نویسنده این وبلاگ روایت خود را از آنچه در صحنه وبلاگستان در خصوص نوشته شادی صدر گذشت بیان کرده است.
مقاله شادی صدر سر و صدای زیادی را در فضای مجازی ایجاد کرده منتقدانی که اکثرا به عنوان یک مرد به غرورشان برخورده و از جمع بسته شدن با مردان دیگری که آنان را از جنس لات و لمپن میدانند, به خشم آمده اند.
عصبانیتشان برایمان قابل درک است چون به عنوان یک زن یاد گرفته ام, دیگرانی را بفهمم که حتی کوچکترین سعی ای در درک من نمیکنند. بله برادران خوبم میفهممتان و دوست دارم مرهمی بر این زخمتان باشم , نه, زخم که نه, قضیه را خیلی هم بزرگ نکنید خراش شاید کلمه بهتری باشد, پس دوباره میگویم بر این خراش مرهمی بگذارم. هر چند که تعداد زیادی از شما زخمهای عمیق جامعه زنان را نادیده گرفته اند, اگر خود تیغی بر پوست آن نبودند.
شادی صدر مردان جامعه را هم باشگاهی امام جمعه ای میداند که بلای زلزله را از زنان میداند. این جمله آزرده خاطرتان کرده میدانم. برادران خوبم این جمله را کدامتان نشنیده اید” زن بلاست خدا هیچ خانه ای را بی بلا نگذارد” ببینید چقدر آشناست آیا وقتی شنیدید عصبانی شدید, معلوم است که نه. آیا کمپین برای مسخره کردنش راه انداختید و جک و بلوتثش کردید, مسلما نه. چون این جملات سالها است که روی دیوار خانه مان حک شده و همه ما نسبت به آن بی حس شده ایم. پس برادر خوبم, چرا نقد شادی عصبانیت میکند. چون میدانی و میدانم که نام شادی صدر و دفاع از حق و حقوق, زنجیروار و پیوسته با هم به ذهن میایند پس متوقع شنیدن حرف نا حق از او نیستیم.
سعی کردم اکثر انتقادات وارد بر مقاله شادی را بخوانم تا بیشتر بتوانم دلیل این خشم را بفهمم. در هیچ کدام اثری از مخالفت با اصل سخن - که تمام زنان ایرانی مورد آزار جنسی قرار میگیرند, حال از هر نوعی که میخواهد باشد از آلوده شدن با نگاه هیز و هرزه, تا گیر افتادن در یک خیابان با یک نامرد - وجود ندارد. جالب اینجاست که بیان این مطلب هم کسی را آزار نداده است. جز ما که مکانیسم ذهنیمان سعی در فراموش کردن تحقیرهایی دارد که از وقتی ظاهرمان شروع به تغییر میکند, به جان حس کرده ایم.
دیروز که برای اولین بار مقاله شادی را خواندم فکر کردم که بهتر بود جمع نمیبست و همه را یک کیسه نمیکرد, اما فکر میکنید نتیجه چه میشد؟ مثال هزاران مقاله دفاع از حقوق زنان و شرح جفای رفته بر آنان در گوشه ای افتاده و خاک میخورد و شاید اگر کسی پیدا میشد که گفتنی ترینهایش را سوژه فیلم و کتابی کند, ما از داستان با خبر میشدیم و اگر چند قطره اشکی میریختیم یا دچار تکدر خاطری میشدیم, احساس میکردیم سهم خود را در مقابله با این بی عدالتی پرداخت کرده ایم. اما ببینید حالا که انگشت اتهام شاید بیرحمانه همه مردان سرزمینم را اشاره گرفت, همه دیدند, همه خواندند, همه نقد نوشتند. که مرا به این فکر وا میدارد که شاید در باورشان فقط موضوعی که در ارتباط با آنهاست ارزش خواندن و دیدن و اندیشیدن دارد.
نکته قابل توجه, تعداد مخالفین سفت و سخت این مقاله انتقادیست. آیا از این حجم زیاد برادران رنجیده خاطر هیچکدام جزء دو دسته ای که شادی از آنها نام میبرد نیستند. دسته ای که با آزار جنسی و متلک یا نگاه آلوده, همیشه من و همجنسانم را در وضعیت ناراحت کننده ای میگذاشتند یا دسته ای که به اسم غیرت, برای پوشش, سر و وضع, دایره دوستان و روابطمان نظر میدادند و محدودمان میکردند, به ذهن و سلیقه خودشان. برایم مسلم است وجود مردانی که شاید بیش از من برای من و همجنسانم ارزش قایلند اما این همه هیاهو و قیل و مقال مرا یاد صحنه ای میاندازد که وقتی دنبال دزد میکردند, دزد برای ناشناس ماندن , با مال باخته و حتی بلندتر از او, فریاد دزد دزد سر میداد.
حامد قدوسی تعداد آزاردهندگان را پنج درصد میداند.آخ برادر من, آمار به سبک احمدی نژاد ارائه نکنید.اگر این طور است این پنج درصد , چرا همه جا بودند در هر جایی و در هر لباسی. از بلیط پاره کن اتوبوس که سعی میکرد بلیط رو طوری از دستت بگیرد که تا مچت را لمس کند تا پزشکی که اگر کلیه ات هم درد میکرد میگفت برو لباست را بکن و روی تخت دراز بکش ببینم قلبت خوب میزند یا نه.
دوستی هفتاد درصد را بیگناه میداند و برا ی اثبات گفته اش خودش و دوستانش را میبیند. برادر خوبم تصور میکنی که اگر دوست صمیمی ات در تاکسی کنار کسی بشیند و پایش را از روی مرض به نفر کنار دستیش فشار دهد, می آید و با افتخار برای تو تعریف میکند. از زنان دور و برت بپرس چند صد بار این اتفاق برایشان افتاده است. و آیا تو فکر میکنی من وقتی میامدم خانه برای پدر و برادرم تعریف میکردم که آقای دکتر فلانی که از قضا به عنوان مرد شریفی میشناسیدش, چه اندازه نانجیب است؟ برای همین خشمت را میفهمم چون میدانم که نمیدانی. چون در جامعه بودیم که بهتر بود اگر اتفاقی هم میافتد دهانت را ببندی و مشکلات بزرگتری را بهوجود نیاوری.
مولانا هفتصد سال پیش گفت انسانم آرزوست و شاید اگر امروز بود باید جواب پس میداد که چرا همه را غیر آدامیزاد نامیده. شاید اگر عصبانیت همه مان فروکش کند معنای بهتری از مقاله کسی که عمرش را برای احقاق حق از دیگران گذاشته است دریابیم.