یادداشت علی مهتدی درباره نوع رابطه جمهوری اسلامی با حزبالله لبنان
پس از انتخابات ریاست جمهوری دهم و فضای حاکم بر ایران، فرآیند جدیدی را در توجه به حزبالله لبنان شاهد بودیم. این فرآیند ابتدا با انتشار تصاویری از چند نفر شروع شد که گفته میشد از اعضای حزبالله بوده و در سرکوب تظاهرکنندگان و سیطره بر ستاد مرکزی میرحسین موسوی نقش داشتند و به شعار جنجالبرانگیز “نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران” ختم شد.
در این برهه زمانی، عامه مردم که پیش از این تنها در رادیو و تلویزیون با حزبالله آشنا بودند، از نزدیک وارد بحثها و جدلهایی در مورد این حزب لبنانی شدند که بعضا با عدم آگاهی نسبت به ماهیت حزبالله همراه بود. سوالاتی از نوع “حزبالله چیست”، “ارتباط ارگانیک آن با ایران به چه شکلی است”، “نقش آن در حوادث ایران چیست” و “جنس همپیمانی آن با جمهوری اسلامی چگونه است” از مهمترین سوالاتی است که پاسخ آن میتواند به درک بهتری از ماهیت حزبالله و ارتباط آن با ایران بیانجامد.
حزبالله لبنان در سال 1982 از رحم جنبش امل بیرون آمد. علیاکبر محتشمیپور که در آن زمان سفیر ایران در دمشق بود را شاید به جرأت بتوان پدرخوانده حزبالله نام نهاد. فعالیتهای حزبالله در ابتدا هر چند محدود بوده و بیشتر اسراییل را هدف قرار داده بود؛ اما گذر زمان، حزبالله را از یک حزب داخلی لبنانی به یک دولت مستقل با منافع، استراتژی، ارتش و منابع درآمد مالی تبدیل کرد.
اندکی بعد از تاسیس حزبالله، حمایتهای مالی و لجستیکی سنگین جمهوری اسلامی از این حزب، آغازگر دو دستگی در میان شیعیان لبنان شد. شیعه لبنانی که سالها طعم تلخ حرمان را چشیده بود، با ظهور سید موسی صدر در دهه هفتاد میلادی به ناگاه از انزوا به در آمده و وارد چرخه سیاسی ـ اجتماعی لبنان شد.
امام صدر که در دهه شصت به لبنان رفته بود، در سالهای نخستین دهه هفتاد با گفتمانی فرا مذهبی و فرا حزبی موفق شد تا به محبوبترین چهره در لبنان تبدیل شود و وجاهت و فعالیتهای او امتیازات زیادی را برای شیعیان محروم لبنان به ارمغان آورد که از آن جمله تاسیس مجلس اعلای شیعیان لبنان به عنوان نخستین موسسه رسمی متعلق به شیعیان از زمره این دستاوردها بود. با این حال ناپدید شدن امام صدر اندکی قبل از انقلاب اسلامی ایران و سپس سیاست ایران در جذب حداکثری شیعیان به سمت خود، فرجامی دیگر در لبنان به دنبال داشت.
جنبش امل که به دست امام صدر تاسیس شده بود، مهمترین حزب شیعی لبنانی بود که بیشترین سهم را در تعالی شیعیان ایفا کرد. بسیاری تصور میکردند تشکیل حزبالله میتواند به قدرتگیری بیشتر شیعیان بیانجامد؛ ولی این هدف هر چند در نهایت محقق شد اما در انتها با قدرت گرفتن حزبالله باعث خودکامگی این حزب شد.
جمهوری اسلامی که خود را نه تنها رهبر شیعیان، بلکه رهبر مسلمانان جهان میدانست؛ با کمک به حزبالله در واقع دو هدف را دنبال میکرد: ایجاد یک جمهوری اسلامی دیگر در لبنان و سیطره همه جانبه بر کشوری در مرز با اسراییل. به همین دلیل بود که شرط ضمنی این حمایت، پیروی بیچون و چرا و تعهد به “ولایت فقیه” عنوان شد و فرجام مخالفت جنبش امل با تن دادن به این خواسته تهران، قطع کمکهای مالی ایران به این جنبش و سرانجام جنگی خونین میان حزبالله و امل شد.
اما روند قدرتگیری روزافزون حزبالله به مرحله بعد از جنگ داخلی لبنان و در دهه نود میلادی باز میگردد. با خاتمه جنگ داخلی، گروههای مسلح لبنانی به شکل رسمی خلعسلاح شده و همگی وارد چرخه روتین و عادی سیاسی لبنان شدند. در این بین با اعمال نفوذ ایران و سوریه؛ حزبالله از این قاعده مستثنی شده و قرار بر این شد تا این حزب تحت عنوان مقاومت لبنان، سلاح خود را برای مبارزه با اسراییل کماکان حفظ کند.
ناگفته پیداست که در حالیکه دیگر احزاب و طوائف لبنان، سلاحی در اختیار ندارند، حزبالله با زرادخانه بزرگ خود و کمکهای مالی بیحساب و کتاب ایران در کنار عضوگیری گسترده از میان شیعیان تبدیل به دولتی در دل دولت لبنان میشود؛ چه، همیشه گفتهاند که “قدرت نزد کسیست که پول و سلاح و کلید زندان را در اختیار دارد”!
لبنان به عنوان کشوری که سالها جنگ را شاهد بوده و بارها هدف حملات و اشغالگری اسراییل قرار گرفته، بستر مناسبی برای رشد فرهنگ مقاومت و مبارزه داشت. در این بین عنوان “مبارزه با اسراییل” و توجیه “در خطر بودن دائمی لبنان” به حزبالله این اجازه را داد تا حضور خود را از طریق شبکه ارتباط تلفنی ویژهی خود در تمامی خاک لبنان، حتی در مناطق شمالی که خالی از شیعیان بوده و مرزی نیز با اسراییل ندارد، گسترانده و در مناطقی هم که این قدرت را نداشت، از طریق همپیمانی استراتژیک با گروههای مختلفی که از قضا سابقا رقیب و مخالف حزبالله بودند، این نفوذ را تکمیل کند.
در این بین آنکه بودجه سیاستهای حزبالله را در لبنان تامین میکرد، ایران بود که به عنوان مثال میتوان به پرداخت میلیونها دلار به میشل عون (همپیمان مسیحی حزبالله) برای راهاندازی یک شبکه ماهواره بزرگ و فراگیر به نام اورنج.تی.وی و همچنین کمکهای مالی هنگفت به دیگر گروههای مشابه اشاره کرد.
در این مرحله عملا اتفاقی که رخ داد، تغییر نسبت پدر و فرزندی بود. اگر پیش از این، سیاستهای حزبالله در تهران طراحی شده و حزبالله صرفا مجری این سیاستها بود، پس از آن ورق برگشته و این حزبالله بود که تصمیمگیرنده اصلی شد.
در واقع برعکس تصور عمومی، تصمیمات در بیروت گرفته شده و اجرا میشوند و این نظر حزبالله است که برای ایران حجیت دارد و ایران در این بین بیشتر نقش حامی مالی و لجستیکی را ایفا میکند. رابطه حزبالله با ایران در سطوح مختلف تعریف شده و با سپاه پاسداران و سپس بیت رهبری است؛ بطوریکه اگر تصمیمات حزبالله جایی در موسسات و نهادهای ایرانی با مخالفت مواجه شود، ارتباط مستقیم با بیت رهبری است که در نهایت این تصمیم را بر کرسی مینشاند.
لبنان را از این منظر به جرات میتوان یک استثنا در روابط خارجی ایران دانست، چرا که این وزارت امور خارجه یا دولت ایران نیست که با لبنان در ارتباط است؛ بلکه ارتباط ایران (به عنوان یک کشور مستقل) با لبنان را یک حزب لبنانی به نام حزبالله تنظیم کرده و دیکته میکند. هنگامی که ایران سفیری را قصد دارد به بیروت اعزام کند، ابتدا این حزبالله است که باید این سفیر را تائید کند و سپس سفیر رسما به دولت لبنان معرفی میشود. سفیر ایران در لبنان نیز رسما عضو دفتر سیاسی حزبالله است! به این ترتیب سفیر به عنوان نماینده رسمی رییسجمهور ایران در لبنان، حتی عضو شورای مرکزی و تصمیمگیرنده حزبالله نیست و یک رده پایینتر، عضو دفتر سیاسی این حزب است.
در دو مساله مربوط به سیاست خارجی یعنی رابطه با آمریکا و پرونده هستهای، این سید علی خامنهای به عنوان رهبر ایران است که تصمیمگیرنده اصلی است و دولت در واقع تنها مجری منویات رهبری است.
موضوع لبنان، سومین نوع از این اختیارات رهبری است، به شکلی که سیاستهای ایران در قبال لبنان و مشخصا حزبالله توسط رهبری تعیین شده و رهبری نیز این تصمیمگیریها را به خود حزبالله محول کرده است. این موضوع که سید حسن نصرالله دبیرکل حزبالله، رسما “نماینده آیتالله خامنهای” در لبنان است، کمک زیادی به درک بیشتر ماهیت رابطه ایران و حزبالله میکند.
در این زمینه شاید مثالی بیشتر بتواند این رابطه عجیب را قابل هضم کند. در اوج تنشهای حزبالله با دولت لبنان در سال 87 و تحصن نزدیک به ششصد روزه حزبالله در مرکز بیروت و روبروی کاخ نخستوزیری که سرانجام به حمله نظامی حزبالله به بیروت و اشغال پایتخت ختم شد، قرار بر این شد که منوچهر متکی وزیر خارجه ایران به بیروت سفر کند.
این سفر از آن جهت حائز اهمیت بود که رایزنیهایی برای خاتمه دادن به بحران صورت گرفته بود و از طرف دیگر نام لبنان به عنوان نامزد عضویت در شورای امنیت سازمان ملل مطرح شده بود. سفارت ایران در بیروت ابتدا شتابزده خبر سفر متکی را منتشر کرد؛ ولی بعد از آن حزبالله با سفر وزیر خارجه ایران به لبنان مخالفت کرد؛ چرا که وزیر خارجه در این سفر به اجبار میبایست ملاقاتی نیز با فواد سنیوره نخستوزیر انجام دهد و این ملاقات در بحبوحه مبارزه حزبالله با سنیوره به نفع این حزب نبود. بدین ترتیب ایران خود را مضحکه مطبوعات لبنان کرده و نشان داد که برای سفر یا عدم سفر وزیر خارجهاش، تصمیم نهایی را حزبالله اتخاذ میکند.
اینکه تصمیمگیریها در حزبالله چگونه به ایران دیکته میشود و بدنه این حزب را چه نوع افراد با چه طرز فکری تشکیل میدهند و کمکهای مالی ایران به حزبالله به چه شکلی است، از دیگر نکات کلیدی در شناخت بیشتر این حزب ـ دولت است که در مباحث بعدی به آن پرداخته میشود.
سوال مشابهی در مورد نوع رابطه اسراییل و آمریکا تداعی می شود.