نسخه آرشیو شده

نامه به علی معلم دامغانی، بی‌سلام و عرض ارادت
عکس از فارس
از میان متن

  • آيا به ياد داری که در محفل چهارشنبه‌ها در حوزة هنری حتی از تمسخر ظاهر احمدی نژاد، ابايی نداشتی (بی‌آن‌که در آينه به چهرة خود نظری از سر انصاف افکنده باشی.) که گفت: «از تو گر انصاف آيد در وجود به ز عمری در رکوع و در سجود» و به ياد داری که چه استدلال‌ها در اثبات عبارت «کل قصير فتنه» اقامه می‌کردی (بی‌آن‌که طول جسمی و فکری خود را برای يک بار هم که شده با خط‌ کش مروت و انصاف اندازه گرفته باشی.)
جمعه ۰۴ دی ۱۳۸۸ - ۱۱:۲۷ | کد خبر: 48062

خبر را امروز شنيدم؛ که حضرتت رئيس فرهنگستان هنر شده‌ای . مثلاً انتخابی! و کدام خفيف العقل است که باور کند اين شعبده بازی ناشيانه را. به قول حافظ: «غالباً اين قدرم عقل و کفايت باشد». اما به هر حال شد آن‌چه شد و رفت آن‌چه رفت. انتخابی يا انتصابی، جناب‌عالی در حال حاضر رئيس فرهنگستان هنريد و بنده که شما را نيک می‌شناسم، اکنون با چند پرسش مواجهم.

سخنی چند با ذواللام مفتوح

بسم الله الرحمن الرحيم
اعوذ بالله ان اکون من الجاهلين

جناب آقای معلم
بی‌سلام و بی‌عرض ارادت

خبر را امروز شنيدم؛ که حضرتت ریيس فرهنگستان هنر شده‌ای. مثلاً انتخابی! و کدام خفيف‌العقل است که باور کند اين شعبده‌بازی ناشيانه را. به قول حافظ: «غالباً اين قدرم عقل و کفايت باشد». اما به هر حال شد، آن‌چه شد و رفت آن‌چه رفت. انتخابی يا انتصابی، جناب‌عالی در حال حاضر ریيس فرهنگستان هنريد و بنده که شما را نيک می‌شناسم، اکنون با چند پرسش مواجهم.

آيا به ياد داری که در محفل چهارشنبه‌ها در حوزه هنری حتی از تمسخر ظاهر احمدی‌نژاد، ابايی نداشتی (بی ‌آن‌که در آينه به چهره خود نظری از سر انصاف افکنده باشی.) که گفت: «از تو گر انصاف آيد در وجود به ز عمری در رکوع و در سجود» و به ياد داری که چه استدلال‌ها در اثبات عبارت «کل قصير فتنه» اقامه می‌کردی (بی ‌آن‌که طول جسمی و فکری خود را برای يک بار هم که شده با خط‌ کش مروت و انصاف اندازه گرفته باشی.)

اين‌ها را گفتم که بعد مثلاً اضافه کنم: چه‌طور می‌توانی امروز حکم رياست فرهنگستان هنر را از دست احمدی‌نژاد بگيری که يک‌هو به ياد آوردم، آن روزها تو تازه از سمت رياست مرکز موسيقی صدا و سيما بر کنار شده بودی و روزها در حوزه علاف و بی‌کار از همه زودتر می‌آمدی و از همه ديرتر می‌رفتی. بنابر‌اين حق داشتی که ناراضی باشی و غر بزنی. البته اين غرزدن‌ها و در عين حال چاپلوسی کردن‌ها، بيانيه‌های ادبی به اسم اين و آن نوشتن‌ها و نقبی به دکتر کردان و ديگر دکاتر متنفذ زدن‌ها، عاقبت کار خودش را کرد و آقای معلم(که من دوست‌تر می‌دارم معلم به فتح لام بخوانمش که به حقيقت نزديک‌تر است) به آرزوی خودش رسيد. جايی در خور شأن و عظمت حضرت استاد!

اما حضرت استاد! راستی راستی شما فکر می‌کنيد که حد و شأن شما تکيه‌زدن بر چنين منصبی است؟ فارغ از اين‌که جای چه کسی قرار گرفته‌ايد. آيا گمان می‌کنيد، جامه رياست فرهنگستان هنر بر قامت شما بلند يا گشاد نيست؟ باز هم فارغ از اين‌که چه کسانی در دهه‌های اخير در مصدر مراکز فرهنگی و هنری قرار گرفته‌اند. فعلاً از فراتر و فروتر شما می‌گذريم؛ چرا که اگر قرار باشد با آقای فلانی (که زمانی از مسئولان تلويزيون بود و از دو چشم نابينا، و امروز هم شغلی دارد که تنها عضو ضروری برای انجام وظايف محوله‌اش دو چشم بيناست) مسابقه دهيد، که خب، حتما شما برنده‌ايد. اما همان‌طور که گفتم بياييد فارغ از مهتر و کهتر ببينيم که خود شما از هنر و معرفت انواع و انحاء آن چه ميزان بهره داريد؟ از سينما، تئاتر، نقاشی، خوشنويسی، معماری، موسيقی و...، ادبيات را نمی‌گويم چون فرهنگستانی مستقل دارد و اگر شما فضيلتی در اين حوزه می‌داشتيد، جايتان آن‌جا (در کنار رياست دائمی آن يعنی جناب حداد عادل بود) که خب، نيست.

از خوش‌نويسی و معماری و نقاشی و تئاتر می‌گذرم که به کلی با آن بيگانه‌ايد. از علائق سينمايی‌تان می‌گويم تا مطالعه کنندگان اين نامه، به ويژه کارمندان فرهنگستان هنر بدانند که حضرتت آن‌قدر فيلم هندی به منزل برده‌ای و با شوق و شعف به تماشای آن مشغول شده‌ای که صبیه مکرمه به زبان هندی و حتی لهجه‌های ايالات مختلف هندوستان(به اذعان خود شما) کاملاً مسلط شده‌اند. شکی نيست که اين جای تحسين دارد اما اين تحسين به هيچ وجه به شما مربوط نمی‌شود که حتی کلمه‌ای ازتماشای اين همه فيلم نياموختيد.

اين از علايق سينمايی! حالا بد نيست سری به سلايق موسيقايی شما بزنيم که البته بر کسی پوشيده نيست. شما سال‌ها رياست مرکز موسيقی صدا و سيما را به عهده داشتيد، که در طی اين سال‌ها نه تنها ريشه موسيقی اصيل، سنتی و هنری را در صدا و سيما خشکانديد و علناً در صحبت‌های‌تان مدعی می‌شديد که دوره موسيقی سنتی به سر آمده، بلکه در همان موسيقی پاپ هم به سخيف‌ترين شکل و هيات‌اش علاقه‌مند شديد و از فرصت استفاده کرده در آرزوی شاعر مردمی شدن و قرار گرفتن در کنار ترانه سراهای گذشته از هول حليم در ديگ افتاديد و آن نوع از شعر و شاعری نيم‌بند اجق‌وجق را که بهر حال جای خودش را اگر نه در ميان ذوق سليم ايرانيان، لااقل در بين افاغنه باز کرده بود؛ بکلی رها کرده و به ورطه زبان شکسته بسته محاوره در افتاديد...

باری، آن‌همه آهنگ‌ساز و آن‌همه خواننده و نوازنده رنگ به رنگ و آن‌همه تجربه‌های مختلف از «آتلانتيس و تخنه» بگير تا «جمجمک برگ خزون» با پول بيت المال و تبليغ و ترويج دستگاه عريض و طويل صدا و سيما با چندين شبکه و ميليون‌ها بيننده و شنونده حاصلش چه بود؟ دريغ که حتی يک شعر حضرت استاد ورد زبان مردم کوچه و بازار نشد و همه تلاش‌های علی معلم دامغانی، به علاوه حمايت‌های دولتی و زورچپانی تلويزيون و ياری دوستان و آشنايان و در و همسايه نتوانست به اندازه «نميشه نميشة» سوسن در دل و ذهن و زبان مردم جای بگيرد؛ بگذريم... . خلاصه کلام اين‌که در موسيقی هيچ‌گاه سلايق تو از مجيد اخشابی و شادمهر عقيلی فراتر نرفت و همة افتخارت در آن دوران اين بود که کاری کردی که مردم به جای موسيقی لس‌آنجلسی، موسيقی صدا وسيمای جمهوری اسلامی ايران را گوش کنند که البته نکردند. هم از اين‌رو هيچ‌يک از اساتيد و مفاخر موسيقی ايران مثل استاد شجريان و شهرام ناظری و ديگران راضی به همکاری با شما نشدند؛ و جای دو صد افسوس است اگر امروز هم استاد شجريان بار ديگر به سبب حضور شما در فرهنگستان، کلاس‌های آواز خود را تعطيل کنند.

راستی، مطلبی به يادم آمد! زمانی که کتاب مرحوم معارف(شرح ادوار صفی‌الدين ارموی) با ويرايش اين کمترين منتشر شد، حضرتت در جلسه‌ای با حضور تعدادی از آشنايان و نا آشنايان طعن و تسخر می‌زدی که فلانی يعنی مرحوم آقای معارف(که استاد شما بود و البته شما شاگرد خلفی برای ايشان محسوب نمی‌شويد) خودش را با اين کارها خراب کرد. منظورت از اين کارها نوشتن درباره موسيقی بود که به عقيده شما معارف در آن تخصصی نداشت. اما بنده می‌گويم خجالت هم خوش چيزی است! لااقل مرحوم معارف دستی به دوتار و تنبور داشت و امروز پنجه شکسته او در ميان اساتيد دوتار نواز خراسان، معروف و رايج است. موسيقی نظری را هم کاملاً می‌شناخت و همان شرح ادواری که نوشته گواه است بر اين مدعا. از موسيقی غربی نيز غافل نبود و همواره به آثار باخ و بتهوون و موزارت با دقت گوش می‌کرد. با وجود اين‌همه فضايل بود که به خودش اجازه داد، ادوار صفی‌الدين را شرح کند که نياز به آگاهی از علوم ديگری هم داشت. مثلاً بايد عربی می‌دانست، که او استاد بود. بايد رياضی و فيزيک‌(صوت شناسی) می‌دانست، که خود می‌دانی که می دانست و تو هيچ از اين‌ها نمی‌دانی. چند بار من خود به چشم خويشتن ديدم که چگونه وقتی جوانی ترجمه مصرعی عربی را از تو خواسته، از پاسخش سر باز زدی و به قول امروزی‌ها پيچاندی‌اش. آن‌وقت داعیه ادبيت داری و دوست‌تر می داری که شارح و اديبت بخوانند تا شاعر. البته ما جوان‌ها ياد گرفته‌ايم که هر چه جناب استاد گفت، بگوييم چشم و اساساً اغماض را وظيفه خود می‌دانيم. به همين سبب است که اگر حضرت استادی در هنگام قرائت شعری از ميرزا احمد سند، چپ و راست گاف صادر کرد و حتی «دَم شمشير» را که اظهر‌من‌الشمس است، «دم شمشير» گفت و يا در شرح ابيات بيدل پرت و پلاهايی به هم بافت که مرغ پخته را هم به خنده واداشت، چندان‌که زنده شد و پر در‌آورد و پرواز کرد و در حين پرواز تخم مرغ دو زرده هم گذاشت؛ ما از لبخندی ملايم حتی پرهيز کرديم. می‌بينی استاد! ما راه و رسم شاگردی را خوب بلديم ولی تا وقتی که شما هم حد خودت را بشناسی. چه خوب گفت حضرت رسول(صلوات الله عليه) که «رحم الله امرء عرف قدر نفسه» می فرمايد: «رحمت خدا بر آن کسی که اندازه خودش را می‌شناسد». اگر از انبيا حرف شنوی داری، اين سخن حضرت رسول است و اگر سخن شعرا به گوشت مقبول است مولانا می گويد: «نازنينی تو ولی در حد خويش» يعنی پا از گليم خودت فراتر مگذار و به همان شعر و شاعری‌ات بچسب و سعی کن بيش‌تر در همين حوزه مطالعه کنی. البته نه آن‌گونه که... نه! آن‌گونه مطالعه کن که ملک الشعرای بهار و علامه قزوينی و فروزانفر می‌کردند. يا امروز شفيعی کدکنی و مهدی محقق و مهدوی دامغانی می‌کنند. آری، جدی مطالعه کن تا در مواجهه با پرسش جوانان نگون‌بختی که گول قيافه و عصای تقلبی‌ات را می‌خورند، پاسخ‌های جعلی تدارک نبينی.

استاد گران‌مايه! اديب معظم!

اگر با خواندن اين نامه، قصد استعفا نکردی که نمی‌کنی لااقل در سمتی که هستی به قدر ارزنی هم که شده، جايی برای مروت و راستی و معرفت باز کن.

اين‌که ميرحسين موسوی نقاش است، معمار است، تاريخ معاصر را خوب خوانده، با ادبيات و خوش‌نويسی بيگانه نيست، به چند زبان زنده دنيا مسلط است، مرد سياست است و اگر از نظرگاه تو ببينيم هم قدش بلند است و هم حسن منظری دارد و تو هيچ‌يک از اين‌ها را نداری، اصلاً مهم نيست. آن‌چه مهم است، اين است که او از سيادت و شهامت و صداقت بهره‌ای تام دارد. به هوش باش که پا جای پای چه کسی می‌گذاری؟ و با کدام طايفه طرفی؟

در اين سال‌ها به انبانی از نفاق و دروغ و تزوير بدل شده‌ای. از هيچ‌گونه نجواگری و سخن‌چينی و تهمت و سعايت پرهيز نداری. تنها اين من که سالی به سالی از سر اتفاق به زيارتت نائل می‌شوم، هم‌اکنون با همين حافظه مصدوم صدها دروغ صريح مسلم و ده‌ها تهمت و شايعه و سعايت از حضرتت سراغ دارم.

گيرم که قول آن بزرگ که گفت «با خلق به نفاق زی» صحيح باشد، آيا اين همه نفاق با خلق است يا با خالق؟ عجالتاً بيش از اين حوصله نوشتن ندارم. خدا را شاهد می‌گيرم که لااقل بخش زيادی از انگيزه من در نوشتن اين نامه رضايت حضرتش بوده و بعد از آن آگاه کردن بعضی جوانان که درباره گفتار و کردار امثال جناب‌عالی، همواره با تعجب از اين کهترين می‌پرسند.

واما سخن آخر اين‌که:

ای معلم تو را به هاله نور
لام مفتوح را مخوان مکسور

والعاقبه للمتقين
سيدعبدالرضا موسوی طبری

این مطلب را به اشتراک بگذارید

محمد سعید صالحی فیروزآبادی

]چرا باید برای اثبات یک فرد،فرد دیگری را خرد و خمیر کنیم؟

محمد سعید صالحی فیروزآبادی | ۱۱ دی ۱۳۸۸ - ۱۲:۱۶
صفحه 1 از 1 صفحه
آگهی