وحید آنلاین،نویسنده وبلاگی به همین نام. بعد از انتخابات ریاست جمهوری، ناچار شد ایران را به صورت غیرقانونی ترک کند. او در یادداشتی که برای مردمک نوشته از سالی میگوید که او انتظار داشت طور دیگری بگذرد اما بهسختی گذشت.
آخرین باری که تلاش کردم انشائی با ساختار موضوعی «... خود را چگونه گذراندهاید» بنویسم را به خاطر ندارم ولی تک تک روزهای 1388 را تا ابد به یاد خواهم داشت که چگونه گذراندهام.
چندی پیش از دوستانم در اینترنت پرسیدم برای تقویم فرضی که از 88 در ذهنشان میسازند چه نام و لقبی را برازنده 22 خرداد میدانند؟ تقریبا همه اسمهای پیشنهادی یادآور واقعهای تلخ بود. جمعه سیاه، جمعهای که سبز نشد، روز کودتا، روز حق خوری... و همینطور نظرات مشابهی در یاد کردن از کل سال 1388 میبینم: سال سیاه، سال شوم... پرپر شدن جوانان آزادیخواه، زندانی شدن روزنامهنگاران و فوت بزرگان پشتیبان مردم همگی اتفاقات تلخی بود که در این سال رخ داد ولی اینکه اکثر دوستانم برجستهترین صفت آن روز و این سال را منفی میبینند بسیار برایم تعجببرانگیز است.
حکومتی که از مردم نباشد برای بقا مجبور است تلاش کند تا از شنیده شدن صدای هر منبع خبری که تحت اختیار خودش نیست و توان سانسورش را ندارد جلوگیری کند. صدای آنها که بهشان دسترسی دارد را با زندان خفه میکند و به آنها که دسترسی ندارد با فیلترنگ و ارسال پارازیت مبارزه میکند.
تشنگی برای خبر
به عنوان کسی که حقوق بشر و جریان آزاد اطلاع رسانی مهمترین دغدغه زندگیام است مانند بسیاری دیگر روی کارآمدن دولت اصلاحات را علیرغم توزیع ناعادلانه قدرت در ساختار شبه دیکتاتوری بسیار مفید میدانستم و معتقد هستم که وقوع هر اصلاحی تنها با مطلع بودن مردم امکانپذیر است اگرنه قدرتطلبان با قدرت رسانهای چنان تبلیغات منفی به راه میاندازند که امکانش را سلب خواهند کرد. اگر ترجیح رأی آوردن کسانی را داشتم تنها به خاطر ایجاد امکان دسترسی بیشتر مردم به منابع خبری بود. برای همین بسیار از اتفاقات رخ داده خوشحالتر شدم که به جای روی کار آمدن دولتی احتمالا تدارکاتچی که به بهای سلب امکان انتقاد از نظام ممکن بود فقط کمی اوضاع را بهبود بخشد وقایعی رخ داد که هم ماهیت نظام قدرت را برای بسیاری از مردم عیان کرد هم اینکه بیشترین کمک را به دنیای خبررسانی کرد.
تا دیروز دغدغه این بود که چطور از این همه سد عبور کنیم و با هزار جور ترفند و زردنویسی و... خبرها را به جایی برسانیم که قاطبه مردم حضور دارند ولی امروز مردم تشنه خبر هستند. تا دیروز دغدغه نان و... جایی برای کسب خبر از منابع وقت گیر در اولویتهای روزانه شهروندان نمیگذاشت امروز مردم برای رفع عطشی (که رسانههای حکومتی بسان آب دریا فقط بیشترش میکنند) فیلترها میشکنند و قبل از عرضه تقاضاها دارند. تا دیرورز تنها روزنه اطلاع رسانی روزنامههایی بودند که برای توقیف نشدن مجبور بودند از چنان ادبیات نخبهگرائی استفاده کنند و با هزار کنایه در لفافه حرفشان را بزنند که مردم عادی رغبت و وقتی برایشان نداشتند امروز سیر صعودی کاربران گوگل ریدر (سمبل خبرکسب کنی اینترنتی) را شاهدیم. چه اتفاقات بهتری ممکن بود رخ بدهد که به همچین شرایطی برسیم؟ چرا خوشحال نباشم از از 22 خرداد 88 وقتی هیچ روز و سال بهتری را سراغ ندارم و هیچ نتیجهای را بهتر از آنچه که رفت برای انتخابات متصور نبودم.
به عنوان یک شهروند (عنوانی که همیشه در پروفایلهای اینترتیم ذکر کردهام) تلاش کردم تا حد توان سهم خودم را در هرچه بیشتر جریان داشتن رود اطلاع رسانی داشته باشم و این تلاش در روزهای منتهی به انتخابات با گزارشهای خیابانی برای اینترنت فزونی یافت و در روز انتخابات با گزارش زنده تصویری از اولین برخورد مستقیم و نظامی عوامل حکومت با ستاد اصلاح طبان حامی میرحسین موسوی در قیطریه به اوج خود رسید که سقف ظرفیت نظام حاکم بود. این شد که برای ادامه زندگی مجبور به ترک کشور شدم.
سختی رفتن یا رفته شدن
از سختی این خروج غیرقانونی از مرز کوهستانی و زندگی پس از خروج بسیار نوشتهاند. من هم نه تجربه زندگی بدون یخچال و حمام داشتم نه حتی در دورانهای مختلف کاری و دانشجوئی تجربه زندگی خارج از تهران و آشپزی و... ولی اینها چیزی نیست که ارزش پرداختن داشته باشد. اساسیترین نیاز زندگیم بعد از اکسیژن و ترکیبش با هیدروژن اینترنت بود که هست. پس بگذارید از سختیهای دیگر بگویم:
سختی فکر میکردم فرار از چاه بود ولی خبر نداشتن از سیاهچال بود.
سختی زمانی بود که درست وقتی که گمان کردم میتوانم بغضم را فریاد بزنم دستور شنیدم که: مبادا هیچ فعالیت حساسیت برانگیزی داشته باشی که پلیس امنیت...
سختی شرم از روی دوست و همکلاسی و همسایگان بهائیام در اینجا بود که در ایران جرأت علنی کردن دینشان را نداشتند و من نمیدانستم در کشور مشترکمان چه بر آنها میگذرد.
سختی شرم از داستانپردازیهای رنگارنگ فرصتطلبانی بود که برای استفاد از حق بدیهی «مهاجرت» به هیبت «پناهجو» درآمده بودند و تصویر «پناهنده» را در این سالها نابود کردند.
سختی آنجا نبود که کسی بیرون ایران منتظرمان نبود که ما به قصد جایی «نیامدیم» از جای دیگری رفته شدهایم.
سختی آنجا بود که از شرم روی صحنه گردانان واقعی اینترنت در ایران (که نه برای هیچ رسانهای کار میکنند و نه از جایی حقوق میگیرند و نه امکان علنی کردن هویت دارند) حتی روی یک مصاحبه ساده را هم نداری ولی میدیدی اینترنت ندیده «آمدگانی» چطور هویتشان را با افتخار در روز روشن غارت میکنند و به همدیگر هدیه میدهند.
سختی نه به دست نیاوردن چیزی که تحریف تاریخ و سرقت داشتهمان بود.
سختی تحمل ایمیلهای رسانهچیهائی بود که دغدغه اطلاع رسانی نداشتند و منت سریعتر شدن روند بررسی پروندهات را هم در برابر قبول مصاحبه احتمالی میگذاشتند.
سختی احساس ناامیدی عدهای از همکاران بود وقتی که خبر کشتهشدن هموطنی را در فلان روز مهم نداشتم یا طلبکاریشان از کوتاهی من وقتی که شایعات کشتار و... را به اسم خبر از هموطنانی دیگر میشنیدند!
سختی سائیده شدن روح آرمانگرایی در برابر نیاز بود.
سختی مقاومت در برابر دستمزد رسانههایی بود که مشیشان را نمیپسندیدی یا از هویت گردانندگان و اساسنامهشان خبر نداشتی ولی در شرایط سخت زندگی بهشان نیاز داشتی.
سختی سست شدن پا در رفتن به راهی بود که بود که دیگران را به خاطرش شماتت میکردی.
سختی وقتی بود که تلاش میکردی کمی پیاز داغ کردن را در برابر داستان پردازیهای دیگران موجه ببینی.
سختی مبارزه با احساس پشیمانی از ماندن روی اصولی بود که صدها روز حبست کرده وقتی میدیدی بقیه چگونه خلاص میشوند.
و بزرگترین سختی وقتی بود که پدر دختر حاملهای که تنها ده سال داشت دستگیر شد و برجستهترین عنوانش در این کشور «یک ایرانی پناهنده» بود.
سال گسترش آگاهی
در واقعگرائی به بدبینی متهمم ولی با اطمینان از آینده روشن کشورم خبر میدهم و به همان میزان با شجاعت میگویم خوشحالم که هیچ زیری با هیجان زبر نشد که در جشن سالگردش با افتخار از خشم مردم انقلابی یاد شود که اگر میشد منطق پیشه کردن در اداره بعدی کشور با آن روحیه جامعه کاری بس دشوارتر و هزینهای بس گزافتر از مبارزه خردگرایانه داشت.
خوشحالم که هویت جمعیت خاموش ولی مؤثر بیش از پیش به رسمیت شناخته شد و تندروان باور کردند که عده زیادی از مردم کشور نه که طرفدار حاکمانشان باشند بلکه هیچ شناخت حمایت برانگیزی هم از محکومان ندارند و تنها با زورآزمائی رسانهای به این طرف و آن جذب و دفع میشوند. کلید قفلی که امپراتوری دروغ بر در کشور زده را مثل همیشه خبررسانی صادقانه و افشاگری دروغ ها میدانم و کوچکترین بیاخلاقی در این مبارزه با بیاخلاقی را بسیار هزینهدار میبینم. خصوصا که قدرت تأثیرگذاری رسانههای حکومتی را در لاپوشانی و افشاگری نداشته باشیم.
اگر بخواهم برای سال آینده اسمی انتخاب کنم آن را سال « واقعگرائی و آگاهی بخشی گسترده» مینامم.
ما در یک خا نواده به دنیا می آییم.کسی به ما این حق را نمی دهد که پدر و یا مادرمان را انتخاب کنیم.در یک جامعه غیر پیشرفته نیز چنین است.
خانواده بر چند نوع است :
1- خا نواده هایی که به راحتی فرزندانشان را از خود می رانند ، و به مرگ فرزندانشان راضی می شوند.
2- خانواده هایی که به راحتی از پدرانشان نا امید می شوند و آرزوی مرگ پدرانشان را دارند.و خانواده را ترک می کنند.
3- خانواده هایی امیدوار که آگاهی و عشق به خود و خانواده به آنها امید میدهد.
ما در کدامیک از خانواده های بشری قرار داریم ؟خانواده های نا امید که اعضای خانواده شان
را به بد و خوب تقسیم میکنند و خواهان مرگ آدم بدها و پیروزی آدم خوبها می باشند؟و یا
خانواده های امیدوار.
کسی که از خانواده اش به راحتی نا امید می شود به حقارت انسان و عظمت خویش پی
نبرده است.