مسعود ملکیاری در وبلاگ خود «مک پک دونده» به نوشته شادی صدر با عنوان «چه فرقی است بین امامجمعه تهران و سایر مردان ایرانی؟» پاسخ داده است.
خانم شادی صدر
نمیدانم در این هیاهویی که سر نوشته شما به پا شده، این نوشته را هم کسی میخواند یا نه، ولی من مینویسم چون میخواهم از ذهنم بیرونش کنم، بیرونتان کنم. قرار نیست از مردان دفاع کنم چون برخی از مردان، (همانها که در نوشتهتان وصف کردهاید و گویا در طول زندگیتان فقط با همانها برخورد و مجاورت داشتهاید) همانقدر احمقاند که زنهای «کمپ ممهلزره».
من میخواهم به قدر توانم از انسان دفاع کنم؛ از مردهایی که یا زن را «تجلی زیبایی خداوند» میدانند و یا دستکم با نسخه «کنیزک و پادشاه» مولانا آرام گرفتهاند.
من میخواهم از زنهایی دفاع کنم که پدر، برادر و همسر «مرد»ی داشتهاند. اگر فمنیست هستند، بیهیچ کینهای از «مرد»، با دانش و آگاهی تاریخی و فلسفی، چنین باوری دارند و اگر فمنیست نیستند، تجربههای ناموفق جنسی خود را به اسم «فمنیسم» منتشر نمیکنند.
خانم شادی صدر
نمیخواستم پیش شما بحث تاریخی کنم چون گمان میکردم بیشتر از من خواندهاید (دستکم تا پیش از خواندن نوشتهتان اینطور فکر میکردم) و اکنون هم همین قصد را دارم چون طرح چنین بحثی با شما نتیجه ندارد، و نتیجه در اینجا یعنی پذیرفتن آنچه در تاریخ رخ داده است، نه سعی در بازنویسی دلبخواه آن، کاری که دوستان همان آقای امام جمعه هم میکنند. اما من چند مثال کوچک میزنم و میگذرم تا به اصل ماجرا برسم.
1- زمانی كه هارپر لی «كشتن مرغ مقلد» را نوشت خانهاش در آلاباما پاتوق فعالان حقوق مدنی بود. در سرتاسر جنوب امريكا، سياهها و سفيدها تفكيک شده بودند. آفريقا - امريكايیها از شيرهای جداگانه آب میخوردند، محلهای عبور و مرورشان معلوم بود و توالتهای سوا داشتند. آنها اغلب ته اتوبوسهای عمومی مینشستند و به محض پيدا شدن سر وكله يک سفيدپوست سرپا، بايد صندلی را خالی میكردند. اما سال 1955 رزا پاركس در اتوبوس مونتگمری – آلاباما، راحت سرجايش نشست و جا خالی نكرد. تصميم سرنوشتساز او مثل جرقه، آتش تحريم یک ساله اتوبوسها را روشن كرد، زندگی تازهای به جنبش حقوق مدنی بخشيد و كم كم تب حقوق اجتماعی برای سياهان در سراسر كشور بالا گرفت.»
مطلب بالا را از مقدمه کتاب «مینای آزادی» که خودم ترجمه کردهام انتخاب کردم و همان موقع ترجمه هم این پرسش برایم پیش آمد که آیا رزا پارکس تنها قهرمان مبارزه با نژادپرستی در امریکا است؟ و آنطور که کنگره امریکا اعلام کرده است، «مادر جنبش حقوق سیاهان»؟ تا قبل از او هیچ بنی بشری هیچ کاری نکرده بود؟ لوتر کینگ پسر چه کاره بود؟ چرا همه چیز به اسم رزا نوشته میشود؟
2- در حوادث بعد از انتخابات خرداد 88 در ایران، جوانهای بسیاری کشته شدند. از آنهمه کشته، «ندا» میشود سمبل جنبش (البته به زعم شما، چون اگر اجازه بدهید بقیه نظر خودشان را داشته باشند و نخواهید دیگران را به پذیرفتن این مهم وادار کنید) چرا؟ هیچ خبر دارید که چند مرد به خاطر فعالیتهای فمنیستی و دقیقا به همین اتهام روانه زندان شدهاند؟
3- دبیرستان که بودیم در مدرسه نمونه درس میخواندیم و ساعت سه تعطیل میشدیم. مسئولین آن موقع خیال میکردند که ما کبریت بیخطریم (که بودیم) و برای همین اجازه داده بودند که یک هنرستان دخترانه کنار مدرسه ما باشد.
هنرستان دخترانه تا به حال رفتهاید؟ بعضیشان تا نصفه از پنجرههای ساختمان شره میکنند و هر چه دلشان میخواهد میگویند.
یک روز به دلیلی از کاروان رفقایم جاماندم و طبق معمول چند دختر از پنجرهها آویزان بودند و پشت سر هم مزخرف میگفتند و خرخوانیمان را توی سرمان میزدند که یکدفعه یکیشان حرف بدی زد و من مجبور شدم جواب بدهم. هنوز کلام منعقد نشده بود که کسی محکم کوبید پس گردنم. مامور بود و هیچ به حرفم گوش نداد و میان خنده دختران و تیپا راهی خانهام کرد.
خانم صدر
پس از آن اتفاق و رخدادهای بسیاری از جمله اینکه بارها و بارها موقعیتی را به خاطر عشوههای زنی و دختری از دستم گرفتند و به ناحق به ایشان دادند و یا در دانشگاه بارها شاهد حقکشی و... بودم، اگر نبود مادر عزیزتر از جانم و نبودند خواهران مهربانم، شاید برای همیشه از زنها متنفر میشدم؛ اما من همانروزها با عقل ناقص نوجوانیم فهمیدم که همه زنها شبیه هم نیستند چرا که انساناند؛ و همه مردها شبیه هم نیستند؛ چرا که انساناند.
این نتیجهگیری ساده محصول یک نظام تربیتی ساده است که ما بهش میگوییم «پا سفرهای» و با تمام ایرادهایش دستکم ما را آنچنان بار آورد که زن را دوست بداریم و اگر نامزدمان سر اینکه قبول نمیکنیم زیر ابرو برداریم، گذاشت و رفت، از زنها متنفر نشویم و فقط نسخه او را بپیچیم. ولی گویا شما در نظام مناسبی تربیت نشدهاید چون آن همه تلخی و کینه نسبت به مردها تنها از قلم زنی بر میآید که یا پدر خوبی نداشته یا برادر ناسازگار و یا شوهر ستمگر و خیانتکار.
خانم صدر
این مثالها شاید در ظاهر هیچ ربطی به هم نداشته باشد ولی دستکم یک چیز را ثابت میکند:
شما همه چیز را نمیدانید. هیچکس همه چیز را نمیداند. پس چطور به خودتان اجازه میدهید اینطور همه مردها را با یک چوب بزنید؟ چطور به خودتان اجازه میدهید از طرف «فمنیستها» حرف بزنید؟
فرض محال که تنها یک مرد ایرانی وجود داشته باشد که در عمرش به دختری متلک نگفته یا دستدرازی نکرده و دستکم به خاطر دفاع از دخترها چند بار کتک اساسی خورده و یک بار هم تشکر نشنیده که هیچ، همدردی هم ندیده. فرض کنیم که تنها یک مرد ایرانی ناقض توصیفات شما وجود داشته باشد. دستکم بنابر قاعده فلسفی پورسینا باید روزنی در سخنان سراسر کینهتان برای نفس کشیدن آن مرد باقی میگذاشتید و گرنه که چه فرقی بین شماست با آنکه مردم را بزغاله و گوساله میخواند، زناکار میداند و جای خداوند نشسته امر به زلزله میکند؟
چه فرقی بین شما دو تن هست؟
خانم صدر
شما باید به خاطر همان یک مرد و تمام زنهایی که زندگیشان را پای همان «یک مردها» ریختهاند، عذرخواهی کنید و نشان بدهید که چهقدر انساناید.
شما باید از «انسان» عذرخواهی کنید.