گفتم در ایران امروز دو امید در برابر هم ایستاده اند و درگیر و دار با یک دیگرند. از سویی شکوفه های امید حقیقی یا حقیقت امید می درخشد. مردمی که برغم تمام تلخی ها و دشواری ها از پای نمی نشینند و به هر وسیله ممکن اعلام می کنند که دروغ و دسیسه و تقلب و استبداد را بر نمی تابند. در سوی دیگر یک امید دروغین کارگردانی می شود.
دوستی پرسید چرا عنوان «ایران ای سرای امید» را برای یادداشت هایم در راه سبز برگزیده ام؟
گفتم در ایران امروز دو امید در برابر هم ایستاده اند و درگیر و دار با یک دیگرند. از سویی شکوفه های امید حقیقی یا حقیقت امید می درخشد. مردمی که برغم تمام تلخی ها و دشواری ها از پای نمی نشینند و به هر وسیله ممکن اعلام می کنند که دروغ و دسیسه و تقلب و استبداد را بر نمی تابند. در سوی دیگر یک امید دروغین کارگردانی می شود.
ما هم از یک سو باید بکوشیم تا ریشه ها و جلوه امید حقیقی مردم سرزنده و شاداب و سبز بماند و از سوی دیگر ماهیت صبح کاذب و امید دروغین جبهه استبداد را آشکار کنیم.
در این میان، تردیدی نیست که برخی مردم، به ویژه جوانانی که مثل ساقه های نو رسته پرطراوت و تردند، گاه در برابر تند باد ها می شکنند و سایه ای از یاس و آزردگی جان آن ها را فرا می گیرد.
چنان که نیما در افسانه سرود:
«گل به یک تند باد است بیمار...»
جوان نازنینی برایم ایمیلی فرستاده است. تلخ و دردآلود. نشانی از شعله ی امیدی که خاکستر شده است. در سوی دیگر خبری خواندم که می خواهدبزمی از سور و سرور را نشان دهد. جشن رونمایی تمبر انتخابات بیست و دوم خرداد، برای اولین بار در تاریخ جمهوری اسلامی ایران! هر دو مطلب را برایتان نقل می کنم. تا ببینیم و بدانیم چرا «ایران ای سرای امید» را بر پیشانی این نوشته انتخاب کرده ام.
نخست همان مجلس سور و سرور با شش نماد! خبر را خبرگزاری ایرنا و فارس منتشر کرده اند:
« تمبر یادبود دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری اسلامی ایران که بیانگر حضور 85 د رصدی واجدان شرایط در این انتخابات است، با شش نماد منتشر شد.
محمدسلیمانی وزیر ارتباطات و فناوری اطلاعات با اشاره به لزوم انعکاس حضور 40 میلیونی واجدان شرایط در پای صندوق های اخذ رای به عنوان رخدادی بی نظیر در جهان گفت: نخستین نماد این تمبر نشانگر یکپارچگی همه ملت ایران از اقصی نقاط مختلف و حضور شاداب و با نشاط آنان در دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری است.
سلیمانی گفت:نماد دوم نشانگر عزت و سربلندی ایران به پشتوانه حضور 40 میلیونی واجدان شرایط در انتخابات است.
وی گفت:سومین نماد تمبر یادبود انتخابات 22 خرداد 88 شادی و نشاط پس از انتخابات است که باعث شد نام جمهوری اسلامی ایران در سراسرجهان سربلند شود.
سلیمانی افزود: استفاده از عکس حضرت امام خمینی و مقام معظم رهبری در این تمبر بیانگر سیر تاریخی انقلاب از 22 بهمن 57 تا 22 خرداد 88 است که حضور منسجمی را تحت زعامت و رهبری حضرت امام و مقام معظم رهبری به نمایش گذاشته است.
سلیمانی افزود: نماد چهارم این تمبر یادبود، تصویری از آقای احمدی نژاد رئیس جمهور منتخب است که حائز اکثریت آرا شد.
وزیر ارتباطات و فناوری اطلاعات اعلام کرد: نماد پنجم این تمبر ، عدد 40 میلیون و نماد ششم آن صندوق انتخابات به شکل گل لاله است.
سلیمانی افزود :رونمایی از تمبر یادبود انتخابات 22 خرداد 88 با حضور مقام معظم رهبری در بیت ایشان انجام شد که پس از توشیح حضرت آیت ا... خامنه ای و زدن مهرتمبر، روسای سه قوا و همچنین دبیرشورای نگهبان آن را امضا کردند.
سلیمانی گفت: این تمبر رونمایی شده در موزه پست ایران نگهداری و نسخه هایی از آن به موزههای سراسر جهان ارسال خواهد شد.
وزیر ارتباطات و فناوری اطلاعات گفت: حدود 400 هزار قطعه از این تمبر ظرف سه ماه آینده منتشر و در اختیار مردم ایران قرار خواهد گرفت.»
تصور کنیم یکی از همان چهارصد هزار تمبر سور و سرور به دست جوانی می رسد که ایمیل زیر را برایم نوشته است:
سلام ...
منم یکی دیگه ازون بیست ساله هام که شاید بگی نظرم نظر یک نسله. البته از بیست سالگی یکی دو سالی هست که رد شدم ولی تو ایران یکی دو سال رشد قابل توجهی رو نصیب آدم نمی کنه.
از طرف یک نسل نمی خوام حرف بزنم، چون اصلا نماینده بر و بچه هایی که در عرض یک ماه باشون به اوج امید رسیدم و با باز با همونا و باز در عرض یک ماه به اوج نا امیدی رسیدم نیستم.. من یه وبلاگ نویس معمولی ام که فقط عده کمی از آدم های آنلاین این مملکت متمایز از بقیه وبلاگ ها محسوبش می کنن. به قول معروف «عددی نیستم.» دلم هم نمی خواد عددی باشم.. دلم نمی خواد کسی که مجبوره اعتراف کنه، مجبور باشه اسم منو هم ببره حتی اگه چندین هزار کیلومتر دور تر از اینجا باشم.. اما عددی نبودن، لزوما به این معنی نیست که نمیشه نظری مخالف داشت...
من از همین جوون ها هستم آقای مهاجرانی... اما با شما موافق نیستم.. با امیدهایی که دوست دارید به جوون ها بدید موافق نیستم. من دلم نمی خواد امیدوار باشم، فقط برای اینکه امیدوار بوده باشم. نمی خوام طومار بنویسم اینجا، نه من حوصله ش رو دارم و نه شما وقتش رو .. فقط همین قدر می تونم بگم که از وقتی پسر جوون همسایه ما رو سی سال پیش فقط به جرم شرکت تو چهارتا میتینگ بچه های سوسیالیست گرفتن و اعدام کردن و پول گلوله ها رو از باباش گرفتن تا امروز که داره این کثافت کاری ها رخ میده، هیچ چیز عوض نشده .. هیچ چیز قابل تاملی عوض نشده. مستبد ها جابجا شدن.. همین. استبداد سر جاشه. بماند که خیلی چیزها بدتر هم شد.. مردم کم تحمل تر شدن (دیکتاتوری درونی شون پوست کلفت تر شد)، حروم خور تر شدن (بم نگین که این مسئله در چارچوب مباحث جامعه شناختی نمی گنجه.. چون می گنجه.. داریم می بینیم اثراتش رو)، بی اعتمادی بیشتر شده .. بی رحمی و قساوت قلب بیشتر شده...از علائم آخرالزمان حرف نمی زنم، دارم آدمای سی سال پیش رو با آدمای الان مقایسه می کنم.
این مردم قابلیت آفرینش یه انقلاب 57 دیگه رو ندارن، به اون سیل جمعیت سبزی که سرازیر شد و حتی کیهان هم عکسش رو چاپ کرد نگاه نکنید.. میلیون ها ایرانی وقتی با خبر جنایات بازجوها مواجه شدن خیلی راحت گفتن حقشونه! مردم ما حقیر شدن آقای مهاجرانی.. من 60 روزه دارم حقارت می بینم اونم با رزولوشن بالا.. به کی دارید امیدواری می دید؟ به ما جوون های بیست و اندی ساله که غیر از تخلیه کردن خودمون تو وبلاگ هامون که دسترسی به شون برای خودمون هم چندان آسون نیست؟ ما خیلی کمیم.. خیلی کم .. و خیلی کم اثر.. تو جامعه ای که شما شانس اینو داشتید که ازش خارج بشید، من و امثال من در واقع هیچی نیستیم.. ما حتی تو سن سی سالگی هم انقدر استقلال اقتصادی نداریم که اگه پدر متحجرمون چیزی بمون گفت و عصبانیت و نفرت همه وجودمون رو پر کرد، بتونیم قهر بکنیم و از خونش بریم، یا اصلا بتونیم به خودمون اجازه بدیم که بمون بربخوره.. ما هیچی نیستیم. تا همین قدرش هم که خون دادیم زیاده.. ندا بس بود، سهراب هم زیادی بود.. ترانه هم زیادی بود.. مایی که قرار نیست کسی باشیم هزینه بدیم که اون هایی که کسی هستن واسه خودشون (چه اینوری ها و چه اون وری ها) هر جوری که میخوان باش مانور بدن؟ مایی که از پس متقاعد کردن مادرمون هم بر نمیایم، جونمون رو بذاریم کف دستمون رو بریم کسانی رو متقاعد کنیم که هم ارتش دارند هم پول نفت؟
ما یه گناه که بیشتر نکردیم آقای مهاجرانی.. اونم به دنیا اومدن در سرزمین نفرین شده ای به نام ایرانه.. بذارید تاوان این یه گناه رو بدون خون و خون ریزی و مورد تجاوز جنسی قرار گرفتن و باتوم خوردن و ورم کردن دست و پا بپردازیم.. با گم شدن در روزمرگی ها و کشتن همه خیالات و آرزوهای قشنگ.
هم سن وسالی های منو به چیزی امیدوار نکنید که تو کتاب تاریخمون نوشته قراره تهش چه جوری باشه...
در این میانه، جنگ لشکرهای احوال آن امید دروغین و این امید ویران چه باید گفت؟...
بیست سالم بود! روز شانزده آذر ماه سال 1353. قرار بود اعتصاب از سلف سرویس دانشگاه شروع شود. موقع نهار در سلف سرویس ترانه پخش می کردند. شماعی زاده هم تازه گل کرده بود. قرار شد وقتی شماعی زاده فریاد می زد....مثل فریاد شجریان در «خانه ام آتش گرفته...» اخوان، دانشجویان هم فریاد بزنند....شیشه ها خرد شد و یورش گارد دانشگاه به دانشجویان....احمد زاده دوست همکلاسی ام کف دستش شکاف برداشته بود و خون جاری بود. گفتم سریع برویم. دستش توی جیب من بود و خون که از لبه کتم فطره قطره می چکید. احمد زاده رنگش پریده بود. مرکز درمانی دانشگاه هم نمی خواستیم برویم. از دانشگاه خارج شدیم...دختری باتوم توی صورتش خورده بود. با چهره خون آلود کنار دیوار نشسته بود. نگاهش مثل نگاه ندا اقا سلطان...
غروب که به خوابگاه بر می گشتم، ویران شده بودم. تصویر احمد زاده و آن دختر رهایم نمی کرد. کریمی دانشجوی سال چهارم تاریخ بود. بالاتر از ما....دید افسرده ام، خواند:
گرچه از زهر سمومی که گذشت از سر باغ
سرخ گل های بهاری همه مدهوشانند
باز در مقدم خونین تو ای روح بهار
بیشه در بیشه درختان همه آغوشانند...
تجربه غریبی بود، افسردگی ام در برابر شعر ویران شد و چراغی از امید در دلم تابید...