این ترکیب چه معنایی دارد؟ در ابتدا باید گفت پیش از هر چیز معنایِ آن در شرایطِ کنونی سلبِ چیزی را نشان میدهد؛ رئیسجمهور، رئیسجمهور نیست. پس این ترکیب بیشتر معنازداست تا معنازا. «رئیسجمهور موسوی» یعنی بیمعنا ساختنِ «رئیسجمهور» در گفتارِ رسمیِ حکومت.
پیشکش به همه سبزها!
«سختگیرانهترین مخالفتِ انسان با خطاهایی ست که خودش اندکی پیش مرتکب شده است»
گوته
1. این ترکیب چه معنایی دارد؟ در ابتدا باید گفت پیش از هر چیز معنای آن در شرایط کنونی سلبِ چیزی را نشان میدهد؛ رئیسجمهور، رئیسجمهور نیست. پس این ترکیب بیشتر معنازداست تا معنازا. «رئیسجمهور موسوی» یعنی بیمعنا ساختنِ «رئیسجمهور» در گفتارِ رسمیِ حکومت.
2. پس از سی سال همزیستیِ شکننده میانِ جمهوریت با ولایت که در هر بحران به سودِ ولایت فرجام مییافت، باید یکبار برای همیشه این رویارویی جدیترین برگِ خود را رو میکرد. اکنون بهخاطر فزونخواهی خامنهای، این دوگانه بحرانیترین روزهایِ هماوردیِ خود را سپری میکند. مردم باید یکبار برای همیشه تکلیفِ جمهوریت را با اسلامیت روشن میکردند.
ملتِ ایران باید یکبار برایِ همیشه نشان میدادند که رایِ آنها زیورِ قدرتِ حاکمیتِ فقیه نیست و آنان حاضرند بر سرِ اعمالِ حقِ حاکمیتِ ملیِ خود تا پایِ جان بایستند. زین پس و در فردایِ ایرانِ ما، یا جمهوریت پیروز میشود یا اسلاميت و پیروزیِ هر کدام راهِ تاریخِ این سرزمین را یکسره دگرگون خواهد ساخت. اما بههر روی زیستِ انگلیِ ولایتِ فقیه با مردمسالاری دیگر امکانِ ادامه زندگیِ اینچنینی نخواهد داشت. «رئیسجمهور موسوی» يعنی رساترین واژه برای حقانیتزدایی از ولیفقیه و کودتای حاکمیتِ ولایی.
3. دنیای سیاست چنان شطرنجی و ناهموار است که هیچ نظریهای را مو به مو در خود جای نمیدهد، مگر بهقیمتِ وارونه ساختنِ ثمراتی که از آن نظریه انتظار میرود. اما تاثیرِ رفتار در دنیایِ سیاست از پشتوانه فکریِ آن بسی مهمتر است و چهبسا تاثیرِ وارونهِ یک رفتارِ سیاسی (در نسبت با اهدافش) نشاندهنده پشتوانه نظریِ نامتناسب برایِ آن باشد.
کسانی با چنگ زدن به یک دوگانهیِ بهظاهر اخلاقی و پیشینهِ سیاسیِ موسوی، پیش از انتخابات و پس از کودتا جنبشِ سبز را به سادهنگری متهم کردند. اما استدلالی که میگوید «میانِ بد و بدتر نباید انتخاب کرد» تنها در وادیِ نظر جایگاه دارد و در پهنه رفتار چیزی جز یک حکمِ کلی و دارایِ مصادیقِ متضاد با یکدیگر نیست.
مفاهیمِ نابِ ذهنی در دنیایِ واقعیت تمایزهایِ خود را با یکدیگر از دست میدهند. جنسِ سیاست از جنسِ احکامِ کلی، ضروری و عام نیست. کسانی که سبزها را به سادهاندیشی متهم میکنند هنوز نفهمیدهاند که این جنبش بهراستی پیشوا ندارد. شیفتگیِ مردم به خمینی در دههیِ پنجاه را در جنبشِ سبز نسبت به موسوی نمیتوان دید.
بسیاری از هوادارانِ موسوی همان کسانی هستند که در کارنامه سیاسیِ او سکوت و بیمسوولیتی نسبت به کشتارِ تابستانِ شصت و هفت را به دیده سرزنش مینگرند. این نکته خود بهاندازه کافی در روشنساختنِ سرشتِ متناقض، ناهمگون و پر فراز و نشیبِ سیاست رسا است و رفتارِ سیاسی معنایی جز تن دادن به این سرشتِ متضاد ندارد. «رئیسجمهور موسوی» یعنی با نخستوزیرِ خاوران به جنگِ ولیِفقیه رفتن.
4. موسوی با دوستانِ خمینی دوست و با مخالفانِ خمینی مخالف بود. او دولتمردی سراسر شیفته پیشوا بود. پیش از انتخابات در نخستین سفرش بهسراغِ مراجعِ تقلیدِ قم رفت اما حتی سری به منتظری نزد. همان زمان نیز برخی از این رفتارش گلایه کردند.
اما پس از کودتا کار به جایی رسید که موسوی دربارهِ «راهِ سبزِ امید» و رخدادهایِ پس از بیست و دومِ خرداد نامه رسمی به منتظری نوشت. دو شخصیتِ مهمِ سیاسی که دستِکم پس از مرگِ خمینی یکسره به حاشیه رانده شده بودند با یکدیگر به زبانِ قلم سخن گفتند. اما آنکه تا آخر عزیزِ خمینی بود به آنکه در آخر مغضوبِ خمینی شد نامه نوشت. این نامهنگاریِ دوجانبه در دنیایِ سیاست معنایِ بسیار مهم و روشنی داشت؛ موسوی با چنین کاری به نادرستیِ روندِ حذفی که در دهه شصت شروع شد و اکنون دامانِ خودِ او را نیز گرفته است، گردن نهاد.
او پذیرفته است که لوکوموتیورانِ جماران، از همان روزهایِ آغازین شروع به بیرون پرتاب کردنِ انقلابیون از واگنهایِ گوناگونِ قطارِ انقلاب کرده بود و سکوتِ تاییدآمیزِ او و دوستانش در برابرِ این روند تاوانِ سنگینی برایِ کشور داشته است. چرا که این قطار اکنون در دستِ کسانی ست که درسِ حذف را خیلی خوب فرا گرفتهاند و در کاربردِ آن چنان گسترده و دیوانهوار پیش میروند که نه تنها دُردانههایِ دیروزِ خمینی که هیچکسِ دیگر را نیز تاب نمیآورند.
گویی این بیست سال سکوت برای موسوی گونهای خودپالایی و بازنگری بههمراه داشته و بهويژه پس از کودتا بهروشنی دریافته است که چه مارهایی میتواند از آستینِ ایدئولوژیِ استبدادِ دینی بیرون بیاید؛ گنگِ احمدینژاد عصارهیِ سیاستهایِ ویرانگرِ سیسالهیِ جمهوریِ اسلامی است.
آن نامه گونهای ابرازِ پشیمانی و رویگردانی از ستمهایِ دههیِ نخستِ انقلاب بود. چنانکه زندگیِ اندیشمندان را بسته به دگرگونیهایِ فکریِ آنان دستِکم به دو دوره تقسیم میکنند، زندگیِ سیاستمداران را نیز میتوان چنین بخش کرد.
موسویِ دورانِ خمینی با موسویِ پس از آن همانند نیست و بهویژه موسویِ پیش از کودتا با موسویِ پس از کودتا بههیچ رو یکسان نیست. پس از بیست و دومِ خرداد و متناسب با دگرگونیِ یک ملت، ما از اساس با دو موسوی روبرو هستیم. این ترکیب در اینجا همهنگام ارزشزا و ازشزداست؛ از موسویِ پیشین با کادرِ کمابیش بستهیِ یارانِ پیرامونش ارزشزدایی میکند و به موسویِ پسین با بینشِ کمابیش بازِ او نسبت به گذشته و اکنون ارزش میبخشد.
«رئیسجمهور موسوی» یعنی مردِ سیاسیِ ایستاده در برابرِ حاکمیت و رئیسجمهورِ روزهایِ دشوارِ پس از کودتا (موسویِ متاخر)، نه شخصیتِ برآمده از دفینهیِ مردانِ خمینی و کاندیدِ روزهایِ خوشِ پیش از کودتا (موسویِ متقدم).
5. تامس کون در روشنسازیِ ساختارِ انقلابهایِ علمی باور دارد که تنها کسانی میتوانند یک پارادایم یا سنتِ علمی را براندازند که از دلِ آن پارادایم یا سنتِ علمی برآمده باشند؛ تنها کسانی میتوانند ناکارآمدیِ یک نظریهیِ علمی را در تببینِ مسائل اثبات کنند که عمرِ خود را با تعهد و ایمانی راستین به تواناییِ آن نظریه، بر سرِ تثبیتِ آن و دست و پنجه نرم کردن با مسائلِ حلناشدنیِ آن به پیری رسانده باشند. تنها چنین کسانی هستند که از ظرفیتِ بهپایانرسیدهیِ آن سنتِ علمی، آگاهیِ ژرف پیدا میکنند و جایگزینِ متناسب با شواهدِ علمیِ نو را پیش مینهند و بدین ترتیب پارادایمِ نو را بر ویرانههایِ پارادایمِ پیشین (با نگاهداریِ عناصری از آن) بنا میسازند.
برخلافِ باورِ رایج، رویکردهایِ همگرا در پژوهشِ علمی غالباً به انقلابهایِ علمی منجر شدهاند، حال آنکه رویکردهایِ واگرا (خلافِ عرفِ جامعهیِ علمی) با سرگردانی در فهمِ شواهدِ موید و ناقضِ پارادایمِ علمی روبرو هستند. نادیدهگرفتنِ باورهایِ کهنه سرنوشتی جز سرگردانی در میانِ باورهایِ نو ندارد و تعهد به سنتِ علمیِ موجود، لازمهیِ بررسیِ درستِ ناهنجاریها و اشتباه نگرفتنِ آنها با ناهنجاریِ بنیانافکن است.
«فقط بررسیها و مطالعاتی که در سنت علمی زمان خود ریشه دارند میتوانند آن سنت را در هم شکنند و سنت جدیدی را ایجاد کنند.» (1) با بهره بردن از نظریهیِ این فیلسوفِ علم در موردِ انقلابهایِ علمی، میتوان از همین دیدگاه (بدونِ انکارِ تفاوتِ علومِ پایه با علومِ اجتماعی) به انقلابهایِ سیاسی (لزوماً نه در معنایِ کلاسیکِ آن) نگریست.
تنها کسانی میتوانند در برابرِ یک رژیمِ سیاسی بایستند که خود روزی از بانیانِ آن ساختارِ سیاسی بودهاند و درست بههمین دلیل ژرفترین آگاهی را از ظرفیتِ پایانیافتهیِ آن سامانِ سیاسی در رویارویی با بحرانها بهدست میآورند. موسوی هدفش اصلاحِ همان سنتِ سیاسی است که در آن پرورش یافته نه سراسر دگرگون ساختنِ آن. او فردی یکسره نوآور نیست بلکه با بازگشت به آرزوهایِ بر باد رفتهیِ انقلابِ پیشین، تلاش دارد تا بحرانِ سیاسی را با ایمان به طرح و حلِ آن در همین ساختارِ سیاسی پشتِ سر بگذارد.
«با تمامِ این اوصاف – و این نکته اصلی است – اثر نهایی این کارِ مقید به سنت همیشه تغییرِ خودِ سنت بوده است.» (2) برخلافِ پندارِ پرآوازه، عدمِ تعهد به سنتِ سیاسی (همانندِ سنتِ علمی) منجر به در جا زدن در آن سنت میشود. رویکردِ واگرا به اقتدارِ سنتِ موجود بیشترین یاری را میرساند. ن
وآوریهایِ سنتشکن تنها در چارچوب سنتِ ریشهدار و پیچیدهیِ کنونی شکل میگیرند. موسوی در عینِ دلبستگی به نظام به رویارویی با آن برخاسته است. در اینجا گسستن در عینِ پیوستن روی میدهد. «دانشمندِ با استعداد باید فرد سنتگرایی باشد که از شرکت در بازیهای پیچیده و بغرنج بر مبنای قواعد از پیش تعیین شده لذت برد تا بتواند نوآوری موفق باشد، نوآوری که قواعد جدید و مهرههای جدیدی کشف میکند تا با آنها بتواند به بازیهای پیچیدهی خود ادامه دهد.» (3)
سیاستمدارِ کامیاب (درست همانندِ دانشمندِ موفق) باید خصوصیاتِ فردِ سنتگرا و سنتشکن را با هم داشته باشد و چنین جامهای تنها برازندهیِ موسوی بود. میرحسین با رستاخیزِ خاطرهیِ نخستوزیرِ سالهایِ پارساییِ جنگ در ذهنِ ملتِ ایران، پس از بیست سال به میدانِ سیاست بازگشت و با پذیرشِ قاعدهیِ حکومت در بازیِ سیاسی شرکت کرد اما پس از بر هم زدنِ بازی از سویِ حاکمیت، قاعدهیِ نوینِ خود را پیش گذاشت و بازیِ سیاسی را در راهی سراسر دگرگون و سرنوشتساز پیش برد.
موسوی در جایگاهِ تاریخیِ خود درست نقشِ دانشمندی را دارد که بهفرجام با نیرومندترین شاهدِ ناقضِ سنتِ سیاسی و ناهنجاریِ بنیانبراندازِ آن روبرو شده است و در مرزِ پیوستگی به رژیمِ سیاسی و گسستن از آن بهسر میبرد. او دیر یا زود نقشِ تاریخیِ خود را در این گذار خواهد پذیرفت و به سرانجام خواهد رساند. «رئیسجمهور موسوی» یعنی با دلبستهترین دولتمرد به بنیانها، فرآیند رهایی از بنیانها را پیمودن.
پینوشتها:
(1) دیدگاهها و برهانها (مقالههایی در فلسفه علم و فلسفه ریاضی)، نقش سنت و ابداع در تحقیق علمی، تامس کوون، ترجمهیِ شاپورِ اعتماد، نشر مرکز، صفحهیِ 89
(2) همان، صفحه 97
(3) همان، صفحه 102
Some time before, I did need to buy a house for my firm but I didn’t earn enough money and could not order something. Thank goodness my comrade suggested to try to take the personal loans from trustworthy bank. Thus, I did so and was satisfied with my secured loan.
تا هنگامی که با بت سازی به جنگ خودمان میرویم خود ما شکست ناپذیر
است.هنگامی این جنگ پیروزی برای ملت ایران به ارمغان می آورد که خودمان شکسته شود و هر یک از ما آدمها بت شویم.جه چیزی گفتم!
امیدوارم دست کم خودم معنی آن را بفهمم!