حامد قدوسی در یادداشتی که «حرف دل آخر» نام گذاشته از «جنگی» که پیرامون نوشته شادی صدر «چه فرقی است بین امامجمعه تهران و سایر مردان ایرانی؟» درگرفت ابراز تاسف کرد.
خب من ظاهرا میتوانم کیفم را بردارم و شبه پیروزمندانه بروم دنبال کارم ولی اصلا حال خوبی ندارم. تمام امروز را داشتم فکر میکردم. جنگ بیهودهای شد کل این ماجرا. چیزهایی از دلش بیرون آمد ولی چیزهای بدتری از دست رفت.
کسی چندان حرف کسی را نشنید، ملت به هم پریدند و دلخوریها پیش آمد. من اگر هر سهمی در شکلگیری این وضعیت ناگوار داشتم تعمدی در آن نداشتم و انتظار نداشتم به اینجا بکشد. با این همه عذرخواهی میکنم.
یک نفر جایی کامنت گذاشته که «ای حامد قدوسی! برايت در وبلاگت كامنت نمیگذارم، چون كامنتهايی را كه دوست نداری منتشر نمیكنی!... اما تو نمیتوانی ادعای مستثنی بودن كنی، چون حداقل يک بار از اين دست كارها كردهای! اردوی كاشان را يادت هست كه هشدار دادی «دختران در اتوبوس آواز نخوانند» و ما خفقان گرفتيم؟ شايد امروزعقيدهات تغيير كرده باشد و آدم ديگری شده باشی و به حرفهای آن روزت بخندی! اما شادی درست میگويد «دستكم يک بار» اين كار را كردهای! بغض آن آواز هنوز در گلوی من است».
در مورد جمله اول و دومش اشتباه میکند ولی بقیه حرفش راست است. من آن کار را کردم. دفعه اول و آخرم بود که چنین کاری میکردم ولی خب آن روز کردم. الان هم هیچ بهش نمیخندم. هر وقت یاد آن شب و موقعیتهایی شبیه به آن میافتم سخت خجالت میکشم و آرزو میکنم روزی جبران کنم.
من جزو استثناها نبودم و مطلب شادی صدر به خود من برنخورده است. البته یادم نمیآید به کسی متلک گفته باشم ولی حتما موقعیتهایی بوده که از قدرت مردانهای که طبیعت و جامعه به من داده سوءاستفاده کردهام. به همین خاطر هم از اول تا الان هیچ جایی از این مطالب اشارهای به دفاع از خودم نیست که اگر قرار بود در حال دفاع از خودم باشم نمیتوانستم این قدر محکم بایستم.
ماجرا به بقیه مردان دیده و ندیدهای که ممکن است مرتکب این ماجرا نشده باشند مربوط است و به نقد ذهنیتی که این قدر زود و راحت و بیملاحظه خطکشی میکند و جمع میبندد و همه را به یک چوب میراند و بعدتر هم احساس گناه نمیکند. چوب خشک ماجرای کمانگیر هم نبودهام. هر جا شده با مردان دنبال مردسالاری جنگیدهام و سعی کردهام برای زنهای دور و برم در حد خودم کمی جا باز کنم و وضع را بهتر کنم.
رنج زنان را خیلی خوب میفهمم، قدر خودشان نه ولی خب به سهم خودم ذهنم پر است از دهها و صدها صحنه و موقعیت وحشتناکی که زنانی به صرف زن بودن له و تحقیر شدهاند. این صحنهها منحصر به زنان و یک جامعه هم نبوده. رنج مردانش را هم البته دیدهام که بیانش این روزها کمتر مد روز است. مهاجران افغانش را هم دیدهام. زن محجبهای که دیروز در مترو مورد توهین قرار گرفت را هم دیدم و چون دستم از همه جا کوتاه بود فقط نصف روز غصه خوردم.
وقتی احساس کردم که همه نوشتههای این یکی دو روز هرچند ممکن است از دید خودم و دوستانم به لحاظ منطقی خیلی هم درست باشند ولی به خاطر تبعاتشان - ولو بخشی به خاطر بیسلیقهگی یا بیتدبیری طرف مقابل - اندکی به پوشاندن اصل این رنج کمک کند احساس گناه کردم و این را نوشتم.
مدتها است که از سر و صدای زیاد بدم میآید. الان هم سخت خسته شدهام.