نسخه آرشیو شده

شادی عزیز مردان نه، مردان و بسیاری از زنان
از میان متن

  • انگار نه انگار که حقوق نیمی از ساکنین کشورشان هر روز با به سر کردن روسری اجباری زایل می‌شود. انگار نه انگار که گشت ارشاد سر چهارراه به «آزادی» نیمی از کشور توهین می‌کند
موضوع مرتبط

دوشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۹ - ۰۴:۰۱ | کد خبر: 52013

آیدا احدیانی، نویسنده وبلاگ «پیاده رو» در واکنش به دیدگاه شادی صدر در «چه فرقی است بین امام‌جمعه تهران و سایر مردان ایرانی؟» که در مردمک منتشر شد، «سکوت در برابر قوانین نابرابر» را برخوردی می‌داند که بسیاری از مردان و همچنین زنان در پیش گرفته‌اند.

من وقت نداشته‌ام همه نوشته‌ها را بخوانم. نوشته را ویرایش نکرده‌ام. باید می‌نوشتم. هرچه زودتر تا سکوت من حمل بر بی‌موضعی من نشود.

زن سی و یک ساله: با اسدلله امرایی قرار داشتم در کتاب‌فروشی تندیس. مانتوی سیاهی پوشیده بودم. شلواری سیاه پوشیده بودم با روسری شالی بلند قرمز و کفش‌های قرمز. بچه را سپردم دست مادرم که راه ببرد تا قرار ما تمام شود. مادرم گفت که ولیعصر را به سمت جنوب خواهد رفت. موبایل دست مادرم بود.

بعد از قرار سرخوش و کتاب به‌دست، مادرم را گم کردم. هرچه به جنوب رفتم نبود. کوروش قدیم را هم رد کردم. مادر و کالسکه نبودند. فهمیدم کارت تلفن ندارم. از مغازه‌دار خواستم اجازه بدهد که به تلفن مادرم زنگ بزنم. نمی‌گرفت. نگران گریه بچه گرسنه برای شیر بودم. پستان‌هایم تیر می‌کشید.

دو بار مسیر را رفتم تا زرتشت و برگشتم. پژو نقره‌ای رنگ کنار خیابان سرعتش را با سرعت هروله من هماهنگ کرده بود و با من می‌آمد. از توی ماشین فریاد می‌زد: «برسونمت شال‌قرمزی. می‌ترسی. کاریت ندارم. حالا بیا. کجا با این عجله. کفش‌قرمزی. دیگه چیت قرمزه؟ شورتت؟…»

سر فاطمی بودم. چندین مرد آبمیوه می‌خوردند و به مکالمه پژویی و سکوت من گوش می‌کردند. مادرم را فراموش کردم. پسرم را هم. ایستادم و بلند داد زدم: «مرتیکه جاکش کثافت. عوضی. متجاوز بد دهن. الدنگ.»

همه فحش‌هایی که دادم به خاطرم نیست. ولی یک دل سیر فحش دادم. مردان آبمیوه‌خور و کارمندان خبرگزاری نگاهم کردند. پژو رفت. من هم دوباره شروع کردم به گشتن. درونم می‌لرزید. دست‌هایم هم می‌لرزیدند. ولی من به این لرزش عادت دارم.

به سکوت مردان هم عادت دارم. در خیال خیلی (خیلی را برای آن پنج درصد/ نود و پنج درصد حساس نوشتم) از آنها من «بی‌چاک و دهن بی‌حیایی» بودم که مانند یک «خانم» سرم را پایین نیاندخته بودم و از «کنار» یک متجاوز، با متانت رد نشده بودم. در خیال خیلی از آنها چه «طفلک» است مردی که با من «فمینیست پتیاره» زندگی می‌کند.

دختر ده ساله: با مادرم سوار ماشین شده‌ایم. از سر پل سید خندان تا سه‌راه پاسداران. جلو نشسته‌ایم. من بین مادرم و راننده نشسته‌ام. برادر دو ساله‌ام در بغل مادرم است. برق رفته است و شب تاریک تاریک است. مهمان به خانه خاله می‌رویم. من تازه مانتو و روسری می‌پوشم. مانتو مدرسه تنم است با شلوار جین و روسری که هفت برابر سرم است.

مرد راننده دستش را از روی دنده بر نمی‌دارد. دستش را روی پایم می‌کشد. نمی‌فهمم که چرا. بعد بیشتر می‌کشد. توی رانم. بین ران‌هایم. فشار می‌دهد. در گوشم می‌گوید: «هیس». آرام می‌گوید. نمی‌دانم چرا می‌ترسم. چرا می‌ترسم داد بزنم. فقط اشک می‌ریزم. مادرم حواسش به من نیست. دارد برادرم را آرام می‌کند که پوستی را که روی داشبرد انداخته‌اند را نکشد. که پیچ‌گوشتی نگه‌دارنده لچکی شیشه را بیرون نکشد و مرد می‌مالد و هیس می‌کشد. من اشک می‌ریزم.

پیاده که می‌شویم، مادرم پول را می‌دهد و در تاریک و روشنی شب، چشم‌های خیسم را می‌بیند. برایش با گریه می‌گویم چه شده است. تا میدان اختیاریه با هم می‌رویم و اشک می‌ریزیم. مادرم دیگر جلو ماشین سوار نمی‌شود. اگر هم بشود بین من و راننده می‌نشیند. به پدرم نمی‌گوییم. چون بنا بر تعبیر مادرم از پدرم می‌ترسیم ما را دعوا کند. چون بنا بر تعبیر مادرم برای زن «پیش می‌آید» و باید «مواظب» بود.

مطمئن هستم که اگر من در جوب افتاده بودم مادرم هزار بار برای پدرم تعریف می‌کرد که «آیدا افتاد تو جوب» ولی هیچوقت نگفت که راننده پای دخترمان را مالید. شاید می‌ترسید که صلاحیتش برای بیرون بردن من دیگر تایید نشود. مادرم که نمی‌دانست عکس‌العمل پدرم چه می‌توانست باشد. مادرم هم دفعه اولش بود که دختر ده ساله‌اش «مالیده» می‌شد. مادرم هم سکوت و پیش‌گیری را انتخاب کرد.

جوان بیست ساله: یکی از پسرهای مهندسی عمران دانشگاه در خیابان دست زده است به باسن یک از دخترهای عمران. در خوابگاه ولوله است. هم‌اتاقی من می‌گوید «بس که می‌رن خیابون خیام (محل تردد جوانان در قزوین آن سال‌ها که من دانشجو بودم)، بس که بزک می‌کنند.» حوصله بحث ندارم. ولی می‌دانم که خیابان خیام حق همه ماست. حق ماست که زیبا باشیم و راه برویم و بخندیم و کسی فکر نکند «می‌خاریم».

می‌دانم که مثال‌های بالا برای خیلی از شما حکم «خاطرات یک جوجه فمینسیت» را دارد. می‌دانم که همه مردان ایرانی به زنان متلک نگفته‌اند. همه مردان، زنی انگشت نکرده‌اند. ولی سکوت در برابر آزار خیابانی زنان کاریست که بسیاری از مردان نود و پنج درصد «متلک نگو» و درصد بالایی از زنان کرده‌اند. سکوت در برابر قوانین نابرابر. سکوت در برابر حجاب اجباری.

انگار نه انگار که حقوق نیمی از ساکنین کشورشان هر روز با به سر کردن روسری اجباری زایل می‌شود. انگار نه انگار که گشت ارشاد سر چهارراه به «آزادی» نیمی از کشور توهین می‌کند.

روزی که ما در دانشگاه قزوین برای برداشتن چادر اجباری تحصن کردیم انگشت‌شمار بودند تعداد پسرانی که با ما تحصن کردند. از پنج درصد هم کمتر. خیلی از دختران هم نیامدند. به مردان که مربوط نبود و زنان دیگر هم نجیب‌تر بودند و ما دریده‌تر. سکوت در برابر آزاری که هر روز بر زنان سرزمین ما می‌رود کم از اعمال آن آزار نیست.

من نیازی به کمک مردان آبمیوه‌خور نداشتم ولی بدم نمی‌آمد در نگاهشان یا کلامشان تشویق را حس کنم یا یکی از آنها به حمایت از من فریادی بکشد. من زنانی را که در خیابان به مردان متجاوز حمله می‌کنند دوست دارم.

من هم با آقای قدوسی موافقم که کاربرد صرف لفظ مردان غلط است. باید نوشت «مردان و بسیاری از زنان». چون همه مردان، دست برای گرفتن پستان‌های زنی در خیابان دراز نکرده‌اند، ولی سکوت کرده‌اند، از کنارش گذشته‌اند.

همه می‌دانیم که کسانی که موقع رخداد قتل یا سرقت در خیابان آبمیوه می‌خورند و قتل یا سرقت را نظاره‌گر هستند «قاتل» یا «دزد» نیستند. ولی به نظر شما چه هستند؟

من حق می‌دهم به خشم کهنه شادی که فاعل متلک و ناظر صامت آن را با یک چوب بزند ولی این را هم متذکر می‌شوم در دسته ناظرین صامت و مروجین این فرهنگ «اگر به شما تعرض شد خانم باش» صرفا مردان نیستند. خیلی از ما هستیم!

این مطلب را به اشتراک بگذارید

somaye amiri

با شما موافقم .همه ي مردان وبسياري از زنان اينگونه اند.

somaye amiri | ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۹ - ۰۷:۵۹
صفحه 1 از 1 صفحه
آگهی