نویسنده با آنکه با تعمیم موجود در مقاله شادی صدر مخالف است، اما عقیده دارد که باید یک زن بود که مطلب وی را فهمید
- هر چند با زبان نوشته ی ایشان به عنوان یک مقاله ی ژورنالیستی موافق نیستم و به نظرم بهتر است از وصل کردن گفت تا فصل کردن -
درباره جنسیت حرف زدن کار راحتی نیست و حکم کلی و قطعی درباره ی آن دادن هم ناممکن. حتا اگر به لحاظ آناتومیک، فیزیولوژیک یا روانشناسانه هم بررسی کنیم، مثال های فراوان وجود دارد که ماجرا را از دو قطبی بودن خارج می کند. ولی این که ما در ایران به واسطه ی عرف، مذهب، و یا هر چه اسمش را بگذارید، جامعه ای مردسالارانه داریم را نمی شود کتمان کرد.
این را وقتی خیلی بیشتر فهمیدم که دو سال زندگی این طرف آب را هم تجربه کردم.
چند مثال کوچک:
تو مرد شدی.. مرد که گریه نمی کنه، گریه مال دختراس.
پسرا شیرن مث شمشیرن، دخترا موشن مث خرگوشن
خانوم باش (یعنی، مودب و با وقار و سر به زیر باش)
خیلی از ما دخترها تا سالهای نوجوانی یکی از آرزوهایمان این بوده که پسر باشیم
بازو گرفتن و بازوی کلفت و سفت را به هم نشان دادن، باشگاه پرورش اندام رفتن، لباس هایی را که دوست داشتن پوشیدن برای پسر ها، و در مقابل جلوگیری از انواع روش های لذت بردن از بدن و ویژگیهای فیزیکی و زیبایی برای دخترها.
یک چیزهایی هم حسی است. نمی شود برایش مثال ملموس منطقی آورد.
نمی دانم تا حالا شده حس کنیدزیر نظرید، نگاهتان می کنند از پشت سر؟ ناگهان شده پشت سرتان داغ شود؟ تا حالا شده با کسی دست بدهید، کنارتان بنشیند، یا حتا فقط در حد یک گفتوگوی دوستانه در میان یک جمع، و حس کنید یک چیز در آن طرف هست که بدتان می آید؟ نگاهش سنگین است، آزاردهنده است؟
شده از ته دل حس کنید که باید خودتان را بیشتر بپوشانید با آن که پوشش کامل داشته اید؟
حتا حس برخوردهای اتفاقی فیزیکی آدم هابا شما فرق می کند، بعضی هایش منزجر کننده است، شما می فهمید اما نمی توانید توصیفش کنید.
تمام این ها جدای از موارد زیادی است که به خاطر زن بودنت در یک فضای کاری یا اجتماعی راه داده نشده ای یا بازی داده نشده ای.
متلک همیشه کلامی نیست آقایان!
و وقتی می آیی این طرف دنیا، توی متروی شلوغ وسط این همه مرد، کتابی می ایستی، آدم ها از کنارت رد می شوند و تنه می زنند، یا تو تنه می زنی، با مردها حرف می زنی، معاشرت می کنی، هر جور که بخواهی لباس می پوشی و هیچ نگاه سنگینی را حس نمی کنی، با تعجب می بینی که چقدر دچار خودسانسوری جنسیتت هستی و از لذت بردن از بدنت و جنسیتت حتا در این سن و سال خجالت می کشی، و وقتی فکر می کنی که ای وای نکند من بدبین بوده ام چون آنجا به من این طور یاد داده بودند، آن وقت توی پرواز ایران، در خروجی پرواز ایران که می رسی، باز هم همان سنگینی عجیب فضا و نگاه ها را به طرز وحشتناک و غیر قابل باوری حس می کنی، آن وقت است که از ته دل ایمان می آوری که حس پنهان و آشکاری در (نه) همه ی مردان سرزمینت هست که جاهای دیگر دنیا که دیده ای وجود ندارد.
باید زن باشی تا بفهمی چه می گویم.
بیایید صورت مسئله را پاک نکنیم.
مقصر شاید هیچ کدام از تک تک ما نباشیم، مقصر شاید بستری است که بر مبنای جدا کردن جنسیتها از کودکی، تغییر زاویه ی نگاهشان به جنسیت و ارزش گذاری های نادرست شکل گرفته و باعث تک تک ناهنجاری های موجود در رفتارهای وابسته به جنسیت همه ما می شود.