به دنبال انتشار نوشته شادی صدر «چه فرقی است بین امامجمعه تهران و سایر مردان ایرانی؟»، نسیم در وبلاگ «کنج» تجربه خود را از متلک گفتن مردان به زنان بازگو کرده است.
حالا كه در وبلاگستان بحث متلک گفتن به زنان داغه میخوام تجربه خودم رو از اين موضوع به عنوان يک زن بگم. متلک گفتن، دستمالی كردن زنان در خيابون تجاوز آشكاريه به يک زن. تجاوزی كه برای زنان بسيار آزاردهندهتر از چيزی است كه مردان تصور میكنند.
يادم میآيد در اواخر دهه 70 در ادارهای مشغول به كار بودم. در سرويس با همكاران مسير طولانی خانه تا اداره را به گفتوگو مشغول میشديم. يكی از همكاران كه مهندسی بود از اهالی جبهه، از متلک گفتن دفاع میكرد كه شوخی است و جنبه خنده دارد، كه زنان هم خوششون مياد.
در تاكسی يا در جاهای ديگه ديدهام كه گاهی متلک گفتن و شنيدن در سنهای پايين ممكنه برای دختری جذاب باشه، چون اون رو نشونه ديده شدن میدونه اما اين هم برای يک سنيه و اون زنها هم به زودی به طيف زنانی میپيوندند كه متلک گفتن برای آنها آزار و تجاوز است.
آن زمان جوانتر از آن بودم كه بتوانم به خوبی با آن مهندس پخته، شوخطبع و زبانباز بحث كنم، اما دلم میخواست به او میگفتم كه حجاب آن زمان من ناشی از شنيدن همان متلکها بود.
در خانواده من كسی محجبه نبود اما قيد و بندهايی بود. يادم میآيد در اوان بيست سالگی بود، كمی قبل يا بعد. مربی ژيمناستيكم از من خواست تا به جای او در مهدكودكی با كودكان به تمرين بپردازم. مانتوی مشكی، روسری مشكی، رژلبی كه بيشتر به برق لب میمانست. ابروهايم پر بود. يعنی اصلا دستی به ابروهايم نزده بودم. هيچ آرايشی نداشتم. الان میدانم كه بود و نبود آنها و لباس تاثيری در نگاه مردان ندارد. از آنجا كه مردان ايران هر فشاری را بر زنان روا میدارند يا آن را عادی میدانند اما خود بسيار حساس هستند، بگذاريد بگويم، بسياری از مردان تا دوباره بازار نقد داغ نشود.
بگذريم، آن روز خوش نتوانستم هيچ لذتی ببرم. در ماشين در قدمزنی خيابان تا رسيدن به مهد كودک، از پيادهروی سر به زير با لبانی كه بارها و بارها با دست محكم رويشان كشيده بودم كه ديگر برقی نداشته باشند، با روسری كه تا نزديک چشمانم پايين آمده بود، با انگشتری كه بر دست حلقه كردم و به آخرين جوان در تاكسی كه روبروی خانه نگه داشت نشان دادم، حرفها بسيار بود. متلک. تمام اجزايم نام برده شده بود. به خانه كه رسيدم میگريستم.
پيش از آن هم اتفاق افتاده بود. بارها پس از آزار مردی گريسته بودم كه در مورد من چه فكر میكند. مگر من فقط همين اجزا هستم. چرا من را تا اين حد تنزل میدهند. چرا حق ندارم آنگونه كه میخواهم راه بروم، بخندم، سرخوش باشم، به آسمان بنگرم، صدای خشخش برگهای خشک را زير پاهايم بشنوم و باز بيشتر آنها را خرد كنم. سالها بود كه با اين لذتهای كوچک بيگانه شده بودم.
آن روز در آن جوانی فكر میكردم كه شايد حجاب چاره كار باشد. شايد تاثير شعارها، تبليغاتی بود كه ديده بودم و شنيده بودم. مثل همه ما از بچگی گوشمان پر است از اين كلمات. شايد هم نياز به پنهان شدن بود. دلم میخواست پنهان بشوم. كسی مرا نبيند و كاری نداشته باشد. هنوز هم در خيابان دلم میخواهد كسی مرا نبيند و كاری به من نداشته باشد.
حجاب چند سالی طول كشيد. حتی در منزل هم آن را رعايت كردم. با پختهتر شدن افكارم در مورد آن هم بيشتر تحقيق كردم. چرا با اين مانتوی بلند و اين حجاب هم متلک میشنوم. در اين فاصله ازدواج هم كرده بودم و بودند مردانی كه در كنار همسر هم در گوشت نجوا میكردند و با نگاهشان تو را لخت كه هنوز هم هستند كه بيشتر.
دستكم از نظر من ديگر حجاب راهكار نبود. اين را چند سال بعد يک دكتر انگليسی كه برای كنفرانس علمی به ايران آمده بود، تاييد كرد. آنجا كه سرهای مردان ايرانی از مهندس و مدير و ريشدار و بیريش با گامهای زنی آلمانی كه پالتويش را بر صندلی گذارده بود و با شوميز و شلوار و البته روسری بر سر به سوی ميز رفت تا برای خود دگر بار غذا بكشد، چرخيد و با او رفت و برگشت، اين دكتر انگليسی گفت «شما زنان ايرانی با اين لباسی كه برتن داريد اسمش چيه... مَنتو (مانتو) و حیجاب (حجاب) بسيار س.ک.س.ی هستنيد؛ شما چيزی را در آن زير پنهان كردهايد» و در جواب من كه از همكاران و شاگردان زنش میپرسيدم گفت «آنها ساده لباس پوشيدهاند و ما عادت كردهايم كه آنها را مثل يک فرد معمولی ببينيم. چيزی توجه ما را جلب نمیكند اما لباسهای شما نه توجه ما را جلب میكند».
راست میگفت در تجربيات كوتاه و بلندی كه آن سوی آبها داشتهام نگاهی بر من سنگينی نكرده است، چه باشد كه حرفی شنيده باشم. بماند كه آگهی تلويزيونی در استراليا به زنان ياد میداد كه در مقابل آزار مردان بهويژه همكاران ساكت نباشند و سريع با شماره تلفنهای اعلام شده تماس بگيرند.
من هم بارها و بارها خواستم در مقابل اين توهينها ساكت نباشم و نبودم. اما گاهی وقاحت تا حدی است كه شک میكنی با چه كسی دهان به دهان میشوم. بهويژه مردانی كه در تاكسی مزاحمت ايجاد میكنند اغلب بسيار وقيح هستند. خودت هم كه راننده باشی باز كسانی هستند كه مزاحم بشوند.
بار اولی كه يک ماشين دنبالم افتاد از تعجبم خشكم زده بود. مگر با ماشين هم دنبال كسی میافتند؟! در ضمن، در روز با چند نفر میخواهی دعوا كنی كه حق مزاحمت نداری. در روز چند بار میخواهی از خود دفاع كنی؟ زمانی فكر میكردم آن قدر از خود دفاع میكنم كه بگويم من مشكلی ندارم، پوشش من هم اشكالی ندارد بلكه اين مرد مزاحم مريض است. میخواستم با اين فكر كه زنان بايد مزاحمت را مخفی كنند كه اشكال از زن است، مبارزه كنم، اما اكنون خستهام. فكر كنم خستگی بر تن بسياری از ما زنان مانده باشد.
پسنوشت: انگار متلک بيماری دستكم رايج در خاورميانه است و گويی غربيان هم در اين منطقه خود را مجاز میدانند. تبليغهای MTV Arabia را ديدهايد. آيا MTV در ديگر كشورها هم از متلک آن هم در چندين و چند تيزر برای تبليغ استفاده میكند؟!!