سیامک رحمانی در ستونی از روزنامه اعتماد مقالهای درباره بیاعتنایی برخی از انسانها به اتفاقات پیرامون خود نوشته و در ادامه به بیانیههای اعتراضآمیز سینماگران و فرا رسیدن جشنواره فیلم فجر پرداخته است.
اين سايت «فيسبوک» فوقالعاده است. از شوخیهایی که دربارهاش شد و گفتند يک موجود شيطانی است و ايجاد شده تا بلوا بهپا کند و اغتشاشات را سازماندهی کند بگذريم. اگر کسی تا حالا يک بار هم گذرش به اين سايت افتاده باشد لابد متوجه شده که اينجا شبکهای اجتماعی است که همه میتوانند عضوش باشند، دوستانشان را انتخاب کنند و عقايد و اطلاعاتشان را با بقيه شريک شوند.
حالا اينکه ما با اظهار عقيده مشکل داشته باشيم يا از منتشرشدن اطلاعات و اطلاعرسانی آزاد نگران شويم يک موضوع علیحده (جداگانه) است.
داشتم از شگفتیها و نکات جالب فيسبوک میگفتم؛ راستش يکی از چيزهایی که هميشه در اين شبکه توجه آدم را جلب میکند حضور دوستانی است که همواره فارغ از همه اتفاقات و بحرانهای پيرامونشان میتوانند روحيه شاد و بیخيال خود را حفظ کنند و آن را به رخ بکشند.
مثلا حتی در روزهایی مثل روز قدس و 13 آبان هم اگر اينترنت قطع نباشد و اگر بتوانی از ديوار بلند فيلترها رد شوی و به اين سايت دسترسی پيدا کنی، در ميان همه خبرها و اظهارنظرها کسانی را خواهی ديد که در دنيای خودشان سير میکنند؛ يکی تاس ريخته و شانس خودش را به نمايش گذاشته، آن يکی يک عکس بامزه از دوران کودکیاش پيدا کرده و گذاشته، يکی هم نوشته که دلش چقدر بستنی میخواهد.
اينها معرکهاند و هميشه آدم را به اين فکر میاندازند که؛ يک، همه يک جور فکر نمیکنند و به قول معروف به تعداد نفوس، سليقه و طرز فکر وجود دارد و دو، در اوج التهاب و اضطراب هم هستند کسانی که میتوانند آرامش و زندگی شخصی خود را داشته باشند و دنيا و مافیها را به هيچ نگیرند.
البته اين وجه مثبت ماجراست. اگر کمی جدیتر به موضوع خيره شوی، نگرانی يقهات را میگيرد که وقتی عدهای اينقدر به دنيای اطرافشان بیتوجهاند يا تا اين حد میتوانند خوش خيال باشند چطور میتوان به بهبود اوضاع اميدوار بود و دل بست.
حالا اين ماجرای فيسبوک را برای چی گفتم؟ راستش روز دوشنبه داشتم در همين صفحه يادداشت دوستم امير قادری را میخواندم و ديدم که چه عوالم قشنگی دارد.
امير قادری در اين يادداشت به بيانيه 46 سينماگر ايرانی اعتراض کرده بود. او نوشته بود اين چه مشکل مشترکی است که چنين طيف گستردهای از هنرمندان ايرانی را وادار کرده بيانيه صادر کنند و به حذف سينمای مستقل انتقاد داشته باشند و بپرسند چرا سينماها بعضی از فيلمهای آنها را نشان نمیدهند.
استدلال دوست سينمایینويسام هم اين بود که چون اين سينماگران از سبکهای متفاوتی پيروی میکنند و فيلمهای متفاوتی با يکديگر میسازند پس نبايد به يک موضوع مشترک اعتراض داشته باشند بعد هم اين روايت نقل شده بود که ديويد لين به جان بورمن گفته است: «... اما ما توانستيم همه آن تهيهکنندهها را بپيچانيم و فيلمهای خودمان را بسازيم.» که نتيجهگيریاش لابد اين میشود که فيلمسازها به جای اينجور اعتراضها بهتر است بروند فيلمشان را بسازند، انگار هم نه انگار که داريم اينجا زندگی میکنيم که شرايطش با هيچ کجای ديگر در هيچ زمان ديگری قابل مقايسه نيست و گفتن اينکه به جای انتقاد برويد فيلمتان را بسازيد، مثل همان است که ماری آنتوانت گفته بود درباره اينکه گشنهها اگر نان ندارند بروند کيک بخورند.
به اين يادداشت فکر میکردم که ديدم تقارن زمانی اين حرفها با نامه «بهمن قبادی» به «عباس کيارستمی» چقدر جالب است. نامهای که طبيعتا نمیتوانست در کشور بازتاب زيادی داشته باشد.
اما به نظرم اگر کسی سالها هم ساکن سوييس و بیخبر از ايران بوده باشد يا اگر کسی مثل دوستم امير قادری معتقد باشد که کارگردانها به جای تلاش برای تغيير شرايط و شرکت در فعاليتهای دسته جمعی صنفی بهتر است بروند فيلمشان را بسازند، با خواندن اين نامه درخواهد يافت که اوضاع هنرمندان ما با «ديويد لين» و «جان بورمن» چقدر متفاوت است.
آن وقت فکر کن که دوباره در همين اثنا 9 تشکل صنفی خانه سينما بيانيه میدهند و از مسئولان میخواهند برای وضعيت هنرمندان ممنوعالخروج شده و بلاتکليف چارهای بينديشند و حداقل پاسخی بدهند.
در اينجا میخواهم به بخشی از حرفهای سامان مقدم، کارگردان برجسته کشور اشاره کنم که در يک گفتوگو بر زبان آمده سامان مقدم که سريال «شمسالعماره» از او هماکنون در حال پخش از سيماست و «صد سال به اين سالها» که قرار است بیحرف پيش اکران شود، اخيرا رستورانی افتتاح کرده است.
مصاحبهکننده هم از او میپرسد اين شغل جديد به خاطر نياز مالی است يا يک جور اعتراض است يا چی؟ و مقدم در پاسخ میگويد «... خيلی تويش اعتراض نيست. چون زمانهای نيست که برای کسی مهم باشد که تو به عنوان فيلمساز تغيير شغل بدهی. کسی نازت را نمیکشد. همين فردا اگر 100 سينماگر بيانيه بدهند که میخواهيم برويم وسط ميدان انقلاب کبابی باز کنيم، نه تنها از طرف مسئولان تلاشی برای جلوگيری از اين کار نمیشود، که ممکن است به عنوان کمک برايشان منقل و سيخ کباب و مهتابی رنگی هم بفرستند.»
«من دو بار تصميم گرفتم از ايران بروم. يک بار هم رفتم و چند ماهی زندگی کردم و در هر دو بار دو تلفن باعث شد از تصميمم منصرف شوم. يک بار وقتی آقای مهاجرانی وزير بود و يک بار هم وقتی آقای مسجدجامعی وزير بود. هر دو نفر زنگ زدند و مرا به آرامش دعوت کردند...»
فکر نکنم حرف اضافهای لازم باشد. امير قادری در يادداشتاش يک ابراز خوشحالی ديگر هم کرده بود از اکران فيلم تازه «مسعود کيميایی» و اينکه اين يک اتفاق مهم فرهنگی است.
همانطور که چند وقت پيش هم در يکی از مطالباش چيزی نوشته بود به اين مضمون که برای جشنواره فيلم فجر امسال خيلی بیتاب است و اينکه جشنواره امسال چقدر هيجانانگيز خواهد بود و همه بابت رسيدناش چقدر خوشحاليم و از اين قبيل.
راستش در مورد فيلم آخر آقای کيميایی پيشداوری نمیکنم، اما همه، فيلمهای اخير ايشان را ديدهاند و اينکه چقدر اتفاق مهمی محسوب میشود يا نه را میدانند. درباره جشنواره و هيجانانگيز بودنش هم...بگذريم.
دوباره میخواستم اشارهای بکنم به فيسبوک و خوشحالی و اينها که... باز هم بگذريم. کلا بگذريم.