نسخه آرشیو شده

عصبانیت مضاعف
از میان متن

  • آدم وقتی ببیند میان یک فوج آدم ناهمدل گیر افتاده است که چهارچشمی منتظرند اشتباهی از او سر بزند و همان را پیراهن عثمان کنند، آدم در چنین شرایطی خیلی محتاطانه‌تر حرف می‌زند و عمل می‌کند مبادا که گزک دست‌ ناهمدلان اطرافش دهد
دوشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۹ - ۰۳:۴۷ | کد خبر: 52244

نویسنده این مطلب به عصبانیتی که اعتقاد دارد در نوشته شادی صدر وجود دارد،‌ اعتراض می‌کند

از نظر من نادرست بودن یا لااقل نادقیق بودن این گزاره‌‌های خانم صدر(1) تاحد زیادی روشن و آشکار است، این گزاره‌ها منطبق با واقع نیستند یعنی همچنان‌که ایشان گفته‌اند می‌شود کسانی را پیدا کرد که به دلایل مختلف مشمول حکم این گزاره نمی‌شوند. این نادرستی یا لاقل بی‌دقتی آشکار اینجا و آن‌جا هم نشان داده شده است. لذا من دیگر قصد ندارم این پست را به شرح و تفصیل این نادرستی و بی‌دقتی اختصاص ‌دهم، حرف اصلی‌ام چیز دیگری است،

به نظر من خیلی قابل درک است که آدم عصبانی بشود و عصبانیتش باعث شود یک گزاره‌ی نادرست بگوید یا بنویسد، از نظر من که خودم را آدم تیپیک این‌جور عصبانیت‌ها و نوشته‌های مبتنی بر آن‌ها می‌دانم، رخداد چنین پدیده‌ای بیش از حدطبیعی و قابل‌درک است. آن‌چیزی که من درک نمی‌کنم تن ندادن به پیامدهای این عصبانیت و کنش‌های مبتنی بر آن است.

بله، من حق دارم عصبانی شوم و در همان حین حرف نادرستی بزنم یا بنویسم، اما دیگران هم به همان اندازه حق دارند که با حرف نادرست من مخالفت کنند یا آن‌را به تمسخر بگیرند یا حتی به همان اندازه‌ی من عصبانی شوند و مثل خود من درحین عصبانیت حرف نادرستی بزنند. این حق طبیعی آن‌هاست و مهم به نظرم، احترام و به رسمیت شناختن این حق به عنوان یک حق بشری - آدمیزادی است تا اندازه‌ای که باعث آسیب دیگر حقوق دیگران نشود (مثلا در حین عصبانیت و حرف‌های نادرست زدن به شخصیت دیگران توهین نکنیم یا حوزه‌ی خصوصی‌شان را به رسمیت بشناسیم و غیره).

قائل نشدن این حق برای دیگران و انتظار درک و همدلی بی‌مورد داشتن انتظار کودکانه‌ای است، دیده‌اید وقتی بچه‌ها دسته‌گلی به آب می‌دهند سریع روبه مادرشان می‌کنند که «عصبانی نشو مامان، تورو خدا عصبانی نشو، از دستم افتاد و الخ»؟ این‌که آدم رفتار نادرستی مرتکب شود و همین‌طور ابتدا به ساکن انتظار داشته باشد که دیگران شرایطش را درک کنند و همدلی کنند و بزرگوارانه اشتباهش را نادیده بگیرند، از نظر من از جنس همین انتظار کودکانه‌ است. خب تا این‌جا که فقط طرح و توصیف مساله کردم، یعنی فقط گفتم چه اتفاقی می‌افتد. قاعدتا حالا نوبت راه‌حل مساله است یعنی این‌که در هنگام رخداد چنین پدیده‌ی رایج و طبیعی‌ای چه می‌توان کرد.

یک واکنش این است که آدم وقتی حالش بهتر شد و دیگر از آن عصبانیت اولیه خبری نبود، بردارد با علم و حتی اعتراف به این‌که درک و همدلی دیگران با دلایل عصبانیت او، باعث تایید حرف نادرستش نمی‌شود، فقط این دلایل را به بهترین شکل ممکن شرح دهد، درواقع دیگران را در جریان شرایطی بگذارد که باعث شد او آن حرف نادرست را بزند.

این البته باعث درستی گزاره‌ی مورد بحث نمی‌شود اما لااقل باعث می‌شود مخاطبان همدل "دلیل" کنش نادرست او را درک کنند و در بهترین حالت فکر کنند چه کسی می‌داند، شاید ما هم جای او بودیم همین‌ حرف را می‌زدیم. این روند ایجاد همدلی می‌تواند در مورد هر نوع کنش پذیرفته‌ناشده از سوی دیگران طرح شود. مثلا وقتی کسی دزدی می‌کند یا حتی جنایتی مرتکب می‌شود، هیچ دلیل و استدلالی نمی‌تواند غیراخلاقی بودن عمل او را از بین ببرد اما شاید شرح شرایطی که او در آن دست به ارتکاب جرم زده است، ما را در درک او یاری دهد تا آن‌جا که فکر کنیم شاید ما هم جای او بودیم، همین کار را می کردیم.

به نظرم نوشته‌هایی که با شرح خاطرات‌گونه‌ی آزارهای جنسی سعی می‌کنند شرایط یک زن مستاصل و عصبانی از این آزارها را توصیف و بازنمایی کنند، درواقع همین هدف همدل کردن مخاطب با شرایط رخ‌داد کنش را در پیش گرفته‌اند بدون آن‌که لزوما به نادرست بودن و نادرست ماندن گزاره‌ی مورد بحث معترف شوند یا حتی از آن آگاهی داشته باشند.

البته این را هم اضافه کنم که از نظر من، شخصا، مخاطبان اجباری در همدل شدن و ابراز آن ندارند. یعنی هیچ حرجی برشان نیست اگر علی‌رغم شرح این شرایط نیز باز به مخالفت و متلک و عصبانیت‌شان ادامه دهند. ما عصبانی شده‌ایم و حرف نادرستی زده‌ایم، دیگران هم بالتبع به همان عصبانیت و حرف نادرست ما واکنش‌های ناخوشایند نشان می‌دهند، چیزی که عوض دارد گله ندارد.

از قضا به نظر من مخاطب ناهمدل داشتن چندان چیز بدی هم نیست، حداقل کارکردش این است که آدم حواسش را جمع می‌کند تا اشتباهاتش را به حداقل برساند، آدم وقتی ببیند میان یک فوج آدم ناهمدل گیر افتاده است که چهارچشمی منتظرند اشتباهی از او سر بزند و همان را پیراهن عثمان کنند، آدم در چنین شرایطی خیلی محتاطانه‌تر حرف می‌زند و عمل می‌کند مبادا که گزک دست‌ ناهمدلان اطرافش دهد.

خداوکیلی آن معلم سخت‌گیر عقده‌ای که بابت دندانه‌های سین هم یک نمره‌ی کامل از ما کم می‌کرد بیشتر در خوانا و درست نوشتن‌مان موثر بود یا آن یکی که دوست مادرمان بود و اصلا از قیافه‌ی ما خوشش می‌آمد و هی با ارفاق‌های ریز و درشت برای‌مان بیست ردیف می‌کرد؟(بله، قبول دارم که هیچ‌کدام‌شان آ‌ن‌قدرها به‌درد خور نبوده‌اند اما در مقایسه با یک‌دیگر عرض می‌کنم).

اما یک واکنش دیگر هم هست، این‌که آدم دچار عصبانیت مضاعف شود یعنی هی ببیند دیگران هیچ درکی از دلایل خشم او ندارند و هی پشت هم مخالفت و متلک و عصبانیت است که ابراز می‌شود. یعنی فکر می‌کند بله دیگر، همین است، این‌ها که در شرایط من نبوده‌اند، آن‌چه را من کشیده‌ام نکشیده‌اند، همین است که حرفم را نمی‌فهمند، حالا یک نفر نیست بهشان بگوید نفهمی‌تان سرتان را بخورد، دیگر چرا مخالفت بیخود می‌کنید، چرا فحش و متلک بار آدم می‌کنید، یک کلام بگویید نمی‌فهمید و خلاص، دیگر چرا عناد می‌ورزید، اصلا همین خود شما هستید که باعث عصبانیت آدم می‌شوید، همین شمایید که شرایط عصبانیت آدم را ایجاد می‌کنید، لذا خوب گفتم هرچه گفتم.

این‌هم یک واکنش است البته، واکنشی که آدم را دچار عصبانیت مضاعف می‌کند و هی باعث می‌شود غیرقابل‌درک‌تر به نظر برسیم، نمونه‌اش می‌شود همین پست دوم خانم صدر که حتی از آن اولی هم غیرقابل‌درک‌تر و برای خیلی‌ها عصبانی‌کننده‌تر بوده است و باعث واکنش‌های شدیدتر هم شده است و باز لابد یک چرخه‌ی دیگر عصبانیت ایجاد می‌کند و هی سرعت این دور باطل بیشتر می‌شود و...

بله، حرف تازه‌ای نزدم، راستش این‌ها را بیشتر به خودم یادآوری کردم، می‌خواهم بگویم این‌ها را نگفتم که خدای ناکرده، زبانم لال به کسی توصیه‌ای کرده‌ باشم، بنده خیلی غلط می‌کنم، من خیلی عرضه داشته باشم عصبانیت‌های ریز و درشت خودم را جمع‌وجور کنم. این است که می‌گویم که نوشتن این پست هم بیشتر از سرِ ثبت یک تلنگر اخلاقی بوده است به خودم، به منی که می‌دانم خیلی مستعد آن واکنش دوم و دور باطل همراهش هستم، خواستم بیاورم جلوی چشم‌ام که دقیقا چه اتفاقی می‌افتد وقتی نگاه می‌کنم می‌بینم در مردابی از خشم و فرسودگی و خستگی مضاعف در حال فرو رفتنم.

1. منظورم این گزاره‌هاست: «من چندان فرقی بین حجت‌الاسلام صدیقی با هر یک از پسران تازه‌بالغ دیروز و مردان طرفدار حقوق بشر و حقوق زنان امروز نمی‌بینم؛ غیر از اینکه او دست‌کم در آنچه هست و آنچه می‌گوید، یک‌رو تر است» یا این یکی: «شما! بله، خود شما! به من نگویید که می‌توان در ایران پسری تازه به سن بلوغ رسیده بود و بزرگ و بالغ شد، بی آنکه به زنان متلک گفت؛ بی‌اغراق، این بخشی از روند بزرگ‌شدن برای مردان در ایران است. تجربه‌ای که بدون آن، مرد ایرانی، مرد نمی‌شود».

این مطلب را به اشتراک بگذارید

آگهی