نویسنده این وبلاگ خود را با حرفهای نوشته شادی صدر میداند و نوشته خود را با ذکر دو تبصره آغاز میکند.
با حرف شادی صدر درباره اینکه در نظام مردسالار، همه مردان در ابقا یا بازتولید مردسالاری دخیل هستند موافقم با دو تبصره.
اول این که باید گفت افراد جامعه یعنی هم زنان و هم مردان در ابقای مردسالاری سهیمند (گرچه یکی از این سیستم سود بیشتر می برد و دیگری زیان می بیند) و دوم این که میزان فاعلیت و مفعولیت آنها و نیز عمل آگاهانه و ناآگاهانه آنها به یک میزان نیست. یعنی نمی توان گفت تمام این مردان و زنان عامدانه و با نیت شر بقای این نظام را باعث شده اند، یا به یک اندازه از آن منتفع یا متضرر شده اند.
مردسالاری ریشه ای بسیار قدیمی در تاریخ دارد، توجیهاتش را در طول هزاران سال ساخته، عیب هایش را پنهان کرده و منافعش برای "جامعه" را در ذهن اعضای جامعه رسوخ داده؛ و نهادها و مفاهیم استحکام بخش خود (ازدواج، خانواده، ناموس، غیرت، دگرجنس گرایی، نام خانوادگی، ارث و ...) را بنا کرده و با قدرت حفظ کرده است.
تا زمانی که همه اینها کارکرد داشتند ایراد کوچکترین ضربه ای به ریشه مردسالاری انرژی بی اندازه ای می طلبید و کژکارکردهای آن در جامعه به ویژه درباره زنان باعث نمی شد به این نظام خللی وارد شود(لازم به توضیح است که در همه دوران تسلط مردسالاری نظام های موازی دیگری نیز وجود داشته و هنوز هم وجود دارد و مردسالاری هیچ گاه تمام فرهنگ بشری را در سیطره خود نداشته است).
اما آن زمان که بعضی از فواید نظام مردسالاری از بین رفت یا جایگزین هایی برای آن پیدا شد (که بحث مفصلی می طلبد) پایه های نظام مردسالاری هم لرزان شد و توجیهات گذشته دیگر اقناع کننده نبود. خانواده دیگر فقط به زن و شوهری که ازدواج کرده باشند گفته نمی شود، هم جنس گراها روز به روز حقوق بیشتری می طلبند و به دست می آورند ، زن ها از وظیفه تکثیر و تربیت و نیروهای کار قوم و قبیله و خاندان خلاص شده و به حقوق بیشتری دست پیدا کرده اند.
اما برای یک جامعه مردسالار رسیدن به این مرحله سال ها به طول می انجامد و همانطور که گفتم نیازمند این است که در ابتدا کارکردهای این نظام از بین برود. از سالها قبل فعالان حقوق زنان در ایران تلاش بسیار خوبی را آغاز کرده بودند برای مقابله با این نظام و پایه های بسیار محکمی برای این حرکت بنا نهادند (که همچنان بعد از سالها نتایج و برکات آن را می بینیم).
چرخه مردسالاری با تاثیرگذاری روی هر دو جنس می چرخد و با قانع کردن و توجیه کردن هر دو جنس به حیات خود ادامه می دهد. اگر غیر از این بود و مثلن اگر جنس زن در این باره توجیه و اقناع نشده بود که این سازوکار به نفع اوست مسلمن به آن تن نمی داد و چوب لای چرخ آن می گذاشت و عمر مردسالاری به هزاران سال نمی رسید.
این درست است که "تمام" زنان ایران "قربانی" نظام مردسالاری اند، چون یک فرد به محض متولد شدن با جنسیت زن در ایران(و در برخی موارد حتا بدون تولد در ایران و به صرف داشتن تابعیت ایرانی) از بخشی از حقوق اساسی نوع بشر و حقوق شهروندی که هر ایرانی دارد محروم می شود(آزادی پوشش، انتخاب شغل، برابری دیه، ارث، شهادت، تبعیضات شغلی مثل بیمه و ...) و با ازدواج، بخش اعظم حقوق اساسی خود را از دست می دهد(تحصیل، اشتغال، خروج از کشور،تابعیت و انتقال آن به فرزند و...) اما نمی توان گفت "تمام" مردان به دلیل حقوق غیر حقه ای که دارند " قربانی کننده" زنان و ظالم هستند.
نظام مردسالار در اغلب موارد نه به زن نه به مرد اجازه تخطی از قوانین خود را نمی دهد. هیچ شوهری نمی تواند بگوید به من چه ربطی دارد که زن من می خواهد از کشور خارج شود و این به خودش مربوط است ؛او اگر نفع همسرش را می خواهد باید به نظام مردسالار تن دهد و در دفترخانه ای به همسرش اجازه خروج از کشور دهد.
یک مرد چه بخواهد چه نخواهد باید به عنوان پدر، اجازه ازدواج دخترش را بدهد ، چه بخواهد چه نخواهد دو برابر خواهرش ارث می برد، شهادتش دو برابر زن محسوب می شود، اگر همسرش رابطه ای خارج از ازدواج داشته باشد سنگسار می شود چه او با این رابطه همسرش مشکلی داشته باشد چه نداشته باشد، چه این مجازات را بخواهد چه نخواهد، مزایا و دستمزدش را مردانه حساب می کنند، از موقعیت های شغلی بیشتری برخوردار است ، نفقه همسر و فرزندان و گاه پدر و مادرش بر عهده اوست، باید دو سال در خدمت سربازی وقت صرف کند و ... البته اینها فقط موارد قانونی است و به قوانین نانوشته عرفی فعلن کاری ندارم.
می بینیم که فقط دو تای آخری (نفقه و سربازی) زیانی را مستقیمن متوجه مردان می کند و بقیه موارد یا به نفع او یا خنثاست؛ و یا به ضرر زن است. این دو مورد هم توجیه کننده بسیاری دیگر از حقوقی است که به مردان داده شده است.
اما آیا اینکه مردانی که در حال حاضر در جامعه زندگی می کنند نقشی در برپایی این سازوکار نداشته اند می تواند توجیه خوبی برای بی گناهی آنها باشد؟ سیصد سال سفیدپوستان آفریقای جنوبی از حق انتخاب کردن و انتخاب شدن برخوردار بودند در حالی که سیاهان نبودند، سفیدپوستان ساکن بهترین بخش شهر بودند که هیچ سیاه پوستی حق ورود به آن را نداشت، مشاغل بلندپایه ویژه سفیدها بود حتا اگر سیاه پوستی شایستگی بیشتری داشت، کارهای پَست، مخصوص سیاه پوستان بود و حتا اگر وسیله ای از دست یک سفیدپوست می افتاد سیاه پوستی که در آن محل بود باید آن را به دستش می داد.
آیا فرضن بعد از دویست سال حکومت آپارتاید، این سفیدپوستان (حتا برابری طلب ترین و آزاداندیش ترینشان) می توانستند بگویند هیچ نقشی در ظلم به سیاه پوستان نداریم چون هیچ نقشی در بنیان گذاری این کشور و این قوانین نداشته ایم ؟ یا هر کدام تک به تک بگویند من در هیچ انتخاباتی نامزد نشدم یا هیچ سیاه پوستی برای شغل من تقاضا نکرده بود و من با شایستگی خودم این شغل را به دست آوردم، یا من هیچ گاه از هیچ سیاه پوستی نخواسته ام که وسیله ام را از روی زمین به من بدهد.
آیا واقعن می توان گفت جایگاه این سفیدپوست آزادمنش و غیر نژاد پرست در شرایط غیر آپارتاید همانی می بود که اکنون هست؟ آیا می توان تاثیر آن قوانین نژادپرستانه بر کاهش عزت نفس و اعتماد به نفس سیاه پوستان را نادیده گرفت و آیا یک سفیدپوست به صرف اینکه خود هیچ گاه از این قانونی که به نفعش بوده استفاده نکرده می تواند مدعی شود هیچ دِین و وظیفه ای در قبال سیاه پوستان ندارد و بدهکار نیست؟
از آن طرف در تمام طول این سیصد سال سیاه پوستانی بودند که با جان و دل و حتا با احساس غرور در خدمت سفیدپوستان بودند و این را طبیعی ترین کار می دانستند و اعتراضی هم به آن نداشتند. در انتها هم نه اکثریت سیاه پوستان که اقلیتی پیگیر و از خودگذشته حرکت بزرگی را سامان دادند و به این سلطه سیصد ساله پایان دادند . آیا می توان گفت چون تعداد زیادی از سیاه پوستان این نظام را پذیرفته بودند و احساس ظلم و تبعیض هم نمی کردند پس اساسن ظلمی در کار نبوده و یا مقصر خود سیاه پوست ها بوده اند؟
آیا مردان ایرانی هیچ گاه فکر کرده اند که جایگاه کنونی شان تنها نتیجه تلاش و شایستگی خودشان نیست و یک سیستم یکپارچه و هماهنگ، تک تک قدم های آنها را برایشان آسان تر کرده؛ و از آن طرف با ایجاد موانع فراوان برای رقبای بالقوه شان، زنان، عرصه را برای صعود و ترقی آنها مهیا کرده است؟ از امکانات تفریحی و تحصیلی، تا اقتصادی و سیاسی که تفاوت چشمگیری بین زنان و مردان است صدها مثال می توان آورد.
آقایان ( و حتی خانمهایی) که در جایگاه استخدام نیروی انسانی قرار گرفته اید چند بار در معرض این انتخاب بوده اید که نیروی زن مجرب و کارامد را انتخاب کنم یا مرد کمتر مجرب ولی کم دردسر؟ چند بار شده نگاهی به سر و وضع زن بیاندازید و بگویید برای فلان جلسه با فلان مسئول و فلان نهاد، ظاهر این زن مناسب است و به درد می خورد یا نه ، و در آخر هم تصمیم گرفته اید که ریسک نکنید و سری که درد نمی کند را دستمال نبندید.
چند بار در لیست انتخابات شوراهای مختلف دانشگاه و انجمن اسلامی فکر کردید که اسم دختر هم اضافه کنیم یا نه؟ اگر عکس دختر را بزنیم بیشتر رای می آوریم یا نزنیم؟ اگر مسئول روزنامه ای بوده اید با خود فکر کرده اید که درست است که این خانم کارش خیلی خوب است ولی اگر دبیر بخش شود آیا مردهای دیگر می توانند زیر دستش کار کنند؟ چند بار در آگهی استخدام خوانده اید "فقط مرد" و ته دل خوشحال شده اید؟ چند بار با خیال راحت قسمت متاهل/ مجرد فرم ها را پر کرده اید و خانم کناری تان با دست و دل لرزان؟ چند بار با دعوت شدن به یک جلسه کاری راحت کیف و کت خود را برداشته اید در حالیکه همکار خانمتان در به در دنبال مقنعه و مانتوی سیاه می گردد؟
چند بار با زیرپیراهنی و شلوارک راهی کتابخانه دانشگاه شده اید برای درس خواندن در شب امتحان در حالی که هم کلاسی دخترتان حق بیرون آمدن از خوابگاه و استفاده از فضای ساکت و آرام کتابخانه "عمومی" دانشگاه را نداشته ؟ چند بار با دوستانتان شب و نصف شب از استخر و زمین فوتبال و زمین تنیس دانشگاه استفاده کردید و سرحال آمدید در حالی که دوست دخترتان در خوابگاه کناری بسته جدید قرص ضدافسردگی اش را شروع کرده؟ چند بار تقاضای مجوز کنسرت کرده اید و به شرط حضور نداشتن زن مجوز را گرفته اید؟ ... هزار مثال از این دست وجود دارد. حتمن می گویید ما نه از حجاب اجباری و محدودیت های رفت و آمد زنان سود می بریم نه خواهان آن هستیم ولی در بسیاری از موارد این موانع و محدودیت ها مستقیم و غیر مستقیم به سود شما و باعث پیشرفت شما می شود.
چیزی که فمینیست ها از مردان می خواهند همین است . فقط درک همین یک نکته که شما به صرف برابری طلب بودن بی حساب نمی شوید. هر چه زیر پای ما را گود کرده اند خاکش را زیر پای شما ریخته اند و هرچه از قد ما کم شده به طور مصنوعی به قد شما اضافه شده است. پس همچنان که ما سعی می کنیم جلوی عمیق تر شدن گودال را بگیریم و سعی می کنیم قدبلندی کنیم شما هم "فعالانه"تر عمل کنید و کمی سنگ جلوی پای بیل به دستها بیندازید و اندکی مقاومت از خودتان نشان دهید.
راضی نباشید که موقعیت همکلاسی و همکار و هم دانشگاهی تان که شایستگی یکسانی با شما دارد را به شما بدهند. اگر بحث شروط ضمن عقد می شود که تنها متضمن حقوق بسیار ناچیزی برای زن است اگر خودتان پیشقدم نمی شوید برای این قدم کوچک، هزار اما و اگر نیاورید.
- این شاید مقدمه ای باشد برای بحثی که می خواهم درباره مردان مدافع حقوق بشر و حقوق زنان (یا همان مردان فمینیست) مطرح کنم که چون این پست طولانی شد به پست بعدی موکول می کنم.
پ.ن . چه جالب! همین الان دیدم یک نفر همین حرف من را خیلی بهتر و علمی تر زده و اتفاقن مثالش هم درباره سیاه پوست ها و سفیدپوست هاست.
" در تئوری سیستمهای پیچیده مفهومی وجود دارد به نام "اِمِرجِنس" که یک بار هم قبلا دربارهاش نوشته بودم. کل ایدهی پشت امرجنس این است در یک سیستم پیچیده ممکن است مجموعهای از قوانین ساده در اجزا سیستم باعث ایجاد رفتاری غیرقابل پیشبینی در کل بشوند و این رفتار غیر قابل پیش بینی در اجزا سیستم تعریف نشده است و نتیجه مستقیم ارتباط و اثر گذاری متقابل اجزای سیستم است. یک مثال ساده و کلاسیک اش مدل جداسازی نژادی توماس شلینگ است.
در اویل دهه هفتاد شلینگ به حل این مساله علاقه مند بود که چرا در آمریکا به صورت متواتر محله هایی مختص به یک تژاد به وجود میآید در حالی که هیچ الزامی برای ایجاد چنین محله هایی وجود ندارد. او مدل ساده شدهای از مساله را در نظر گرفت که در آن گروهی از سیاه پوستان و سفید پوستان به صورت تصادفی در منطقهای اسکان مییافتند و هر فرد بسته به این که همسایگان اش چه کسانی بودند تصمیم میگرفت در همان محلی که اسکان داده شده بماند یا به محل دیگری به صورت تصادفی نقل مکان کند.
شلینگ نشان داد که اگر هر یک از افراد یک نژاد ترجیح اندکی (متلا 51 به 49) داشت که همسایهاش هم نژاد خودش باشد، در کل سیستم مساله خودش را به صورت جداسازی بسیار شدید دو نژاد نشان خواهد داد و منطقه هایی تماما سفید و تماما سیاه به وجود خواهد آمد. این جداسازی مثالی از یک پدیدهی امرجنت کل سیستم است. دقت کنید که این جداسازی سیاه از سفید در قواعد محلی رفتار اشخاص تعریف نشده بود. آن ها تنها ترجیح اندکی و نه لزوما شدیدی داشتند که همسایهشان هم نژاد خودشان یاشد اما همین ترجیح اندک آن جداسازی شدید و گسترده را درکل به وجود میآورد.
حالا ان مثال داشته باشید. مثالهای بسیار دیگری هست که ردیابی اثر قواعد محلی در کل از این هم دورتر از ذهن است و شما چیزی در کل میبینید که علت آن به هیچ وجه با نگاه کردن صرف به اجزا سیستم قابل ردیابی نیست.
حدس من و البته خیلی های دیگر این است که ماجرای حقوق زنان هم در ایران و ماجراهای مشابه دیگر از این جنس است*. ما ایرانیان اعم از زن و مرد در رفتار خود ترجیحهایی داریم و قواعد سادهای را دنبال میکنیم که ممکن در نگاه اول بی ضرر به نظر بیایند یا اثر محدودی داشته باشند. من میخواهم به یاد ملت بیاورم که ممکن است اثر این رفتارهای سادهی ما خیلی گسترده تر از چیزی که فکر میکنیم باشد.
دیگر مسالهی ما مساله ساکنین و مجرمان نیست که عدهای مجرم باشند که انگشت کنند و متلک بیاندازند و ما تنها ساکت باشیم. شاید همین ساکت بودن ما و رفتارهای ساده و کوچک دیگری مثل اجازه خواندن سرود ندادن به دختر های هم کلاسی و یا حتی روشی که ما با دوست دختر یا پسر خودمان تا میکنیم در به وجود آمدن این پدیده قراگیر زیر پا گذاشتن حقوق زنان نقش داشته باشد.
بله من هم قبول دارم شاید جرم آن کس که انگشت کرده سنگینتر باشد؛ اما اگر بخواهیم علت این رفتار و این وضع را پیدا کنیم و از آن مهم تر اگر بخواهیم این وضع را تغییر دهیم، مطمئنا مسوولیت مای ساکت کمتر از آن افراد «مجرم» نخواهد بود. یعنی واقعا نمی شود بیایی بگویی من از این که اجازه خواندن سرود ندادم ناراحتم اما من بخشی از این دلایل این وضع موجود نیستم. حتی من دوست دارم فکر کنم آن انگشتکننده هم بیشتر از آن که علت این وضع باشد، قربانی و معلول این وضع است.
شاید اگر ما با تنگنظریهای خودمان جلوی مسیر طبیعی رابطه زن و مرد را نمی گرفتیم این مسیر این قدر خمیده و در هم تنیده نمیشد"