نویسنده این وبلاگ درباره صفحه «آشپزی ایرانی» روی فیس بوک مطلب طنزی نوشتهاست. ساتی که 25 هزار هوادار داره از سیاستمدار و سوپراستارهای ایرانی پرطرفدارتره.
یک صفحهای هست روی فیسبوک، تحت عنوان «آشپزی ایرانی.» از قضا در مدتی کوتاه اقبال عمومی فوقالعادهای داشته و هماینک با بیستوپنجهزار هوادار از صفحه فلان «سیاستمدار ایرانی» و بهمان «سووپراستار ایرانی» پرطرفدارتره.
بعدش من این صفحه رو باز میکنم و میغلتم به خودم از فرط خوشی. عکسها رو -باقلاپلو با ماهیچه، قیمه زعفرانی، ماکارونی با تهدیگ سیبزمینی- تماشا میکنم و بزاق ترشح میکنم و به وجد میام. نظرات رو میخونم و قهقه مستانه میزنم و صمیمیت و گرمای مواج در فضای صفحه جذب بدنم میشه.
مرتضی مو جوگندمی و با سبیل دستهچمدانی از کالیفرنیا زیرِ قیمه دستپخت ِ نازیلا نظر گذاشته که: ربگوجهفرنگی رو حسابی تفت بده تا بیشتر رنگ باز کنه.
کامبیز بیستوچند ساله عکس مرغشکمپُری که برای نهار طبخکرده رو روی صفحه به اشتراک گذاشته و مراحل کار رو -از شوید و نعنا و گردو و رباناری که توی شکم مرغ چپانده تا دوختن ِ شکم مرغ و مالیدن کره روی مجموعه- توضیح داده و با حوصله پاسخگوی سوالات خوانندگان بوده.
بعدش صفحه چندتا بچه معروف داره -زری جون و شیلا و مهین- که تند و تند عکسهایی خارقالعاده از طعامها و دسرهای رنگبهرنگشون با تزئینات مفصل به اشتراک میذارن. که آدم فکر میکنه اگه اینا غذان، پس اونی که ما تا این زمون پختیم و خوردیم –و به خیال خودمون خیلی هم کاردرست و سرآشپز بودیم- گل لقد شده هم نبوده.
دیگه آدمای غربتزده داره که غذای منجمد ِ نیمه آمادشونو که خوردن، میان توی صفحه دلمه برگ مو و کوفته تبریزی و آبگوشت و آشرشته تماشا میکنن و نوستالژی میزنن و یاد اواسط سال ِ چهلودو میافتن و ایوون خونه مادربزرگشون و حیاط مشجر و حوض آبی که هندونه توش غلتون بود و دیگ ِ آشی که سر اجاق میجوشید. آدمای ناسیونالیست ِ هنر نزد ایرانیان است و بس داره که میان از دستوپنجه و سلیقه بانوان ایرانی و اینکه قرمهسبزی سرآمد تمام خوراکهای دنیاست میگن.
یه سری آدم گرسنه هیجانزده هم داره که میان پای عکسهای لنگِ مرغ زعفرونزده و گوشت بره برشته و چلوی اعلای معطری که ملت به اشتراک گذاشتن، عباراتی از قبیل «به به به»، «هوس کردم بخورمش»، «دیگه طاقت ندارم»، «جووون چه چیزی» و «اوووم یااامی» مینویسند.
یعنی یه محفلیه برای وصفالعیش نصفالعیش و چشمچرانی. شکافیه روی دیفال ِ بهشت که ملت میان چشمشونو بهش میچسبونن و توی بهشت رو دید میزنن و با پشت ِ دست آبی که از لوچهشان آویزان شده رو پاک میکنن.
چه سکزی.
حالا جاش نیست، اما بعدا یهبار از نقاط مشترک سکز با آشپزی و خوراک و حواشیش و متعلقاتش خواهم نوشت.
الان اینو میخوام بگم که این صفحه از صمیمیت و دوستی مالاماله. جائیه که بیستوپنج هزار نفر آدم از سنین مختلف و طیفهای متنوع در صلح و صفا بهش رفتوآمد دارن و گیسکشی و زدوخورد و درگیریش به سمت صفر میل میکنه. خود ِ اتوپیا و آرمانشهر و مدینه فاضلهست.
برای درک بهتر، سری به صفحات دویست سیصد نفره فارسیزبان که ماهی یه بار بهروز میشن بزنید و دوز ِ تنش و مرافعه بین اعضا و ازون طرف کیفیت مراودات و ارتباطات اعضا رو، با این صفحه بیستوپنجهزار نفره که مرتب بهروز میشه مقایسه کنید. بعله رفقا. این جادوی غذاست. که آدما رو به هم نزدیک و قلبها رو تلطیف میکنه. ریسمان وحدته. چنگ بندازید بهش.
** اسم افراد و دیالوگها تخیلی است و هرگونه شباهت، اتفاقی
با سپاس ازین طنز ظریف, من غالبا نوشته های این خانم وبلاگ نویس را میخوانم و از تیزبینی کم نظیرش لذت میبرم. چقدر خوب که مردمک نیم نگاهی هم به بلاگستان و بلاگرها دارد.