نسخه آرشیو شده

تجلیل از همسر یک زندانی سیاسی
علی شکوری‌راد در کنار بهزاد نبوی و همسرش در بیمارستان
از میان متن

  • او در اين دوران سخت براى خانواده‌هاى زندانيان، با اينکه همسرش زندانى است و خودش و دو فرزندش هم طعم زندان را در اين مدت چشيده‌اند هرگز به خود نيانديشيده است. همه مى‌دانند زانوهاى او بشدت دردناک هستند اما هرگز کسى نديده است درد زانو عذر او براى غفلت از غمخوارى و محبت نسبت به ديگران و بخصوص خانواده زندانيان باشد. داروى ما پزشکان نيست که دردهاى زانوهايى که در راه خدا و خدمت به خلق خدا فرسوده شده‌اند را براى او قابل تحمل مى‌کنند. انگيزه محبت بى ريا و خدمت خالصانه او به ديگران است که دردهايش را تسکين مى‌دهد و نمى‌گذارد او از پا بيفتد. او براى همه مادرى مى‌کند. نامش زهراست اما او را الهه صدا مى‌زنند. اکنون که مادرهمه است، «الهه مادر»
موضوع مرتبط

علی شکوری‌راد
یکشنبه ۰۸ آذر ۱۳۸۸ - ۱۸:۴۹ | کد خبر: 47089

علی شکوری راد در مقاله‌ای در روزنامه 8 آذر حیات نو خاطره‌ای از دیدارش با خانم مجردی همسر دکتر میردامادی و همراهی با او در دیدار با بهزاد نبوی در بیمارستان خاتم‌الانبیاء در روز پنج‌شنبه گذشته نگاشته است

پنجشنبه گذشته خانم مجردى همسر دکتر ميردامادى بخاطر زانو درد شديدى که دارد به بيمارستان سينا آمده بود و قرار بود ايشان را پيش يکى از همکاران روماتولوگ ببرم تا معاينه کرده و دستورات لازم و دارو بدهد.

به محض اينکه مرا ديد با شوق و ذوق زايدالوصفى خبر داد به بهزاد ده روز مرخصى داده‌اند و به همين دليل نگهبانانش رفته‌اند و مى‌شود در بيمارستان به ملاقاتش رفت. درد زانوهايش فراموشش شده بود وعجله داشت که هرچه زودتر به بيمارستان خاتم برود. پيشنهاد داد تو هم که پزشکى بيا تا الآن که وقت ملاقات نيست ما را هم راه بدهند. مشتاقانه پذيرفتم و پس از ويزيت پزشک مربوطه باهم به ديدار بهزاد رفتيم.

على پسر کوچک ايشان هم با ما آمد. بهزاد آمده بود در سالن مرکزى CCU و داشت با پرستاران و کادر پزشکى خوش و بش مى‌کرد. خانمش همراهش بود و آقا رضا هم رسيده بود. گفت برويم داخل اطاق و جلو افتاد ولى راه را اشتباه رفت. گفت از بس تو اطاق مانده‌ام نمى‌دانم از کدام طرف بايد بروم.

بهزاد آدم منحصر به فردى ست. همه بهزاد صدايش مى‌کنند. در دوران مجلس ششم ايشان رئيس هيئت پنج نفر مجلس براى گفت‌وگو و تعامل با قوه قضائيه بود. مرحوم آيت الله مروى هم رئيس هيئت قوه قضائيه بود. آن مرحوم در آن جلسات که به دليل روابط سرد دو قوه، فضاى سنگينى داشت وقتى مى‌خواست او را خطاب قرار دهد مى‌گفت «آقاى بهزاد» و اين خيلى برايم جالب بود.

هيچ وقت او را اين قدر سرحال و خوش نديده بودم. چندى پيش که براى ديدار يکى از خويشان که در همان بخش بسترى بود رفته بودم درب اطاق بهزاد باز بود و من برايش از دور دست تکان دادم. بهزاد هم برايم دست تکان داد. نگهبانان سريع در رابستند. بهزاد به آن خاطره اشاره کرد و گفت من از دورمتوجه نشده بودم تو کيستى و با ديگرى اشتباه گرفته بودم ولى وقتى آنها مضطربانه درها را بستند و پشتش ويلچر گذاشتند پرسيدم چه شده؟ گفتند شکورى راد آمده. گفتم آره فکر مى‌کردند آمده‌ام تو را فرارى بدهم.

خانم بهزاد برخلاف خودش سياسى نيست و به تعبير خانم‌ها خيلى خانوم است ولى در طى مدت بازداشت بهزاد کارهاى شگفت انگيزى کرده بود که بهزاد را به وجد آورده بود. روزى که بهزاد را براى دادگاه دسته جمعى برده بودند و خانواده‌ها از صبح تا ساعت چهار بعد ازظهر در بيرون ساختمان تجمع کرده بودند. هنگام خارج کردن بازداشت شدگان از ساختمان لحظاتى بعضى از خانواده‌ها که تا آن زمان نه تنها ديدار بلکه اغلب تماسى هم با زندانيانشان نداشتند توانسته بودند آنان را از دور ببينند. خانم بهزاد با ديدن بهزاد با صداى بلند او را صدا زده بود و گفته بود عزيزم، قهرمان، مقاومت کن و دستش را با علامت پيروزى بالا برده بود. بهزاد مى‌گفت من از تعجب شاخ درآورده بودم. مى‌گفتم آيا اين هنگامه است؟ وقتى ديدم علامت پيروزى به من نشان مى‌دهد با خودم گفتم شش ماه ديگر هم خواهم توانست انفرادى را تحمل کنم. بعد به شوخى گفت اگر خانمم آن علامت را به من نشان نداده بود تا حالا اعتراف کرده بودم. بعد گفت خانمم خودش را بر اينها تحميل کرد که گذاشتند پيش من بماند.

خانم رضوى وقتى بهزاد را براى عمل به بيمارستان آورده بودند 48 ساعت مداوم در راهرو و پشت در بخشى که بهزاد بسترى بود روى يک صندلى نشسته بود و هر چه گفته بودند، نرفته بود. حتى نمازش را هم همانجا روى زمين خوانده بود. چيزى هم نخورده بود تا اينکه خبر به بعضى مقامات رسيده بود و بالاخره گفته بودند که خانم بهزاد که خودش پرستار است مراقبت از او را بر عهده بگيرد. و او تمام اين مدت را شبانه روز پيش بهزاد بوده است.

او هم خود را به همراه بهزاد زندان کرده بود. شايد اولين نمونه از سلول مشترک براى يک زوج. بهزاد همچون جوانى که از معشوقه‌اش تعريف و ستايش بکند از خانمش تعريف و از او قدرشناسى مى‌کرد. فرصتى يافته بود تا سينه‌اش را خالى کند. خانم رضوى گفت من هم در اين مدت دنياى جديدى برويم گشوده شد و دوستانى پيدا کردم که انگار يک عمر است با آنها دوست هستم. جلسات سه شنبه‌هاى منزل خانم ميردامادى خيلى به ما روحيه مى‌داد. در خانه که بودم و دلم خيلى مى‌گرفت مادرم مى‌گفت برو خانه خانم مير دامادی. مى‌رفتم و روحيه و محبت ايشان را که مى‌ديدم دلم باز مى‌شد. خواهر خانم بهزاد هم که تازه رسيده بود گفت واقعاً هر وقت پيش خانم ميردامادى مى‌رفت و مى‌آمد روحيه‌اش عوض مى‌شد.

گفتم فقط خانم شما نيست که استعدادهايش در اين مدت شکوفا شده است. خانم‌هاى بقيه زندانيان هم استعدادها و توانايى‌هاى فوق العاده‌اى از خودشان بروز داده اند. معلوم مى‌شود اين آقايان بوده‌اند که جلوى بروز اين استعدادها را مى‌گرفته اند. حالا که آنها در زندان هستند و در صحنه حاضر نيستند، مجالى شده براى خانم‌هايشان تا ميدان‌دارى کنند. بعضى‌ها چه قلم‌هايى دارند مثل خانم محتشمى پور و خانم سرمدى و بعضى چه شهامت‌هايى مثل خانم تاجرنيا و... خانم مجردى پريد وسط حرفم و گفت خانم ابطحى رو بگو. فوق العاده ست. چه روحيه بالايى داره. بعد گفتم آره خانم من هم که يک بار پيش‌اش اين حرف رو مى‌زدم گفت تو رو اگر گرفته بودند استعداد‌هاى من هم الآن شکوفا شده بود.

در آن اطاق کوچک، بهزاد، که سيم‌هاى الکترود‌هاى قلبى همچنان به او وصل بود، جايش را تغيير داد تا براى خواهر خانمش جاى نشستن درست شود. خواهر خانمش گفت با اين سيما اين همه مى‌چرخى مشکل پيدا مى‌شود. گفتم به به اينجا تجديد فراش هم کرده ای! با سيما مى‌چرخی. همه خنديدند. خانمش که لحظه‌اى بيرون رفته بود، برگشت و خنده‌ها را شنيد گفت به چى خنديديد؟ پشت سر من غيبت مى‌کرديد؟ گفتيم نه اصلاً چيز مهمى نبود. بهزاد آنقدر بزرگوار است که اجازه مى‌دهد از اين شوخى‌ها هم با او بشود.على ميردامادى که با ما آمده بود موبايلش را در آورد و گفت اجازه بدين چند تا عکس بگيرم. على خيلى با محبت و آماده خدمت کردن است. بچه‌هاى محسن همه همين طور هستند على از همه بيشتر. هميشه حاضر يراق پيش مادرش است. خانم رضوى با محبت گفت على پسر همه‌ست. گفتم على پسر همه ست و خانم مجردى هم مادرهمه. گفت از نظر سنى من مادر همه هستم ولى از نظر غمخوار بودن خانم مجردی. خواست اين عنوان من خانم مجردى را که هنوز پنجاه سالش نشده پير جلوه ندهد. اما خانم مجردى خيلى وقت است که از گير و بند اين حرف‌ها گذشته است. او در اين دوران سخت براى خانواده‌هاى زندانيان، با اينکه همسرش زندانى است و خودش و دو فرزندش هم طعم زندان را در اين مدت چشيده‌اند هرگز به خود نيانديشيده است. همه مى‌دانند زانوهاى او بشدت دردناک هستند اما هرگز کسى نديده است درد زانو عذر او براى غفلت از غمخوارى و محبت نسبت به ديگران و بخصوص خانواده زندانيان باشد. داروى ما پزشکان نيست که دردهاى زانوهايى که در راه خدا و خدمت به خلق خدا فرسوده شده‌اند را براى او قابل تحمل مى‌کنند. انگيزه محبت بى ريا و خدمت خالصانه او به ديگران است که دردهايش را تسکين مى‌دهد و نمى‌گذارد او از پا بيفتد. او براى همه مادرى مى‌کند. نامش زهراست اما او را الهه صدا مى‌زنند. اکنون که مادرهمه است، «الهه مادر».

این مطلب را به اشتراک بگذارید

آگهی