زندانبان و بازپرس و بازجو احساس برتری نسبت به زندانی است. او ناخودآگاه می بیند می تواند هر زمان خواست حکم دستگیری کسی را بدهد و او را در هر کجا باشد می گیرند و به زندان می آورند. هر شخصیتی را می تواند بازداشت کند. زندانی از همه نظر؛ خوردن و آشامیدن و دستشویی رفتن و سایر نیازهای اولیه اش محتاج و وابسته به اوست. او هر زمان می تواند تصمیم بگیرد و وی را از این مواهب محروم کند.
بازجو گاه با صحنههایی روبه رو میشود که این عارضه را به شدت در او تقویت میکند. شخصی با سواد و تحصیلات بسیار بیشتر از او یا سابقه فعالیتهای فرهنگی یا سیاسی فراوان یا شهرت زیاد نزد او چنان درمانده میشود که او نسبت به او تحکم میورزد. کمتر آدمی است که در چنین مواردی دچار غرور و تکبر نشود.
داستان نمرود و ابراهیم در این موضوع نکته جالبی دارد. نمرود که ادعای خدایی داشت برای اثبات مدعای خود، در مورد دو زندانی دستور می دهد یکی را آزاد کنند و دیگری را بکشند. آنگاه به ابراهیم میگوید می بینی مرگ و زندگی مردم در دست قدرت من است.
برخی مسوولان زندان این ویژگی را خود بیان میکنند. مثلاً برای تحقیر زندانی میگویند من میتوانم فلان مقام عالی کشور را به اینجا بیاورم و محکومش کنم. من میتوانم تو را تا ابد در اینجا نگه دارم. من میتوانم...
کسانی که در چنین مناسباتی مشغول به کار میشوند باید از این جهت دقت بسیاری داشته باشند. در غیراین صورت ناخودآگاه به این ویژگی مبتلا میشوند. احساس تکبر در همه مناسبات زندگی شان رسوخ میکند و نسبت به هر کس احساس برتری و تملک و تسلط میکنند و این موجب سقوط آنها در جامعه میشود.
3- ترس
همانگونه که زندانی دچار ترس میشود، زندانبان و بازجو نیز ترسهایی ویژه خود را دارد. یکی از ترسهای همیشگی او مقاومت زندانی است. اگر ترفندهایی که برای درهم شکستن اراده زندانی به کار میرود موثر نیفتد، او دچار تشویش خواهد شد.
صاحبان این مشاغل معمولاً از شناخته شدن در جامعه نگرانند. فرزندان و وابستگان از شغل آنها میترسند و میخواهند از نحوه کار وی مطلع شوند. این دوگانگی هم چندان خوشایند نیست.
4- اصالت و مطلقیت یافتن
مساله زندان برای تمامی حاکمیتها مشکل آفرین است و از نقاط آسیبپذیر آنها است. از سویی در کشورهای در حال توسعه معمولاً زندان به عنوان سد راه مخالفان و تضمین امنیت حاکمیت مورد توجه حاکمان قرار میگیرد. از این رو شاغلان این حوزه نسبت به سایر حوزه ها نزد حاکمان اهمیت و محوریت مییابند. به تدریج سایر ارگانها و ادارات از آنها حساب میبرند. این قدرت فزاینده که جنبه قانونی و ارزشی ندارد بلکه گاه از روی ترس و محافظه کاری شکل میگیرد، میتواند یکی از آسیب های احتمالی و عوارض منفی زندان روی زندانبانان به شمار رود. در دوران قبل از انقلاب این عارضه در حد اعلای خود به چشم میخورد. ارگان امنیتی ساواک مقتدرترین و بانفوذ ترین ارگان نظام شده بود. در همه ادارات و مناسبات، افراد منتسب به ساواک قدرت مطلقه داشتند و منافع شان در اولویت قرار می گرفت. این سیطره گرچه از سویی نشان از ثبات و عظمت نظام تلقی می شد اما همین امر مفاسدی نیز به بار آورد. از یک سو تبعیض میان ساواک و سایر حوزه ها خود انگیزه یی برای مبارزه به افراد میداد. از سوی دیگر افراد وابسته به ساواک را فاسد میکرد. بسیاری از این قدرت فوقالعاده و مطلقالعنان سوءاستفاده میکردند. حاکمیت نیز که این ارگان را سوگلی خود میدانست با خطاها و اشتباهات آن برخورد نکرده و سعی می کرد آنها را نادیده گرفته و بپوشاند. این روند به آنجا رسید که کل سیستم به خاطر خطاها و جنایات ساواک فروپاشید. حتی آنان که با تند روی های ساواک موافق نبودند در آتش آنها سوختند و قربانی شدند. هر زمان شکنجهها و جنایات ساواک افشا می شد و از سوی رسانه های مستقل بین المللی پیگیری می شد شاه آنها را تکذیب میکرد و این افشاگریها را در زمره دروغگویی مخالفان به حساب میآورد.
اما این روند ثابت نماند. کار به جایی رسید که شاه برای ساکت کردن حرکت مردم مجبور شد سال 57 تیمسار نصیری ریاست کل ساواک را به همراه بسیاری از مقامات عالی رتبه دیگر خود بازداشت کند و به مردم قول دهد که به سمت قانون برگشته و به آن احترام بگذارد. اما این تغییر آنقدر دیر انجام شد که مردم دیگر از این مرحله عبور کرده بودند و این قسمها را باور نکردند.
5- شناخت انعکاسی و محرک های محیطی
گاهی شما با مطالعه و جمع بندی و تحقیق به شناخت و تحلیلی دست مییابید و گاهی صرفاً با مشاهده رویدادهای پیرامونی به تحلیل و شناختی از اوضاع می رسید. این دو با هم بسیار متفاوتند. ما همواره در معرض این عارضه هستیم که هر آنچه پیرامون مان اتفاق می افتد را تعمیم داده و به سایر حوزهها و شرایط تسری دهیم. زندانبان و بازجو نیز به عنوان یک انسان در معرض این عارضه قرار دارد. او در زندان معمولاً وجه شکست خورده مخالفان را میبیند. دستگیرشدهها، محاکمات، پرونده های جدید، و حالت زندانیانی که برای نیازهای روزمره شان دچار مشکل هستند و... همه از ضعف و اضمحلال و نابودی مخالفان حکایت میکند. کسانی که با این متهمان سروکار دارند احساس اقتدار و پیروزی می کنند. اما وجوه دیگر ماجرا را نمی بینند؛ اینکه با دستگیری یک فرد در جامعه چه تغییراتی ایجاد میشود و امواج و پیامدهای این مسائل چیست، معمولاً به چشم نمیآید. آنها که دستگیر نشدهاند چه انگیزه و روحیهیی دارند، قابل ارزیابی و اندازهگیری نیست.
اخباری که آنان در معرضش هستند یا خود ارائه می دهند معمولاً بیانگر وضعیت مطلوب خودشان و درماندگی و شکست مخالفانی است که مرتب به دام آنها میافتند. این مساله فارغ از اینکه حاکمیتی مردمی یا ضد مردمی باشد به عنوان یک واقعیت روانشناختی و اجتماعی برای همه مطرح است.
تجربه انقلاب از این منظر بسیار آموزنده است. سال 54 در دایره کمیته مشترک که معمولاً زندانیان شکنجه شده در تردد بودند پرویز بازجوی ساواک با قهقهه فریاد میزد؛ اوستا کریم با ماست. او با غرور و اطمینان به نفس ریش روحانیون را میگرفت و میکشید و با الفاظی توهین آمیز آنها را صدا میکرد. درحالی که سه سال بعد ورق برگشت و همه چیز واژگون شد. در دوران انقلاب سازمان سیا نتوانست بحرانی بودن اوضاع را درک کند چون گزارش هایی که از ساواک دریافت می کرد اقتدار حاکمیت را نشان می داد. جیمی کارتر به همین اعتبار در بازدید از ایران نیمه های سال 57 اعلام کرد ایران جزیره ثبات امریکاست. اما ویلیام سولیوان سفیر امریکا در ایران که خود مستقل از نظام با مخالفان ارتباط می گرفت بحرانی بودن اوضاع را به خوبی دریافته بود و یک سال قبل از سرنگونی رژیم شاه، پیروزی مخالفان را پیش بینی کرده بود و دائماً بر لزوم مذاکره با آنان تاکید می کرد.
6- احساس مالکیت
یکی از عوارض دیگر زندان بر زندانبان و بازپرسان آن تلقی آنان از کار خود است همچنان که در جبهه های جنگ رزمندگان در خط مقدم جبهه از کشور، نظام، انقلاب و مردم دفاع می کردند و در حقیقت می توان گفت همه به نحوی مدیون آنان بودند، مسوولان مربوط به زندان نیز خود چنین احساس و تصوری نسبت به موقعیت خود در رابطه با نظام دارند. وضعیت آنان به طور طبیعی چنین القایی را در ذهن کنشگران آن به وجود می آورد.
البته تفاوت زندان با جبهه در این است که در جبهه ها همواره کنشگران با مرگ و شهادت و فداکاری سرو کار داشتند و این مساله اخلاقیاتی انسانی و متعالی در آنان خلق می کرد اما زندان نشانه اقتدار و سیطره است و اخلاقیاتی متفاوت با موقعیت جبهه های جنگ در کنشگران ایجاد می کند.
این مساله زمانی تبدیل به آسیب میشود که سیستم حاکم نسبت به آنها کمترین بیمهری را به عمل آورد یا حتی به تصور آنان بیتوجهی صورت گرفته باشد.
بازخوانی تجارب قبل از انقلاب میتواند برای همه تحلیلگران مفید باشد. سرنوشت تیمور بختیار از جمله نمودهای این عارضه است. وی که در کودتای 28 مرداد و پس از آن در تاسیس ساواک از خدمتگزاران جدی نظام شاه بود، در دورانی که تا حدی فضای باز سیاسی برای حفظ نظام ضرورت یافت، یعنی سال های 38 و 39 و سرکار آمدن دکتر امینی احساس مغبونیت کرد. او و تیمسار آزموده با این تحلیل که ما کشور را نجات دادیم و نظام را حفظ کردیم به مخالفت با گزینش دکتر امینی از سوی شاه برخاستند. بختیار بعد از این یکی از مخالفان جدی شاه شد و دردسرهایی برای وی آفرید.