این مطلب از خاطرات رنج، تلاش و امید مادر یک کودک ناشنوا، همزمان با 30 سپتامبر روز جهانی ناشنوایان منتشر میشود
30 سپتامبر، روز جهانی ناشنوایان نامگذاری شده است. مطلبی که در زیر میخوانید گزارشی واقعی از زندگی با یک کودک ناشنواست که از زبان مادر این کودک به مناسبت این روز منتشر میشود.
«در بیمارستان بودم که پرستار وارد اتاق شد و به من گفت که آزمون غربالگری ناشنوایی -که در منطقهای که ما زندگی میکنیم روی همه کودکان انجام میشود- نشان داده که یکی از گوشهای پسر یک روزهام واکنشی نسبت به صدا نشان نمیدهد.
این آزمون، یک آزمون کامپیوتری مقدماتی است که در روزها یا ماههای اول زندگی میتواند صرفا نشان دهد که آیا مغز میتواند پیامهای شنوایی را دریافت کند یا نه.
در آن زمان من زیاد تحت تاثیر این خبر قرار نگرفتم چرا که به من گفته شد این موضوع به معنای ناشنوایی نیست و به دلایل مختلف میتواند اتفاق بیفتد که کاملا موقتی است.
دوباره روز سوم تولد او که در شرف خروج از بیمارستان بودیم پرستار نزد من آمد و گفت که انجام دوباره آزمون همان نتیجه را نشان داده و بهتراست بعد از دو هفته به بیمارستان برگردیم و آزمون را تکرار کنیم.
این بار کمی نگران شدم ولی عشق در آغوشگرفتن کودک جدید و اندیشیدن به چالشهای جدید زندگیام به عنوان یک مادر با داشتن یک پسر دیگر 14 ماهه، خیلی زود نگرانیها را تبدیل به شادی و تلاش برای ایفای درست نقش مادرانه کرد.
در پس ذهنم نگرانی موج میزد ولی گویا روان ناهشیارم به من اجازه اندیشیدن به ماجراهای تلخ را نمیداد.
خیلی زود دو هفته سپری شد و من همراه پسر نوزادم راهی بیمارستان شدیم. در اتاق تست همه چیز مهیا بود. پس ازانجام مقدمات ساده، تست غربالگری انجام شد با همان نتایج.
حس میکردم این بار قضیه جدی است و لی صورت معصوم و زیبای کودکم با من حرف میزد. چطور میتوانستم باور کنم که او نمیتواند بشنود.
ولی هنوز هم جای نگرانی زیاد نبود. شاید مشکلی باشد که بتواند اصلاح شود. از این گذشته یک گوش برای شنیدن کافی است. چه اشکالی دارد که فرزند من تنها با یک گوشش بشنود.
این بار باید به فکر رفتن به نزد پزشکی متخصص در یک بیمارستان معتبر میافتادیم. به ما سه بیمارستان که تخصص ویژه دراین امر داشتند معرفی شد. از یکی از آنها وقت گرفتیم. باید تست تکمیلی انجام میشد.
چهارهفته دیگر هم در انتظار و با التهاب و بیم و امید گذشت.
برای این آزمون، کودک باید کاملا به خواب عمیق فرو میرفت و کار ارزیابی با استفاده از الکترودها و پردازش کامپیوتری انجام میشد. نتیجه آزمون آماده شد.
ما، من وهمسرم و پسرهای 15 ماهه و یک ماههمان در اتاقی منتظر شدیم تا متخصص وارد شد، نشست و با صدای آرام، ولی محکم به ما گفت که متاسف است وفرزند 6 هفتهای ما ناشنواست، نه فقط یک گوش بلکه دو گوشش مشکل دارد و گفت که ناشنوایی او در سطحی شدید است.
دیگر حرفهای آن متخصص را نمیشنیدم، تمام دنیا دور سرم میچرخید، فکر میکردم این زن چقدربیرحم است و چقدر رک به ما نگاه میکند و میگوید «پسر شما ناشنواست، ناشنوایی او عمیق است و شما کاری نمیتوانید بکنید، به امید این نباشید که گوشهایش بهتر شود، فعلا به فکر سمعک باشید ولی به تدریج با سایر امکاناتی که وجود دارد آشنا خواهید شد.»
خوشحال بودم که با یک مرد منطقی و محکم ازدواج کردهام که می تواند به آرامی به حرفهای متخصص گوش دهد، از او سئوال کند وحرفهای او را به خاطر بسپارد و من میتوانم به راحتی گریه کنم.
تمام راه برگشت به خانه را گریه میکردم، همسرم نیز به آرامی میگریست و رانندگی میکرد. هیچ کدام حرفی نمیزدیم و در دریای افکار خود فرورفته بودیم. در کمال تعجب همان شب در خانه برای اولین بار شاهد هقهق بلند و چند دقیقهای همسرم هم بودم .
آزمایشها و قرار ملاقات با پزشکان مختلف آغاز شد. سونوگرافی کلیهها، آزمایش خون، آزمایش قلب، آزمایش چشم. باید مطمئن میشدیم که این فقط یک ناشنوایی است نه یک بیماری دیگر با نشانه ناشنوایی.
روزها و شبها به این ترتیب گذشت.
اما تدریجا اشکها جای خود را به لبخندها داد، گریهها جای خود را به شادی نگریستن به صورت شاداب و روح وبدن در حال رشد نوزادی کوچک داد که میخواهد بازی کند، میخواهد یاد بگیرد، میخواهد رشد کند و میخواهد دوست داشته شود.
بله احساس شدید غم جای خود را به فکری منطقی و جستوجویی فعال برای یافتن امکانات دیگر داد، من چه کار میتوانم بکنم؟ ما چهکار میتوانیم بکنیم؟
گرفتن کلاس زبان اشاره ، شرکت در جلسات مختلف مدرسه و آشنایی با سایر والدین کودکان و نوجوانان ناشنوا و گفتوگو با آنها، خواندن مقالههای مختلف روی سایتهای علمی و پژوهشی در باره این پدیده و راههای مختلف روبهروشدن با آن، ملاقات هفتگی با معلم مخصوص که با کودک به زبان اشاره حرف میزد و بازی میکرد و یادگرفتن راههای درست ارتباطگیری با او برخی از تلاشهای یک ساله ما بود.
پس از یک سال استفاده از سمعک و تلاشهای فراوان در برقرارکردن ارتباط کلامی با پسرم به این نتیجه رسیدیم که باید جراحی کاشت حلزون گوش را انجام دهیم.
همه مقدمات این کار هم انجام شد، قرارهای مکرر با متخصصین مختلف برای اطمینان از اینکه این عمل جراحی برای او بهترین انتخاب ممکن است صورت گرفت، تصمیمی سخت با احساس مسئولیتی بزرگ اتخاذ شد.
بالاخره روزجراحی فرا رسید. بیهوشی یک کودک یک ساله، گریه های او پس ازبههوش آمدن، دیدن یک باند بزرگ روی جراحت پشت گوش، عدم تعادل چند روزه و بالاخره پس از یک ماه، فعال کردن دستگاه الکترونیکی داخل گوش درونی و استفاده از وسیله بیرونی مشابه سمعک، دیدنیهای ما در این دوران بود.
حالا این بچه کوچک برای اولین بار در عمرش میتوانست صداها را بشنود، گویی تولدی نو آغاز شده بود همانند به دنیا آمدن او. ظاهرا این شنیدن آزارش میداد، گریه میکرد، ساکت میشد و باز گریه میکرد.
تا مدتها گویی چیزی نمیشنید و بالاخره یک روز شروع به واکنش نشان دادن کرد، واکنشها یکی پس از دیگری ، فهم کلمات، یکی یکی. البته چالش دو زبان هم بود.
حرف زدن دیر حاصل شد ولی کلمهها آمدند، یکی یکی، هر کدام با شادی و هیجانی شدید برای خانواده ما. او میتواند نام برادرش را بگوید، میتواند بگوید «بابا» میتواند بگوید «توپ» «خانه» «قایق» برخی به فارسی و برخی به انگلیسی.
همه خوشحال بودیم و هیجانزده.او میتوانست حرف بزند، چالش اصلی یک فرد ناشنوا.
... و حالا تا سه ماه دیگر تولد شش سالگی پسرم را جشن میگیریم. او همانند همه کودکان هم سن خودش شاد و خندان میدود و از زندگی لذت میبرد و به قول معلم کودکستانش به سرعت در حال یادگیری است.
واقعیت این است که کیفیت شنوایی پسرم با شنوایی طبیعی متفاوت است، و تردیدی ندارم که او در زندگی خود با چالش های بزرگی روبه رو خواهد شد. اما کیست که در زندگی چالش نداشته باشد . او باید یاد بگیرد که با آنها کنار بیاید، باید یاد بگیرد که بدون احساس کمبود، مصمم و توانا به پیش رود، باید یاد بگیرد کمبودهای حسی خود را نردبان تعالی خویش سازد و با اعتماد بهنفس و با ایمان بر تواناییهای خویش به رشد شخصیت خود ادامه دهد.
هنوز هم قلب من فشرده میشود وقتی شاهد هستم که او حرفی یا جملهای را نمیفهمد و به من پرسشگونه مینگرد، درحالی که کودکان همسن او آن جمله یا کلمه را میشناسند. ولی میدانم که او خواهد توانست بر این مساله غلبه کند، ایمان دارم با تلاشی مضاعف آینده خویش را به روشنی رقم خواهد زد.
و ما، پدر و مادر او، یار و مددکار و دلسوز و دوستدار او باقی خواهیم ماند و خالق یکتا پشتیبانش.
من کودکان ناشنوا در ایران زیاد دیدهام. چه خوب میشد که مادران ایرانی این مقاله را میخواندند و بیشتر یاد میگرفتند با فرزند ناشنوای خود بر پایه چه اصولی رفتار کنند که باعث منزوی شدن آنها نشود. تلاش، همت و وقت گذاشتن این مادر برای فرزندش قابل ستایش است.