برای نجات شهر تهران از مشکلاتی چون زلزله نیز نیاز به سیاستگذاری چندجانبه است. در این سیاستگذاری ضمن اینکه باید به فکر انتقال دولت از این شهر به محلی دیگر بود، باید محلی که دولت در آن قرار است استقرار یابد انتخاب شده و شرایط و نحوه استقرار و سیاست توسعه ای مرکز جدید کشور و محیط پیرامونی آن کارشناسی شود.
این روزها بحث انتقال دانشگاهها به خارج از شهر تهران به دلیل آنچه «نجات» نامیده میشود بحث روز شده است. اما به نظر من فرق است بین کوچک کردن دولت با نجات شهر تهران از مشکلات پیش رو و سامان دادن دانشگاه های کشور.
هر یک از این سه پدیده ساحت خاص خود را دارد. برای کوچکسازی دولت باید به اهداف و ابزارها و کارهای دولت مراجعه کرد و سیاستگذاری دههای برای ساماندادن این حوزه داشت. کوچک سازی دولت در ایران تنها دغدغه ای سیاسی آن هم در زمان کسب نظر و رقابتهای انتخاباتی بوده است و بس.
فردای انتخابات دیده شده است که همه دولتهای ایرانی به توسعه دولت و بزرگشدن آن اقدام کردهاند. دولتی که تحویل دادهاند کمترین شباهت را با دولتی داشته که در زمان تصدی ریاست بر آن تحویل گرفتهاند.
برای نجات شهر تهران از مشکلاتی چون زلزله نیز نیاز به سیاستگذاری چندجانبه است. در این سیاستگذاری ضمن اینکه باید به فکر انتقال دولت از این شهر به محلی دیگر بود، باید محلی که دولت در آن قرار است استقرار یابد انتخاب شده و شرایط و نحوه استقرار و سیاست توسعهای مرکز جدید کشور و محیط پیرامونی آن کارشناسی شود.
عدم توجه کارشناسان به انتقال دولت به هر جایی از کشور ایران هزینهای کمتر از خسارات و ضررهای ناشی از وقوع زلزلهای واقعی در تهران در پی نخواهد داشت. مضاف بر اینکه در محل جدید با فرض امکان پذیری انتقال مرکز و پایتخت، زلزلههای متعدد و پشت سرهم اجتماعی و فرهنگی به وقوع خواهد پیوست.
همراهی این دو نوع زلزله میتواند نفس از جان کشور ایران بستاند و آن کند که انتظار آن وجود نداشت. در نتیجه کشور ایران از دو نوع زلزله در خسران خواهد بود. بدین لحاظ است که هر نوع دخل و تصرفی در شهر تهران نیازمند اقدامی هوشمندانه و کارشناسانه است.
من نمی دانم که کارشناسان کشور کجا هستند؟ چرا از کارشناسان شهر تهران در بحث و بررسی در مورد جمعیت، مشکلات و مصائب، توسعه شهری و محلهای و دیگر اقدامات نظرخواهی نمیشود؟ مگر شهر تهران متخصص خودش را ندارد؟ مگر شهر تهران صاحب ندارد؟ مگر شهر تهران مقیم ندارد؟ آیا همه کسانی که در شهر تهران زندگی میکنند نسبت به شهر بیگانه هستند و این شهر را وطن خود نمی دانند؟ مگر همه اهالی شهر میهمان و غریبه در شهر هستند؟ آیا کسی در تهران نیست که نسبت به اوضاع آن دغدغههایی داشته باشد؟ اگر فرد و گروه و جمعیتی اهل شهر و مقیم و دلبسته به شهر وجود دارد که خود را تهرانی میداند و نسبت به شهر احساس خوبی دارد چرا در قیل و قال های موجود حاضر نمیشود و از حیات شهر تهران دفاع نمیشود؟
اگر مشکل و مساله موجود نه کوچک کردن دولت است و نه سامان دادن شهر تهران، و به دلایلی دیگر که در نزد اصحاب سیاست و فرهنگ معلوم است در سامان دادن دانشگاههای کشور با رسم و شیوه سیاستمداران است، بحثی و گفت وگویی دیگر می طلبد. این مساله در کدام بستر اجتماعی و مدیریتی و کارشناسی به دست آمده است؟
چرا امروز یکباره زلزله مهم شد و تاکنون مهم نبوده است؟ شواهدی که در دست هست و زلزله را زودهنگام میکند کدام است؟ آیا اساساً وقوع زلزله قابل پیشبینی است؟ کدام کارشناس وقوع زلزله را اینقدر ممکن میداند؟
با فرض وقوع زلزله در تهران، دستکاری در کدام بخش تهران اساس است؟ آیا انتقال همه جمعیت تهران و وانهادن آن به دست تقدیر و وقوع زلزلهای مهیب راه حلی مناسب نیست؟ آیا بهتر نیست به جای دستکاری در ساختار اجتماعی و فرهنگی شهر، ساختار اداری و مدیریتی شهر که عنصر اصلی اختلال است، تغییر کند؟ مثلاً به جای تغییر یک عنصر از شهر، دولت از شهر خارج شود و محلی دیگر بیابد.
در واقعی نبودن این داعیه میتوان به داوری مدیران رسمی تا صاحبان دانشگاههای کشور که استادان و محققان هستند، اشاره کرد. اینکه رئیس دانشگاهی بدون کمترین تاملی اعلام آمادگی در انتقال دانشگاهش به خارج از تهران میکند، شائبه سیاسی بودن موضوع را ایجاد میکند.
رئیس دانشگاه را برای اجرای فرامین وزیر علوم و وزیر علوم را برای اجرای فرامین رئیس جمهور انتخاب کردهاند. کمتر دیده شده است که بحث انتقال از طرف اساتید دانشگاه با بیانهای کارشناسی مطرح و راهی برای آن در نظر گرفته شود. بد نیست که دانشگاهی به خارج از تهران برود و دیگر دانشگاه تهران نباشد وسرنوشت دیگر دانشگاههای کشور را که هم اکنون در شهرهای دیگر ایران وجود دارند، بیابند.
اما مشکل تهران و دانشگاههای تهران و فرهنگ و علم و دانشجو و استاد و پژوهشگر تهرانی پابرجا خواهد ماند. فرض بگیریم که مساله اصلی کشور - با ملاحظه وقوع یا عدم وقوع زلزله - دانشگاههای تهران هستند و باید در این زمینه کاری شود کارستان که با مجموعهای از سوالات روبه رو می شویم که مدعیان جابهجایی باید به آن اندیشیده و به آنها پاسخ دهند:
راز و رمز اصلی و ناگفته این انتقال چیست؟ این اقدام در چه ساحتی و با چه شیوهها و با ملاحظه چه نتایجی باید صورت گیرد؟ آیا انتقال دانشگاه به دیگر مناطق کشور اصل است یا تعطیلی دانشگاهها؟ آیا تبدیل دانشگاههای تهران به مراکز اداری تا علمی و فرهنگی دغدغه اصلی مدیران نیست؟ آیا حجم نیروی انسانی دانشگاهها اعم از دانشجو، کارمند و استاد از حجم نیروی انسانی در یک اداره دولتی دیگر که جابه جا کردن آن خیلی ضرری به کشور نمیزند، کمتر نیست؟
مثلاً انتقال صداوسیمای کشور از تهران به شهرهای دیگر کشور یا کم کردن حجم نیروهای در اختیار دولت به لحاظ خدماتی و اجرایی راه حل بهتری نیست؟ چه فرقی در انتقال این دو نوع سازمان از تهران به شهرهای دیگر هست؟ کدام یک کم هزینهتر و اخلاقیتر و فرهنگیتر و مدنیتر است؟ آیا با توسعه جامعه و فرهنگ مجازی، انتقال سازمان های اداری به خارج از تهران بهتر از انتقال کانون های فرهنگی و روح بخش به شهر نیست؟
به فرض اینکه در آینده ای بسیار نزدیک زلزلهای در تهران رخ دهد و انتقال دانشگاه و دانشجویان و علم و استاد و پژوهش ضروری باشد؛ تغییرات خواسته و ناخواسته ناشی از انتقال دانشگاه به خارج از تهران برای تهران و برای مکانهایی که برای استقرار دانشگاههای تهران دیروز در نظر گرفته شده است، چه است؟
آیا تصور اینکه حیات دانشگاههای تهران دیروز در مکانهای جدید منشاء تغییرات عمدهای خواهدشد، وجود دارد؟ اگر تعداد افراد مشغول به کار اعم از دانشجو و استاد و کارمند در دانشگاههای تهران زیاد است، حجم انبوه افراد می تواند در شرایط و موقعیتهای جدید حادثه ساز نباشد و زلزله های اجتماعی و فرهنگی جدید به وقوع نپیوندد؟
چه فکری و سیاستی برای کنترل تغییر در مناسبات اجتماعی، معماری، سکونت و زندگی، اقتصاد و نظام پولی، نگرشها و بینشها و در نهایت در ساختار سیاسی در نظر گرفته شده است؟
برای درک دقیق تری از این وضعیت بهتر است کمی دقت کرده و با محاسبه ساده در مورد اندازه، ابعاد و حجم نیروی موجود در دانشگاههای تهران نتایج عمل آنها در تهران مشخص شود و در نگاه مقایسهای به نتایج انتقال توجه شود.
بهتر نیست به جای جابه جایی دانشگاههای تهران با فرض صحت زلزله در چند سال آینده در تهران، در یک برنامه چندین ساله از پذیرش دانشجو در این دانشگاههای زلزله خیز اجتناب کرد و در عوض بر حجم دانشجو در دیگر دانشگاههای کشور که در آینده زلزله خیز خواهند بود، افزوده شود؟
مثلاً در شهرهایی که تاکنون کمترین اثری از حادثه سازی دانشگاه ها و دانشجویان وجود دارد، دانشگاه هایی به نام دانشگاه تهران در تبعید یا آماده بازگشت به وطن اصلی - یعنی تهران - بعد از پایان شرایط اضطرار و وقوع زلزله طراحی شود و در نهایت انتقال و بازگشت از تبعید صورت گیرد. یا اینکه تاریخ فرهنگ و علم و دانش در ایران به دلیل توهم زلزله یکباره نابود شود و از سهمی که دانشگاه تهران به طور خاص تاکنون در تحولات اجتماعی و فرهنگی ایران معاصر داشته است، دوری کرد.
شواهد تاریخی حکایت میکند سهمی که دانشگاه تهران به طور خاص در تحول نظام فرهنگی و اجتماعی ایران معاصر داشته است بیشتر از مجموع نقش سازمانهای فرهنگی در ایران است. این نقش و سهم یکباره میتواند در اثر توهم زلزله نابود شده و دانشگاههای مهم تهران هم همان سرنوشت دیگر جریان های نوسازی و نوگرایانه ایرانی را بیابد.
برای یک بار هم که شده است بهتر است کمی به تاریخ حوادث فرهنگی و علمی در تهران معاصر توجه شود. به طور خاص میتوان این سوال را مطرح کرد آیا در روند توسعهای کشور در اثر تخریب دارالفنون در ایران توقف پیش نیامد که تخریب دانشگاههای تهران در پی نخواهد داشت؟
احتمالاً برای بسیاری نابودی مراکزی چون دارالفنون به لحاظ ماهیت غربی شان ضروری بود و گفته میشود حذف این موسسه به روند توسعه کشور آسیبی نرساند زیرا نتایج علوم تجربی بعد از تخریب دارالفنون در ایران به واسطه تجار و واسطهها و مدیران خریداری و به ایران وارد شد و مردم هم با مصرف آن تولیدات خرسند شدند.
در این شرایط هم این امکان وجود دارد تا فرهنگ و علم و دانش از چین و روسیه و دیگر کشورهای غربی وارد شود و در مقابل از شر طبقه متوسط و نخبه ایرانی که در حال پوست انداختن و بومیشدن است، نجات یافت.
با بقای دانشگاه و نهاد علم و دانش است که نخبگان محلی شکل گرفته و همسانی فرهنگی و اجتماعی بوجود میآید. این نخبگان ایرانی که به اعتقاد برخی به حال سیاستها و زندگی جاری مضرند بهتر است مانند آموزشهای فنی و پزشکی و تاحدودی علوم انسانی دارالفنون نابود شوند و به جای آنها کالای علمی و فنی و فرهنگی خارجی آماده قابل مبادله با نفت و معادن به کشور وارد شود.
شاید این کار ساده تر و کم حادثهتر باشد. خوبی سیاست جدید عدم نابودی دانشگاهها است. خوبی سیاست جدید انتقال موقت و تبعیدگونه دانشگاههای تهران است. دانشگاههای تهران در تبعید به دلیل دوری از وطن در گذر زمان کمترین نقش در تحول را خواهند داشت و مانند دیگر دانشگاههای کشور در طول 50 سال آینده خواهند شد. خیلی که رشد کنند مانند دانشگاه فردوسی مشهد یا دانشگاه گیلان خواهند شد که نیازمند دانشگاههای تهرانی و جهانیاند.