مهدی خلجی، روزنامهنگار و تحلیلگر سیاسی در یاداشتی به سیاست خارجی از نگاه منتقدان و مخالفان دولت محمود احمدینژاد پرداخته است.
احتمال حمله نظامی به تأسیسات هستهای جمهوری اسلامی روز به روز نزدیکتر و نیرومندتر میشود. تحریمهای تازه اگرچه پیشرفت برنامه هستهای را کند میکنند، ایران را به تغییر سیاستهای خود وانمیدارند.
اسرائیل و آمریکا هر دو خود را برای حمله نظامی در آینده نزدیک آماده میکنند. کشورهای منطقه به ويژه عربستان نیز آمادگی کمک برای انجام گرفتن این حمله را دارند. بسیاری از معادلات در خاورمیانه بر اساس این احتمال در حال شکلگیری و سنجش است.
جمهوری اسلامی در تبلیغات رسمی خود جنگ را امری نامحتمل معرفی میکند و میگوید آمریکا از نظر اقتصادی و سیاسی توانایی پرداخت هزینهها و تحمل پیامدهای این حمله را ندارد و اسرائیل نیز از واکنش ایران به این حمله اندیشناک است. در عین حال، حکومت دوست دارد مخالفان خود را از چنین احتمالی بترساند و وانمود کند اختلافات سیاسی را باید در چنین «برهه حساسی» کنار گذاشت. امنیتیتر شدن فضا کمک بزرگی به جمهوری اسلامی برای سرکوب مخالفان است.
مسئله اصلی، سیاست هستهای جمهوری اسلامی است. برنامه هستهای ستون نگهدارنده اقتدار نظام در داخل و خاورمیانه تلقی شده است. برنامه هسته داستان مرگ و زندگی جمهوری اسلامی است؛ مهمترین ابزار تبلیغات آن در جهان اسلام نیز هست. اگر برنامه هستهای جمهوری اسلامی در چنین موقعیتی نبود، ایران به هیچ روی آماج فشارهای بین المللی قرار نمیگرفت و حتی خطر همکاری آن با گروههای تندرو در خاورمیانه یا نقش حقوق دموکراتیک و بشر مردم ایران نیز تا اندازه زیادی قابل اغماض بود.
سیاست هستهای جمهوری اسلامی، حساسیت جامعه جهانی را به همه مسائل ایران افزایش داده است. اما به نظر میرسد برای مخالفان یا منتقدان جمهوری اسلامی، برنامه هستهای چنان اهمیت و اولویتی ندارد.
پرسشهایی از این دست ذهن را میگزند: آیا مخالفان دولت ایران تصویری متفاوت از اوضاع دارند؟ آیا آنان نگران پیامدهای مهیب سیاستهای هستهای کنونی جمهوری اسلامی هستند؟ آیا مخالفان، دلداده همان استدلال دولت نیستند که «انرژی هستهای حق مسلم ماست؟» و ابرقدرتها معیارهای دوگانه دارند و اگر راست میگویند جلوی اسرائیل را بگیرند و چون راست نمیگویند پس ما هم باید عقبنشینی نکنیم؟ اگر جمهوری اسلامی برنامه هستهای را برای اهدافی سیاسی و تثیبت قدرت خود در منطقه خاورمیانه دنبال میکند، مخالفان آیا هیچ نگاهی سیاسی به این برنامه دارند؟ آیا مخالفان و منتقدان جمهوری اسلامی باور دارند هدف اصلی برنامه هستهای تنها تأمین سوخت و انرژی است و بس؟ آیا آنان این برنامه را از برنامه تسلیحات موشکی جمهوری اسلامی جدا میدانند یا از سیاستهای سیساله رژيم ایران در منطقه تفکیکپذیر میانگارند؟
اساساً مخالفان احتمال حمله نظامی به تأسیسات هستهای را جدی میگیرند یا مانند رهبران سودازده ایران باور دارند «آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند» و الان در مرداب عراق و افغانستان گرفتار است و اسرائیل هم از ترس حزب الله و حماس دلیری حمله به ایران را ندارد؟
مخالفان دولت احمدینژاد درباره تحریمهای اقتصادی چه میاندیشند؟ اساساً راه حل آنها برای برون رفت از این بنبست هستهای چیست؟ آیا آنان دارای چارچوب عمل و راهبردهای طراحیشده مستقل هستند یا هماره منتظرند ببینند دولت چه میکند تا مشخص شود چگونه میشود از آن انتقاد کرد؟
به سخن دیگر، آیا مخالفان دولت به جای نگریستن و اندیشیدن به برنامه هستهای در مقام مهمترین مسئله سیاست خارجی ایران، آن را در چارچوبی داخلی و محلی قرار نمیدهند و از آن ابزاری برای انتقاد از دولت و تضعیف آن نمیسازند؟ آیا نگاه جمهوری اسلامی و مخالفان داخلی آن به برنامه هستهای، بیشتر نگاهی ابزاری نیست در جهت تسویه حسابهای داخلی یا تابع منافع ملی؟
ما از دیدگاهها و برنامههای بسیاری مخالفان دولت – گروهها و شخصیتهای مخالف در داخل و خارج ایران – درباره برنامه هستهای چندان چیز دندانگیری نمیدانیم.
میدانیم که بسیاری تحت عنوان فعالان ضد جنگ، احتمال حمله نظامی را جدی میگیرند. این خود گواه آن است که نگاه بسیاری از سیاسیون ما به جنگ رومانتیک و اخلاقی است.
هیچ استدلال اخلاقی – عاطفی یا حتی تبلیغات مردمی علیه جنگ نتوانسته است کشوری را که به انگیزهای سیاسی خواهان حمله نظامی به کشوری دیگر است بازدارد؛ اخلاق که سهل است حتی قوانین بین المللی هم جلودار کشوری نیستند که توانایی و انگیزه لازم برای حمله دارد. تنها تدابیر سیاسی میتوانند از وقوع جنگ پیشگیری کنند و بس.
به سخن دیگر، این سیاستمداران هستند که جنگ میکنند و باز هم این سیاستمداران هستند که میتوانند به جنگ پایان دهند یا اساساً نگذارند رخ دهد. جنگ محصول برهم خوردن توازن سیاسی است. تلاش برای جلوگیری از آن نیز نیازمند کوشش برای برقراری یا نوسازی توازن است.
بسیاری از فعالان سیاسی مخالف هم دچار رودربایستی و سرگردانیاند. شماری از آنان مخالف حمله نظامی و تحریم اقتصادی و در عین حال طرفدار «حق مسلم هستهای» ایران و با این همه مخالف سیاست تحریکگرانه و اعتمادسوز جمهوری اسلامی هستند. علاوه بر همه اینها، مخالف مذاکره مؤثر غرب با دولت احمدینژاد نیز هستند؛ چون فکر میکنند مذاکره مؤثر موقعیت احمدینژاد را دستکم در سطح بین المللی مشروعیت خواهد بخشید و در داخل نیز او را در برابر مخالفاناش پرمدعاتر خواهد کرد.
از نظر این دسته از فعالان که اندک نیستند، در عمل، موقعیت ایدهآل این است که هیچ کس هیچ کاری نکند و زمان هم متوقف شود تا آنان بتواند شرایط سیاسی در ایران را تغییر دهند و و خود مستقیماً با غرب وارد مذاکره شوند. این فعالان فاقد بینش سیاسی و غرق در جهان رؤيایی خودند؛ زیرا معادلات و محاسبات غرب برای عمل در این زمینه را نمیشناسند. از سویی دیگر، برخی از فعالان سیاسی نیز در نوشتهها و سخنان عمومی خود تحریم را محکوم میکنند، اما وقتی طرف مشاوره با دولتهای غربی قرار میگیرند آن را «اکیداً» توصیه و تشویق مینمایند.
از آن دسته مخالفان که «سبز» لقب دارند، البته بیش از همه چشمها به سوی میرحسین موسوی و مهدی کروبی است. آن دو درباره تحریمها سخن روشنی نگفتهاند. یک بار درباره توافق یکم اکتبر سال میلادی گذشته میان ایران و غرب، دولت احمدینژاد را ملامت کردند و بار دیگر دیگر هم درباره توافق ایران و ترکیه و برزیل آن را با عهدنامه ترکمانچای مقایسه کردند.
کارشناسان بین المللی باور دارند که توافق یکم اکتبر برای ایران و جامعه جهانی میتوانست پیروزی بزرگی باشد و تا اندازه بسیاری فشار را از روی ایران بردارد. دستکم، در صورت تحقق آن توافقها، قطعنامه اخیر سازمان ملل متحد و نیز تحریمهای تازه کنگره آمریکا تصویب نمیشد.
گمان میرود رهبران سبز اولویت چندانی برای برنامه هستهای نمیشناسند. ممکن است آنان معتقد باشند اولاً هر کاری احمدینژاد انجام دهد، چون منتخب مردم نیست، به سود منافع ملی نخواهد بود و تصمیمهای احمدینژاد تنها برای تثبیت موقعیت خود است نه در خدمت مصالح بلند مدت کشور.
ثانیاً توافق با غرب دست آیت الله خامنهای و محمود احمدینژاد را در سرکوب مخالفان داخلی خود بازتر میگذارد. بنابراین، دولت ایران هر سیاستی را در پیش گیرد مورد انتقاد رهبران سبز است. اگر این تأویل درست باشد، سیاست هستهای رهبران سبز مخالفت با سیاست هستهای جمهوری اسلامی در گذشته، اکنون و آینده است. از دید آنان مسئله هستهای زمانی باید حل شود که قدرت از دست حاکمان کنونی گرفته شود.
از سوی دیگر، احتمال قوی هست که سکوت رهبران سبز درباره آنچه خود منافع ملی در زمینه برنامه هستهای میدادند ترس از برخورد حکومت نیز هست.
شاید رهبران سبز میخواهند دامنه مبارزات با حکومت را از مسائل داخلی به مسائل سیاست خارجی و مخصوصاً مسئله حساس هستهای گسترش ندهند و جبهه تازهای در برابر ماشین سرکوب جمهوری اسلامی باز نکنند و هواداران خود را از آنچه هستند، آسیبپذیرتر ننمایند.
بنابراین، رهبران سبز میکوشند بر دموکراسی و حقوق بشر تمرکز کنند و فکر میکنند نه تأکید بر مسئله هستهای به سود آنهاست، نه سبزها میتوانند نقشی در حل بحران هستهای داشته باشند. در نتیجه، سخن گفتن درباره این موضوع، منجر به پرداخت هزینههای اضافی، غیرضروری و گاه غیرقابل تحمل میشود.
آیا این ارزیابی درست است؟ آیا سکوت سبزها درباره برنامه هستهای – و به طور کلی سیاست خارجی - موجه و مشروع است؟ آیا سبزها در برابر احتمال حمله نظامی به ایران یا دیگر پیامدهای سهمگین سیاست جمهوری اسلامی باید خاموش باشند؟ آیا در این زمینه، اساساً کاری از دست آنان برمیآید؟
چطور می گویید که موسوی در مورد تحریم ها حرفی روشنی نزده است٬ در حالی که او به روشنی نظر خود را در این مورد اعلام کرده است؟ می گوید:
«این روزها بحث تحریم علیه ملت ما شنیده شده است. ما گرچه وضعیت بوجود آمده را ناشی از سو تدبیر و ماجراجویی در سیاست خارجی کشور می دانیم ولی نمی توانیم با این تحریم که روی زندگی مردم اثر خواهد گذاشت موافق باشیم و در این صف کشی علیرغم آنکه وضعیت دشواری داریم، صف ما بدون کوچکترین تنازلی در مطالباتمان، در کنار ملتمان است».
مطلب کامل اینجا:
http://www.kaleme.com/1389/03/02/klm-20224
با عذر خواهی: سه پیام من به ترتیب از پائینی ترین اش خوانده شود.
لان که طبل های جنگ حتی سنگین ترین گوش ها را هم به نوسان آورده نوابغ ما یکی بعد از دیگری از ته چاه بیرون آمده و با بیشرمی بی عرضگی خود را به نمایش می گذارند. بار ها گفته ام که روشنفکران صرب و اعراب سنی عراق به اندازه دولت هایشان در بد بختی مردم خود سهیم هستند. همین فرمول در باره روشنفکران فارس ایران هم کاربرد دارد. اگر جنگی در گیرد و ایران خدای نکرده به وضع یوگسلاوی سابق و یا عراق و افغانستان دچار شود من در کنار دولت ایران بدون استثنا همه روشنفکران فارس از آن لیبرال دموکرات اش گرفته تا آن محافظه کار مرتج و سلطنت طلبش را مقصر خواهم شناخت. همین چند ماه پیش در همین سایت نوشتم که طوفانی سهمگین در راه است و توصیه کردم که کمر بند هاییمان را باید محکم به بندیم.
اگر هم کاری از دست من بر نیامد لااقل عذاب وجدان نخواهم کشید
مباحثه بر علیه ایده های نوین معمولا از سه مرحله مجزا گذر می کند. از” نمی تواند حقیقت داشته باشد به ” ممکن است که حقیقت داشته باشد ولی اهمیت ندارد “و بالاخره به ” با اینکه حقیقت دارد و مهم است اما جدید نیست ما همه از اولش می دانستیم.”
پنج سال است که تک صدایی این جنگ خانمانسوز را پیش بینی کرده بودم و هر کجا امکانش بود با دلایل و استدلال و منطق محکم از اجتناب ناپذیری این جنگ بجث کرده ام بار ها هم اشکارا به هر نوج جنگی مخالفت ام را نشان داده ام. من خودم را گزارشگری می دانم که فقط وقایع را گزارش می دهم. این در حالی است که همه تحلیل گران و متخصصان سیاسی ایران در لابلای روزنامه ها و مصاحبه های این یا آن دولت مدار غرب و یا شرق دنبال جمله ای خوش بینانه ای بودند تا بتوانند شب ها با اسوده گی سر به بالین بگذارند. فکر می کردند که با انشا الله گربه است گفتن مشکلات ایران حل خواهد شد و جنگی در نخواهد گرفت. پنج سال پیش برای اولین بار در سایت پریشان بلاگ اقای علیرضا دوستدار که دانشجوی دکترای مردم شناسی در ایالت ماساچوست بودند با دلایل بجث کردم که اگر هم جنگ جهانی سوم اتفاق به افتد غرب و آمریکا اجازه دسترسی ایران به سلاح های اتمی را نخواهند داد. این خط قرمزی بود که در تحت هیج شرایطی غرب و آمریکا اجازه عبورش را نمی دادند. اقای علیرضا دوستدار نه تنها با من وارد بحث نشدند بلکه ای پی مرا مسدود کرده و بر علیه من نوشته ای منتشر کرده و مرا به غولی که در زیر پل ها قائم شده و شبانه به مردم دستبرد می زنم تشبیه کردند. در همین سال ها در سایت شخصی به نام دخو هم همین بحث را ادامه دادم که ایشان هم مقاله ای با عنوان”مشدی.. تفنگ ها را پر کن” بر علیه من نوشتند . بار ها درهمین سایت اخبار روز پیام های من به همین خاطر حذف شدند. انگار که آمریکا بخاطر پیام های من نقشه حمله به ایران را کشیده بود. یا اینکه من طرفدار جنگ بودم.
خیزش جنبش سبز و سکوت معنی دار و طولانی همه ملت های غیر فارس فرصتی بود که بلکه روشنفکران فارس را از خواب جهالت هشتاد ساله بیدار کرده و از حقوق ضایع شده اکثریت ایرانیان دفاع کنند. اگر رهبری جنبش سبز و روشنفکران و نخبه گان فرهنگی و سیاسی فارس اشکارا ار حقوق ملی و مدنی و فرهنگی غیر فارس ها به دفاع می پرداختند ممکن بود که ر÷یم ددمنش ایران از پیامد خیزش عمومی سرتاسری به وحشت افتاده و از افراطگرایی دست کشیده و به تساهل و تعامل روی آورند. اما انگار که این خواب خیلی سنگین تر از آنی بود که ما تصورش را می کردیم. روشنفکران و نخبه گان و رهبری جنبش سبز فکر کردند که با بستن گوش و چشم هایشان دست هایی از غیب مشکلات اکثریت مردم ایران را حل خواهد کرد.
ا
من پیام پائینی زیر را چند رور قبل در سایت اکثریتی- توده ای اخبار روز درج کرده بودم که بار ها حذفش کردند. این اکثریتی- توده ای ها انگار که از تجربه تلخ هشتاد ساله اربابان روسی شان درس یاد نگرفته اند که اگر باحد اکثر مهارت هم حقیقی را پنهان کنی باز در اینده این حقیقت سرکوب شده بقول فروید تا زمانیکه تصفیه حساب نکرده و دشار÷ نشده است با قدرت مخرب خیلی بالاتر از اصل اش باز خواهد گشت. The return of suppressed .سانسورچی سایت هم طبق روال همیشگی خودشان هیچ وقت دلیل حذف چندین باره پیام ام را توضیح ندادند. اما طرفداران گمراه و فناتیک شان دلیل حذف را بکار بردن کلمه” بی عرضه” برای روشنفکران فارس می دانستند. اولا: البته من صفت ” بی عرضه” که مترادف کلمه انگلیسی incompetent است را توهین و بی ادبی نمی دانم. هزاران بار این صفت را برای شخصیت های جهانی از جمله روسای جمهور آمریکا هم بکار برده اند. ثانیا: هر چه بامش بیش برفش بیشتر. فردی که خود را داخل فعالیت های اجتماعی می اندازد باید به درجه ای ظرفیت داشته و ار پوست کلفتی بر خوردار باشد.البته من می توانستم بجای استفاده از صفت تند و تیز بی عرضه از کلمات معتدل و مردم پسندی مانند بی کفایت و غیره استفاده کنم. دلیل بکار بردن این کلمه بخاطر نشان دادن عدم رضایت و خشم و انزجارم از کم کاری روشنفکران و نخبه گان سیاسی و فرهنگی و دانشگاهیان جامعه فارس بود و بس و نه توهین به روشنفکران فارس که با بعضی ها دوستی صمیمانه طولانی مدت داشته و دارم. من در ویرانی ایران و در بوجود آوردن این وضع فاجعه آمیز برای ایران و همه ایرانی ها اکثریت روشنفکران و نخبه گان فرهنگی و سیاسی جامعه فارس را در کنار دولت مستبد ودیکتاتوری لمپن پرولتاریا ی ایران سهیم و مقصر می دانم. اعتراف ارام ارام بعضی از این نخبه گان مانند اقای دکتر حمید دباشی به کم کاری در رابطه با معضل و مشکلات و تبعیض و توهین و تحقیر ملت های غیر فارس ایران را با اینکه به فال نیک می گیرم اما بی اثر می دانم. اینگونه اعترافات به مانند نوشداروی بعد از مرگ سهراب می ماند که تورک ها در مثل عامیانه به شکل دیگری بیان می کنند. بقول تورک ها ” تویدان سونرا خنانی——- یاخارلار” یعنی حنای بعد از عروسی را به ماتحت می مالند.
دلیل خشم من این است که اگر روشنفکران ما توانسته اند اندیشه های بغایت پیچیده متفکران غرب وشرق را که اکثرا کاربردی در اداره یک جامعه پویا و داینامیک ندارند را یاد گرفتهباشند به چه دلیلی در این هشتاد سال گذشته فیل چندین تنی معضلات ملت های تورک و کورد و اعراب و بلوچ و ترکمن ایرانی را در وسط اتاق پذیرایی شان نه دیده اند.؟ ایا این بی علاقه گی هشتاد ساله شان نشانه جدایی عمیق بین ملت های ایرانی نبوده که الان این زخم پانسمان شده دهانه باز کرده است.؟
به گمان من اکثریت سران و فعالان جنبش سبز بر این باورند که حل گره مناقشه هستهای ایران تنها منوط به تغییر نگاه و سیاست شخص آیت الله خامنهای و نظامیان بلند مرتبه اطراف اوست. نگاهی که سلاح هستهای را تنها ضامن واقعی عدم دخالت جدی قدرتهای جهانی برای تغییر رژیم ایران میداند. تحریم و خطر حمله نظامی نه تنها این نگاه را تغییر نداده بلکه تقویت هم کرده است. همانطور که نویسنده مقاله هم تاکید کرده مخالفان چندان باوری به تاثیر جدی در این مناقشه ندارند و بیشتر سعی در استفاده حاشیهای از این موضوع دارند.