نسخه آرشیو شده

سخن از اعتراض دانشجویی
از میان متن

  • تا به امروز دانشجویان خود را در مبارزات دموکراتیک‌شان تنها می‌پنداشتند. امروز خواسته‌هایشان همان خواسته‌های زنان، کارگران، روسای شرکت‌ها، ثروتمندان و فقراست
پنج‌شنبه ۱۴ آبان ۱۳۸۸ - ۰۴:۰۳ | کد خبر: 46320

یک دانشجوی ایرانی درباره تحرکات دانشجویی و جنبش اعتراضی مردم ایران پس از انتخابات سخن می‌گوید

دلفین مینویی، گزارشگر فیگارو در مطلبی که روز سه‌شنبه 12 آبان ماه در  وبسایت این روزنامه منتشر شد از زبان دانشجوی 24 ساله‌ای با نام مستعار حسین که به تازگی از تحصیل محروم شده، شرح مفصلی از تحرکات دانشجویی از زمان شروع سال تحصیلی می‌دهد.

راستش خبر متعجبم نکرد. ولی به هر حال خبر سهمگینی بود. در نامه‌ای به تاریخ 18 مهرماه و با مهر کمیته انضباطی دانشگاه با لحنی خشک نوشته شده بود: به اطلاع می‌رسانیم که از زمان دریافت این نامه تا اطلاع ثانوی حق ورود به دانشگاه را ندارید.

در 24 سالگی آخر من چه جرمی می‌توانم مرتکب شده باشم تا از درس خواندن محروم بشوم؟ قاعدتا می‌خواهند مرا بابت شرکتم در تظاهرات بعد از انتخابات تنبیه کنند.

بیش از چهار ماه از انتخاب مجدد احمدی‌نژاد که با اعتراضات بسیاری مواجه شد می‌گذرد ولی هم‌چنان ضربات بر پیکر دولت وارد می‌شوند.

میرحسین موسوی و مهدی کروبی، دو نامزد معترض به انتخابات، زیر ذره‌بین دستگاه قضایی هستند.

کیان تاجبخش، این محقق ایرانی آمریکایی که در تابستان امسال بازداشت شده بود به تازگی به دوازده سال زندان محکوم شد و برای سه تن از شرکت‌کنندگان در تظاهرات هم حکم اعدام صادر شد.

افسردگی همراه همیشگی روزهایمان شده است. شخصا خیلی اهمیتی به یک نقطه سیاه دیگر روی رزومه‌ام نمی‌دهم که همین حالا هم سیاه است.

در سال 2006 یک سال بعد از انتخاب غافل‌گیرانه محمود احمدی‌نژاد، من برای یک سال کامل از حضور روی نیمکت‌های دانشگاه محروم شده بودم. دلیل مطرح شده برای این حکم، برگزاری گردهم‌آیی علیه حکومت بود.

زمانه سختی را سپری می‌کنیم ولی من حاضر نیستم ساکت شوم. مثل هزاران ایرانی دیگر شب هنگام به روی پشت بام‌ها می‌روم و فریاد می‌زنم «الله اکبر» و «مرگ بر دیکتاتور».

رسانه‌های خارجی متاسفانه ما را فراموش کرده‌اند. از ایران دیگر صحبتی نمی‌شود مگر درباره پرونده هسته‌ای. اگر من به جای مذاکره‌کنندگان غربی بودم این را از بقیه چیزها جدا نمی‌کردم.

من در تهران می‌گویم: اول به حقوق بشر احترام بگذارید بعد حق خواهید داشت که اورانیوم غنی‌سازی کنید. چون اصل مساله، دارا بودن توانایی ساختن بمب از سوی یک حکومت توتالیتر است. همین است که امروز جهان دانشگاه‌های ایران را فراموش کرده است، جایی که دور از دوربین‌های غربی، انقلاب ادامه پیدا می‌کند.

آخرین مثال: یک دانشجو که حتما از پرتاب‌کننده کفش به جورج بوش در بغداد در سال 2008 الهام گرفته بود روز دوشنبه 26 مهر ماه جرات می‌کند و کفشش را به سوی حسین صفار‌هرندی، وزیر سابق ارشاد دولت احمدی‌نژاد پرتاب می‌کند.

در یکی از آمفی‌تئاترهای دانشگاه تهران وقتی که او با وجود آن همه قیل و قال سخنانش را ادامه می‌دهد، معترضان شعارها را یکی تندتر از دیگری به سوی او فریاد می‌زنند: «قاتل برو بیرون!»، «مرگ بر تو!».

منی که مخالف خشونت هستم اعتراف می‌کنم بیشتر آن دانشجوی دیگر را تحسین می‌کنم که چهارشنبه گذشته از دیدار میان علی خامنه‌ای و «جوانان نخبه» بهره برد و قدرت بی‌چون و چرای رهبر مذهبی را نقد کرد. اتفاقی نو، دفاع از سخنان بیست دقیقه‌ای او به سرعت در میان وبلاگ‌نویسان چرخید.

هر روز یک اعتراض جدید که خبرش دهن به دهن یا با اس‌ام‌اس و ایمیل می‌چرخد، در سالن‌های درس و در راهروها. بعضی وقت‌ها هم با درگیری کوتاهی با بسیجی‌ها تمام می‌شود. ویدیوها هم سریع روی یوتیوب قرار می‌گیرد.

اوایل مهر روز بازگشایی مدارس کامران دانشجو، وزیر علوم که سرزده به دانشگاه آمد دانشجویان را به اعتراض وا‌داشت. اینجا کسی این کارمند سابق وزارت کشور و متهم به شرکت در تقلب انتخاباتی زمانی که مرکز عملیات انتخابات را مدیریت می‌کرد، محترم نمی‌شمارد. بی‌نظمی که با حضور او ایجاد شد از فردای آن روز الهام‌بخش بقیه دانشگاه‌ها شد.

خیلی وقت‌ها هم شعارها همان‌ها هستند «دولت کودتا! استعفا! استعفا!»، «توپ، تانک، بسیجی، دیگر اثر ندارد»، «مرگ بر طالبان! چه کابل، چه تهران!»... و در مقابل شعار همیشگی مرگ بر آمریکای طرفداران رژیم، دانشجویان شعار مرگ بر روسیه و چین، کشورهای متحد تهران، سرمی‌دهند.

از همه شجاع‌ترها هم هم‌چنان با دست بند سبز به دست، رنگ جنبش اعتراضی، در ملاء عام حاضر می‌شوند.

خاموش کردن صدای اعتراض

سرویس‌های امنیتی هرکاری که می‌شده برای ساکت کردن صداهای اعتراض کرده‌اند، با هر روش ممکن. در ابتدای اعتراضات، اول امتحانات پایان سال که برای ماه تیر برنامه‌ریزی شده بود لغو شد.

در پایان ماه مرداد شایعه‌ای پخش شد که دوباره امتحانات عقب افتاده است و این بار به دلیل خطر آنفلونزای خوکی.

امتحانات در نهایت روز 14 شهریور برگزار شدند. کلاس‌ها هم ابتدای ماه مهر تحت تدابیر امنیتی شدید شروع شد.

علی خامنه‌ای، رهبری معظم، برنامه‌های درسی علوم انسانی را بیش از حد «غربی» می‌داند و این برنامه‌ها تحت بازبینی و اسلامی شدن قرار گرفته‌اند.

ده‌ها دانشجو مثل من یک‌باره از دانشگاه اخراج شده‌اند. سیصد نفر از خوابگاهیان هم بی‌هیچ دلیل مشخصی از خوابگاه اخراج شده‌اند. چیزی که یاد «انقلاب فرهنگی» را زنده می‌کند که بعد از سرنگونی شاه در سال 1979 صورت گرفت.

با وجود فضای تلخ، من هم‌چنان رویای تغییر در سر دارم. من یک شورشی نیستم. من مخالف هرگونه دخالت خارجی در امور کشورم هستم.

منابع من روی اینترنت یا کتاب‌های نویسندگان خارجی ترجمه شده به فارسی که با دقت مطالعه‌شان می‌کنم، هانا آرنت، کارل پوپر، هانتینگتون و اوریانا فالاچی هستند. مهاتما گاندی که من بیوگرافی‌اش را جویده‌ام یک منبع الهام‌بخش واقعی است.

من از یک خانواده به معنای واقعی کلمه متوسط می‌آیم. مادرم معلم است و پدرم یک کارمند بازنشسته دولت و یک انقلابی سابق که در سال 1979 علیه شاه در تظاهرات شرکت می‌کرده است. ما در خانه چهار فرزندیم و خودمان را مسلمان مدرن به حساب می‌آوریم: عمیقا معتقد ولی مخالف تعصب و موافق ایده تغییر داخلی در سیستم. به نظر من ایران تنها می‌تواند به مدد یک «اصلاب» (مخلوط اصلاح وانقلاب، طبق فرمول گارتون آش، محقق تاریخ فروپاشی بلوک کمونیست) پیشرفت کند و جلو برود.

اولین‌بار که من رای دادم برای محمد خاتمی در سال 2001 بود. چهار سال بعد، من مثل خیلی از هم‌کلاسی‌هایم انتخابات را تحریم کردم. من از اصلاحات مایوس شده بودم و اطمینان داشتم که بهتر است در انتخابات شرکت نکرد تا ضربه‌ای سخت به مشروعیت رژیم وارد شود. با پیروزی احمدی‌نژاد بسیار پشیمان شدم: به سرعت فضای خفقانی بر تشکلات دانشجویی مستولی شد، سیستم ستاره‌دار کردن هم برای مشخص کردن دانشجویان فعال و از شر آن‌ها خلاص شدن برقرار شد. در این انتخابات باید کاری انجام می‌شد.

خیابان‌های کشور از خواب بیدار شدند

من به شخصه به مهدی کروبی رای دادم، زیرا که او حامی اقلیت‌ها و لاییک‌ها بود. اما از لحاظ سیاسی، من برای میرحسین موسوی تبلیغ می‌کردم و حتی روز رای‌گیری ناظر او در یکی از صندوق‌های رای‌گیری شدم. اینگونه بود که روز 22 خرداد دیدم که تقلب صورت می‌گیرد.

مثلا از سر اتفاق، سیستم اس‌ام‌اس که از آن برای فرستادن گزارش‌های منظم به مسئولانمان استفاده می‌کردیم از همان ساعت‌های اول روز از کار افتاد. زمان شمارش آرا نماینده وزارت کشور به من پیشنهاد داد که در نبود نماینده‌های کروبی و رضایی رای‌های کروبی را روی لیست موسوی منتقل کنم و مال محسن رضایی را روی لیست احمدی‌نژاد... من جرات نمی‌کنم شمارش آرا در بسیاری از حوزه‌های رای‌گیری را تصور کنم که فقط ناظران احمدی‌نژاد حضور داشته‌اند.

راستش من انتظار داشتم که انتخابات به دور دوم میان موسوی و احمدی‌نژاد کشیده شود. اولی می‌توانست روی جوانان و زنان حساب کند و دومی روی رای توده‌های عامی مردم. با اعلام پیروزی سهمگین احمدی‌نژاد در همان فردای رای‌گیری، شوک عمیقی به همه وارد شد.

به مردم خیانت شده بود و آنان تحقیر شده از خواب برخاستند. از ابتدای اعتراضات، من در اکثر اعتراضات شرکت کردم. چون وظیفه من هم بود که خشونت این سرکوب را محکوم کنم.
یکی از دوستانم که به تازگی آزاد شده، به مدت سه ماه در زندان اوین زندانی و شاهد بدترین‌ها بوده است؛ رنج یکی از هم سلولی‌هایش که بازجویش با باتوم به او تجاوز کرده بود. یک روز یکی از نمایندگان مجلس به ملاقاتش آمده و او داستانش را برای او تعریف می‌کند. همان شب او را به مکانی نامعلوم می‌برند و از آن زمان کسی از او خبری ندارد.

من می‌خواهم دوباره به یک رویداد تاریخی بازگردم، 25 ژوئن، روز بزرگ‌ترین گردهمایی مردمی در سی سال اخیر.

همان روز صبح، ترس همه را فراگرفته بود. زهرا رهنورد همسر موسوی که قبل‌تر از آن دعوت به شرکت در راهپیمایی کرده بود نگران امنیت ما خودش را شتابان به دانشگاه تهران رساند تا ما را از رفتن به خیابان‌ها منصرف کند.

شب قبلش رهبر شدیدا به معترضان هشدار داده بود. عصبی، از تحصن در دانشگاه منصرف می‌شویم. به یک‌باره از این موج انسانی از آن سوی میله‌های دانشگاه که تا چشم کار می‌کند در خیابان انقلاب گسترده شده حیرت زده می‌شویم.

ما که حسابی سر شوق آمده‌ایم به جمعیتی می‌پیوندیم که در سکوت حرکت می‌کنند. ما چند نفریم؟ هزاران. میلیون‌ها. می‌روم روی یک پل، تشخیص دادن ابتدا و انتهای این سیل جمعیت غیرممکن است. ایران با تمام تنوعش زیر نگاه من حرکت می‌کند.

تا به امروز دانشجویان خود را در مبارزات دموکراتیک‌شان تنها می‌پنداشتند. امروز خواسته‌هایشان همان خواسته‌های زنان، کارگران، روسای شرکت‌ها، ثروتمندان و فقراست.

نمی‌شود این تصویر را فراموش کرد.این بهترین به تمسخر گرفتن رژیمی است که سعی می‌کند با متهم کردن معترضان به «انقلاب مخملی» و هدایت شده از خارج گاهی هم با مشکلات بسیار اعتراضات را خفه کند. مثل مسابقه فوتبال این اواخر وقتی که تصویر تمام سبز طرفداران، تلویزیون دولتی را مجبور کرد تا برنامه را به یک‌باره به صورت سیاه و سفید پخش کند.
 

این مطلب را به اشتراک بگذارید

آگهی