نویسنده وبلاگ «یک مهندس خسته» معتقد است که همه، مرد و زن در یک جامعه «مریض سنت زده» بزرگ شدهایم. بنابراین نمیتوان انگشت اتهام را به سوی یک قشر دراز کرد.
شروع ماجرا:
لینک اول
لینک دوم
لینک سوم
مشاهده: وقتی ایران بودم مردها بهم متلک می گفتند. مسافرکش های خط سید خندان-مجیدیه پایم را می مالیدند. توی خیابان زرتشت سرنشینان ماشینی بهم متلک گقتند. پارچه فروش ها ی خیابان زرتشت با دیدن این صحنه به ماشین حمله نکردند.
فرایند استدلال یا استقرا در مغز من صورت می گیرد. خب، نمونه گیری از کل جامعه ایران که امکان پذیر نیست. به نظرم تجربیاتم با کسبه و مسافرکش ها، جامعه آماری مناسبی را تشکیل می دهد.
نتیجه گیری: مردان ایرانی بیماران جنسی بی فرهنگی هستند که مسبب تمام بدبختی های ایران هستند. اگر انقلاب شد اینها بودند. اگر حجاب اجباری شد تقصیر اینها بود. کودتای هشتاد و هشت هم زیر سر اینها بود، البته علاوه بر کودتای بیست هشت و مرداد. اگر جامعه ایران سنتی و مرد سالار هست تقصیر اینها هست. نخیر، مرد سالار اصلاً هم خصوصیت “جامعه” نیست، خصوصیت “مرد” هست.
من کی هستم؟
الف) نوه فمینیست دایی جان ناپلئون
ب) رییس دفتر مطالعات زنان در دولت طالبان
ج) فمینیست ایرانی تازه مهاجر
د) همه گزینه ها
پاورقی: چی شد؟ من و تو زیر یک سقف بزرگ شدیم. توی همان جامعه مریض سنت زده. با همان فرهنگ مردسالار معرف حضورمان. جفت مان از سنت های بوگندو عق زدیم. جفت مان یاد گرفتیم جور دیگری هم می شود نگاه کرد و زندگی کرد.
بعد وسط راه، تو چشمانت را می بندی، دهانت را باز می کنی، انگشتت را می گیری توی صورتم و کل نفرت مان از جامعه عقب مانده ایران را سر من فریاد می کشی؟ حتی یک دستمال هم نمی دهی که تف هایت را از صورتم پاک کنم؟ جفت مان یک راه را رفتیم. تا وسط هایش. بعد تو شدی روشنفکر و من شدم بیمار جنسی، نه؟