ژیلا بنییعقوب در نامهای به همسر دربندش بهمن احمدی امویی، مقاومت او را تحسین کرده است.
ژیلا بنییعقوب، روزنامهنگار و فعال امور زنان در نامهای خطاب به همسرش، بهمن احمدی امویی، که بیش از چهار ماه در زندان بهسر میبرد، مقاومت و صبوری او را تحسین کرده است.
او در این نامه از همسرش میپرسد که چرا خودش آزاد شده اما او هنوز دربند است؟
ژیلا بنییعقوب و بهمن احمدی امویی هردو روزنامهنگار هستند و یک هفته پس از انتخابات بازداشت شدند. بنییعقوب یک ماه پیش از زندان آزاد شد اما همسرش همچنان دربند است.
نامه ژیلا بنییعقوب خطاب به همسرش را در زیر میخوانید:
همیشه فکر میکردم تو را کاملا میشناسم اما این روزها فهمیدهام هرگز تو را تا این حد نشناخته بودم. در پس چهره آرام و بی ادعایت هرگز این همه صبوری و مقاومت را تصور نمیکردم. این روزها هر بار که تو را از پشت شیشه کابین سالن ملاقات اوین میبینم آرامشی عمیق را با نگاهت توی وجودم میریزی. آن چنان عمیق که همه بیقراریها و نا آرامیهایی که به خاطر دوریات حس کرده بودم ، یکهو رخت برمیبندد.
این بار در ملاقات از تو پرسیدم: بهمن جانم! خسته نشدهای از زندان؟
گفتی: نه! چرا خسته بشوم؟
آنقدر محکم گفتی و آنقدر صداقت در کلامت موج میزد که باور کردم و چیزی بیشتر در این باره نپرسیدم.
یادم می آید یک روز بازجوی من که بازجوی تو هم بود، به من و تو گفت «شما از اینجا میروید، اما وقتی که عبرت گرفته باشید!»
این حرف را فراموش کرده بودم تا وقتی که شیوا نظرآهاری عزیز از زندان آزاد شد. او آزاد شده بود و همچنان تعدادی از دوستان ما در زندان مانده بودند. وقتی آزادی اش را به او تبریک گفتم، پاسخی متفاوت به من داد:
«ژیلا! این روزها بارها و بارها بازجوییهایم را مرور میکنم. هربار از خودم میپرسم نکند اشتباهی در بازجوییها کردهام که زودتر از دیگران آزاد شدهام. من چه کردهام که زودتر ار بقیه آزاد شدهام؟»
و من همان موقع جمله بازجو در گوشم پیچید «تو و بهمن وقتی از زندان آزاد میشوید که عبرت گرفته باشید.»
بهمن جان! این روزها آنقدر این جمله توی گوشم میپیچد که خسته میشوم. به قول شیوا من چه اشتباهی کردهام که بازجو زودتر از تو آزادم کرد؟ من این روزها به تو غبطه میخورم. به تو که حتما محکمتر از من بودهای. به تو که حتما کمتر از من در بازحوییهایت اشتباه کردهای. به تو که بازجو نمیتواند تصور کند از زندان خسته شده و عبرت گرفته باشی و لابد به همین خاطر آزادت نمی کند.
حس دوگانهای دارم. خوب و بد: خوب به این خاطر که امروز بعد از ده سال زندگی مشترک، بیشتر از همیشه تو را شناختهام و بیشتر از همیشه به تو افتخار میکنم. به تو افتخار میکنم که هر بار میبینمت هرگز درباره پروندهات نمیپرسی. هیچ وقت از زمان آزادیات سئوال نمیکنی و هربار که میخواهم از پیگیریهایم در باره پروندهات بگویم، فوری حرف را عوض میکنی و اصرار من را که میبینی میگویی تا هروقت لازم باشد بدون خستگی و ناراحتی اینجا میمانم و من خندهام میگیرد و میگویم: عزیزم! وقتی این حرفها را میزنی یعنی اینکه عبرت نشدهای! ممکن است بازجو این حرفها را بشنود. خواهش میکنم که بگو خسته شدهای. بگو که عبرت شدهای! و تو هم میخندی. فقط میخندی .
و حس بدی دارم: من چه کردهام که باید زودتر از تو آزاد میشدم؟ چرا بازجو فکر کرد من عبرت شدهام.
میگویی: شاید زندانی بودنم بیشتر برای آینده امیر کوچولو و همه امیر کوچولوها موثر باشد تا آزادیام.
و من همان موقع یادم میآید شبیه این جملهها را از یک زندانی زن شنیدهام.
شبنم را میگویم که هنوز هم در زندان است و به گفته دوستان از بند رها شدهاش، هیچ وقت در راز و نیاز با خدا، برای آزادیاش دعا نمیکند، به جایش میگوید «خدایا! اگر زندانی بودنم به اعتلای ایران کمک میکند، همچنان در زندان بمانم و اگر آزادیام به اعتلای کشورم یاری میرساند به آزادیام کمک کن.»
هر بار میگویی «زندگی در زندان پر از تجربههای متفاوت است» و آنچنان از تجربههایت میگویی که میفهمم تو در زندان هم یک روزنامهنگاری . حتی دو ماه انفرادی هم برایت پر از لحظههای ناب بوده است. میگویی هرگز نمیتوانستی تنهایی انفرادی را در هیچ جای دیگر جهان تجربه کنی.
میگویی همه زندگیات را بارها و بارها در تاریکی سلول انفرادی مرور کردهای و حالا احساس سبکی بیشتر میکنی. میگویی در همین بازخوانی زندگیات بوده که به این نتیجه رسیدهای که باید پس از این مهربانتر باشی، که صبورتر و متحمل تر باشی و مهمترین تصمیمات این است که پس از آزادی به سراغ کسانی بروی که شاید روزی به دلیلی هرچند کوچک از تو رنجیده باشند. که میخواهی مخالفانت را بیشتر از سابق دوست داشته باشی. این حرفها را تویی میزنی که در نزد دوستان و همکاران و خانوادهات به صبوری معروف هستی .
بهمن عزیزم! حالا میتوانم از بازجو تشکر کنم که باعث شده بیشتر از همیشه بشناسمت و بیشتر از همیشه به تو افتخار کنم.
آقای بازجو! متشکرم.
نقدی کوتاه بر یک خبر
خانم ژیلا بنی یعقوب اگر من در کانادا و غرب دمکراسی و احترام را دیدم حتما یک نسخه آن را برای شما ارسال خواهم کرد و من متاسفم که هنوز زندانی عقیدتی داریم .چون کافی است حکومت ایران را با غرب و همین کانادا مقایسه نمائید تا متوجه شوید تفاوتی با هم ندارند پس خودمان را خسته نکنیم و زیلو به کرمان نبریم .موسوی ها ممکن است راست گو باشند اما این همه ماجرا نیست .و خشم و دسیسه غرب را باید دانست و عبرت گرفت من هر روز با آن در کا نادا روبرو هستم و درد زندگی زیر رژیم نژاد پرست کانادا و توهین های اداره مهاجرت آمریکا من بچه نیستم یا یک فرد عامی .پس لطفا بگردید راه منطقی تری برای اعتراض های خود پیدا کنید . آن زمان که آقازاده ها ی اینها می بردند موسوی و خاتمی ها در خواب بودند و چه هنرمندانی و نویسندگانی را آواره نکردند و یا زندانی و شکنجه و اعدام .این رشته سر دراز دارد و متاسفانه آسمان همه جا همین رنگ است .