نوح منوری, نویسنده وبلاگ کشتی نوح, خصوصیات جامعه ایرانی را با مشخصات یک جامعه مدرن میسنجد.
1- در میان همه نظریات یا ایدههایی که سعی در توصیف جامعهی ایرانی دارد، نظریه جامعه در حال گذار (حسین عظیمی) بیشتر مورد استفاده قرار گرفته است و بیشتر برای ما آشناست.
این نظریه بر مبنای فرض دوگانگی جامعهی سنتی و جامعهی مدرن و حرکت الزامی هر جامعه از سنت به مدرنیته بنا شده است و ضمن بر شمردن ویژگیهای هر دو این جوامع، جامعهی ایرانی را از آنجا که صاحب برخی از ویژگیهای هر دو است، جامعهی در حال گذار نام مینهد. مثلا جایگاه مذهب و علم، نرخ زاد و ولد، نرخ مرگ و میر، رشد جمعیت، سازماندهی جامعه و تقسیم کار اجتماعی، نسبت دولت و ملت، ذخائر علمی و فنی، موجودی سرمایه، تولید سرانه، بیکاری، محرومیت و... . برخی تغییرات شدید اجتماعی در ایران و شکل نگرفتن طبقات را دلیل بر در حال گذار بودن آن میدانند +.
مسئله مهمی که در این نظریه بر آن تاکید میشود، آنومیک بودن جامعه است. یعنی وضعیتی که در آن هنجارهای قدیمی از بین رفتهاند اما هنوز هنجارهای تازه جای آنها را نگرفته است. به این ترتیب جامعه در حالت از هم گسیخته قرار میگیرد و افراد جامعه در حالتی از پریشانی و تنهایی رها میشوند و در سطح جامعه به جای روابط عاطفی و خویشاوندی نزدیک، سازمانها و نهادهای حمایتکننده به وجود نیامده است. این طرز تلقی برگرفته از نظریات دورکیم است.
2- استوارت هال، ویژگیهای جوامع مدرن را اینگونه ذکر میکند:
اول- تسلط اشکال دنیوی اقتدار و قدرت سیاسی، و فهم دنیوی از حاکمیت و مشروعیت، که در مرزهای سرزمینی مشخص عمل میکنند و خصیصهی ساختارهای بزرگ و پیچیدهی دولت- ملت مدرن هستند.
دوم- وجود نوعی اقتصاد مبادلهای پولی، که بر تولید و مصرف انبوه کالاها برای بازار استوار است؛ و نیز مالکیت خصوصی گسترده و انباشت پول به صورت نظاممند و درازمدت.
سوم- زوال نظم اجتماعی سنتی، که پایگاههای اجتماعی ِ تثبیتشده و نظامهای همپوشان بیعت و وفاداری داشت، و نیز پیدایش نوعی تقسیم ِ کار اجتماعی و جنسیتی پویا. وجه مشخصه این امر در جوامع سرمایهداری مدرن شکلگیری طبقات جدید، و پا گرفتن ِ روابط خاص مردسالارانه میان مردان و زنان بود.
چهارم- افول جهانبینی مذهبی که مشخصه جوامع سنتی بود و سر بر آوردن فرهنگ دنیوی و مادی، که انگیزههای فردباورانه، عقلانی و ابزاری را که اکنون برای ما بسیار آشنا هستند، به نمایش میگذاشت.
پس میبینیم که اگر بر این اساس راجع به مدرن بودن جامعهی ایرانی بخواهیم قضاوت کنیم، ایران با مدرن شدن فاصله دارد.
3- اما در مقابل این دیدگاه، برخی جامعهشناسان ایرانی بر این نظر پای میفشارند که جامعه ایرانی، جامعهی مدرن است.
دکتر حمیدرضا جلاییپور، جامعه ایران را مدرن میداند، چون شهرنشینی، باسوادی، تخصصی شدن و تقسیمکار اجتماعی، صنعتی شدن، امکانات ارتباطی و رسانهای، بوروکراسی، شهرها و کارخانهها و بیمارستانهای بزرگ به ویژگیهای بدیهی جامعهی ایرانی تبدیل شده است. اما او مدرنیتهی ایرانی را بدقواره میداند. به علت بزرگی دولت، حاشیهنشینی و همین طور وجه غالب نبودن روابط مدنی، ضعف سرمایه اجتماعی، نحیف بودن عرصهی عمومی +.
دکتر تقی آزاد ارمکی+ نیز، جامعهی ایران را مدرن میداند، چرا که جامعهی ایرانی همیشه در حال صحبت از تغییر فرهنگی، برنامهریزی برای رفع اشکالات و رسیدن به وضع مطلوب است. او در کتاب جامعهشناسی فرهنگ مینویسد: «جهان و فرهنگ ایرانی مدرن دانسته شده است زیرا همهی عوامل و زمینههای لازم مدرن بودن به لحاظ نگرشی، بینشی، انسانی در عمل و در ساختار و الگوهای سازمانی در ایران وجود دارد. حضور همزمان این عوامل نیازمند مدیریت علمی و مدرن است تا حاصل آن در جهان معاصر قابلیت مبادله بیابد. از این دیدگاه، ما ایران را مدرن میدانیم و به دیدگاه کسانی که هنوز ایران را کشوری سنتی و گذشتهگرا میدانند انتقاد داریم. تاکید اصلی ما در اینجا بر این است که تغییر فرهنگ به عنوان یک جریان عمده در جامعهی ایرانی اهمیت دارد. اگر جامعه و فرهنگ، ساز و کارهای سنتی داشته باشند، دیگر سخن از مدرنیت و تغییر فرهنگ بیمعنی است، زیرا جامعه سنتی با ثبات و بیحرکت است و در آن عناصر فرهنگی با کمترین تغییر ماندگار هستند و ضرورتی در نظارت، کنترل، مدیریت و ساماندهی و سیاستگذاری فرهنگی و شناسایی آسیبهای فرهنگی وجود ندارد، در حالیکه هم اکنون اصلیترین تلاش بسیاری از سازمانهای دولتی، سازماندهی و سیاستگذاری فرهنگ در حال تغییر است.»
میتوان این سوال را مطرح کرد که بین افرادی که جامعه ایران را مدرن میدانند و اما در عین حال از مدرنیته ناقص یا مدرنیته بدقواره سخن میگویند با کسانی که جامعه ایران را جامعه در حال گذار معرفی میکنند چه فرقی هست؟ در وهلهی اول به نظر میرسد فرق چندانی وجود ندارد. یعنی کسانی که از در حال گذار بودن جامعه حرف میزنند نیز، مقصودشان این است که برخی از عناصر مدرنیته را کسب کردهایم و در حال کسب بقیه به سر میبریم. اما در واقع فرق مهم اینجا در خطی دیدن یا ندیدن است. مفهوم «در حال گذار» در دل خود، تصویری خطی از پیشرفت و مدرنیزاسیون دارد که امروزه مورد چالش فراوان قرار گرفته است.
4- ما در جهان مدرن زندگی میکنیم. در این جهان همه چیز مدرن است. جامعهی ایرانی هم متاثر از چنین فضایی مدرن است. زلزله مدرنیته، هر جامعهای را تکان داده است. حتی در جامعه ما، نهادهایی که عموما به عنوان حاملان سنت شناخته میشوند هم مدرن هستند. مثل روحانیت. یا حتی امثال حسین نصر که سنتگرای اسلامی معرفی میشود، هم در واقع به توصیف سنت در تقابل با مدرنیته و حتی از منظر آن مشغول هستند. باید بدانیم که حتی رژیمهای فاشیستی و توتالیتر هم مدرن هستند. در جهان ِ سنت، ما هیچوقت نمیتوانستیم شاهد توتالیتاریانیسم باشیم.
1- در میان همه نظریات یا ایدههایی که سعی در توصیف جامعهی ایرانی دارد، نظریه جامعهی در حال گذار (حسین عظیمی) بیشتر مورد استفاده قرار گرفته است و بیشتر برای ما آشناست. این نظریه بر مبنای فرض دوگانگی جامعهی سنتی و جامعهی مدرن و حرکت الزامی هر جامعه از سنت به مدرنیته بنا شده است و ضمن بر شمردن ویژگیهای هر دو این جوامع، جامعهی ایرانی را از آنجا که صاحب برخی از ویژگیهای هر دو است، جامعهی در حال گذار نام مینهد. مثلا جایگاه مذهب و علم، نرخ زاد و ولد، نرخ مرگ و میر، رشد جمعیت، سازماندهی جامعه و تقسیم کار اجتماعی، نسبت دولت و ملت، ذخائر علمی و فنی، موجودی سرمایه، تولید سرانه، بیکاری، محرومیت و... . برخی تغییرات شدید اجتماعی در ایران و شکل نگرفتن طبقات را دلیل بر در حال گذار بودن آن میدانند +.
مسئلهی مهمی که در این نظریه بر آن تاکید میشود، آنومیک بودن جامعه است. یعنی وضعیتی که در آن هنجارهای قدیمی از بین رفتهاند اما هنوز هنجارهای تازه جای آنها را نگرفته است. به این ترتیب جامعه در حالت از هم گسیخته قرار میگیرد و افراد جامعه در حالتی از پریشانی و تنهایی رها میشوند و در سطح جامعه به جای روابط عاطفی و خویشاوندی نزدیک، سازمانها و نهادهای حمایتکننده به وجود نیامده است. این طرز تلقی برگرفته از نظریات دورکیم است.
2- استوارت هال، ویژگیهای جوامع مدرن را اینگونه ذکر میکند:
اول- تسلط اشکال دنیوی اقتدار و قدرت سیاسی، و فهم دنیوی از حاکمیت و مشروعیت، که در مرزهای سرزمینی مشخص عمل میکنند و خصیصهی ساختارهای بزرگ و پیچیدهی دولت- ملت مدرن هستند.
دوم- وجود نوعی اقتصاد مبادلهای پولی، که بر تولید و مصرف انبوه کالاها برای بازار استوار است؛ و نیز مالکیت خصوصی گسترده و انباشت پول به صورت نظاممند و درازمدت.
سوم- زوال نظم اجتماعی سنتی، که پایگاههای اجتماعی ِ تثبیتشده و نظامهای همپوشان بیعت و وفاداری داشت، و نیز پیدایش نوعی تقسیم ِ کار اجتماعی و جنسیتی پویا. وجه مشخصهی این امر در جوامع سرمایهداری مدرن شکلگیری طبقات جدید، و پا گرفتن ِ روابط خاص مردسالارانه میان مردان و زنان بود.
چهارم- افول جهانبینی مذهبی که مشخصهی جوامع سنتی بود و سر بر آوردن فرهنگ دنیوی و مادی، که انگیزههای فردباورانه، عقلانی و ابزاری را که اکنون برای ما بسیار آشنا هستند، به نمایش میگذاشت.
پس میبینیم که اگر بر این اساس راجع به مدرن بودن جامعهی ایرانی بخواهیم قضاوت کنیم، ایران با مدرن شدن فاصله دارد.
3- اما در مقابل این دیدگاه، برخی جامعهشناسان ایرانی بر این نظر پای میفشارند که جامعهی ایرانی، جامعهی مدرن است.
دکتر حمیدرضا جلاییپور، جامعه ایران را مدرن میداند، چون شهرنشینی، باسوادی، تخصصی شدن و تقسیمکار اجتماعی، صنعتی شدن، امکانات ارتباطی و رسانهای، بوروکراسی، شهرها و کارخانهها و بیمارستانهای بزرگ به ویژگیهای بدیهی جامعهی ایرانی تبدیل شده است. اما او مدرنیتهی ایرانی را بدقواره میداند. به علت بزرگی دولت، حاشیهنشینی و همین طور وجه غالب نبودن روابط مدنی، ضعف سرمایه اجتماعی، نحیف بودن عرصهی عمومی +.
دکتر تقی آزاد ارمکی+ نیز، جامعهی ایران را مدرن میداند، چرا که جامعهی ایرانی همیشه در حال صحبت از تغییر فرهنگی، برنامهریزی برای رفع اشکالات و رسیدن به وضع مطلوب است. او در کتاب جامعهشناسی فرهنگ مینویسد: «جهان و فرهنگ ایرانی مدرن دانسته شده است زیرا همهی عوامل و زمینههای لازم مدرن بودن به لحاظ نگرشی، بینشی، انسانی در عمل و در ساختار و الگوهای سازمانی در ایران وجود دارد. حضور همزمان این عوامل نیازمند مدیریت علمی و مدرن است تا حاصل آن در جهان معاصر قابلیت مبادله بیابد. از این دیدگاه، ما ایران را مدرن میدانیم و به دیدگاه کسانی که هنوز ایران را کشوری سنتی و گذشتهگرا میدانند انتقاد داریم. تاکید اصلی ما در اینجا بر این است که تغییر فرهنگ به عنوان یک جریان عمده در جامعهی ایرانی اهمیت دارد. اگر جامعه و فرهنگ، ساز و کارهای سنتی داشته باشند، دیگر سخن از مدرنیت و تغییر فرهنگ بیمعنی است، زیرا جامعه سنتی با ثبات و بیحرکت است و در آن عناصر فرهنگی با کمترین تغییر ماندگار هستند و ضرورتی در نظارت، کنترل، مدیریت و ساماندهی و سیاستگذاری فرهنگی و شناسایی آسیبهای فرهنگی وجود ندارد، در حالیکه هم اکنون اصلیترین تلاش بسیاری از سازمانهای دولتی، سازماندهی و سیاستگذاری فرهنگ در حال تغییر است.»
میتوان این سوال را مطرح کرد که بین افرادی که جامعه ایران را مدرن میدانند و اما در عین حال از مدرنیتهی ناقص یا مدرنیته بدقواره سخن میگویند با کسانی که جامعه ایران را جامعه در حال گذار معرفی میکنند چه فرقی هست؟ در وهلهی اول به نظر میرسد فرق چندانی وجود ندارد. یعنی کسانی که از در حال گذار بودن جامعه حرف میزنند نیز، مقصودشان این است که برخی از عناصر مدرنیته را کسب کردهایم و در حال کسب بقیه به سر میبریم. اما در واقع فرق مهم اینجا در خطی دیدن یا ندیدن است. مفهوم «در حال گذار» در دل خود، تصویری خطی از پیشرفت و مدرنیزاسیون دارد که امروزه مورد چالش فراوان قرار گرفته است.
4- ما در جهان مدرن زندگی میکنیم. در این جهان همه چیز مدرن است. جامعهی ایرانی هم متاثر از چنین فضایی مدرن است. زلزلهی مدرنیته، هر جامعهای را تکان داده است. حتی در جامعهی ما، نهادهایی که عموما به عنوان حاملان سنت شناخته میشوند هم مدرن هستند. مثل روحانیت. یا حتی امثال حسین نصر که سنتگرای اسلامی معرفی میشود، هم در واقع به توصیف سنت در تقابل با مدرنیته و حتی از منظر آن مشغول هستند. باید بدانیم که حتی رژیمهای فاشیستی و توتالیتر هم مدرن هستند. در جهان ِ سنت، ما هیچوقت نمیتوانستیم شاهد توتالیتاریانیسم باشیم.
پس آنچه اهمیت مییابد، نه سخن گفتن از مدرن بودن یا نبودن جامعهی ایران، بلکه بحث پیرامون مختصات مدرنیتهی ایرانی است. به عنوان یک اصل معرفتشناختی، ما باید به دنبال تضادها و تناقضهای جامعهی ایران و مدرنیتهی ایران باشیم. به این معنی که از وحدت مصنوعی بخشیدن به جامعه بپرهیزیم، از توصیف سادهی با استفاده از مفاهیم از پیش موجود (فاشیسم، توتالیتاریانیسم، سنتی، و...) بپرهیزیم، و به دنبال شناخت واقعیات باشیم.
5- مدرنیته، یک نقطه شروع ندارد. مثلا دولت مدرن، تاریخ و زمانی متفاوت با اقتصاد سرمایهداری دارد. همینطور همهی نظریاتی که مدرنیته را چیز واحدی میدانند و با نگاه غایتنگارانه و تک خطی، مسیر واحدی را برای رسیدن به مدرنیته برای همه جوامع در نظر میگیرند و به خوبی در نظریه نوسازی (مدرنیزاسیون) و عنوان کتاب روستو (مانیفست غیرکمونیستی) خود را نشان میدهد. بسیار اندکند جوامعی که شبیه هم باشند. ژاپن، اقتصاد دارای تکنولوژی پیشرفته را با یک فرهنگ عمیقا سنتی ترکیب کرد. در آلمان، ژاپن و شوروی، دیکتاتوری موتور صنعتی شدن بود. اعمال زور و خشونت، نقش تاریخی تعیینکنندهای در بسط سرمایهداری در مقام رقابت اقتصادی آرام ایفا کرد. و از همه مهمتر اینکه به نظر میرسد توسعهیافتگی برخی جوامع عمیقا به توسعهنیافتگی برخی دیگر، وابسته است. والرشتاین متذکر این نکته میشود که مثلا کشوری مثل آرژانتین در دهه 40، درآمد بالایی داشته است اما به طور ممتد از سطح خود پایینتر آمده است.
استوارت هال میگوید: «به محض اینکه امر مدرن قابلیتهای خود را آشکار میکند، پیچیدگیهای آن نیز پدیدار میشوند؛ هر چه قهرمانانهتر، اجتنابناپذیرتر و خلاقانهتر جلوه کند، دردسرسازتر میشود؛... خیلی جای تعجب نیست که جوامع مدرن به طور روزافزون دستخوش آن چیزی میشوند که برایان ترنر آن را نوستالژی فراگیر نسبت به زمانهای گذشته -اجتماع گم شده، روزهای خوش گذشته- مینامد: همیشه حسرت روزهای رفته، همیشه چشم داشتن به افق در تصویری که مدام دورتر و دورتر میشود. منطق مدرنیته منطقی عمیقا متناقض از آب در میآید -هم سازنده است و هم ویرانگر: قربانیانِ آن همان قدرند که بهرهگیران ِ آن.»
پ.ن:
کتاب فهم جامعهی مدرن، در فارسی توسط نشر آگه (البته هر فصل در کتابی جداگانه) ترجمه و چاپ شده است. + + + + و...
. به این معنی که از وحدت مصنوعی بخشیدن به جامعه بپرهیزیم، از توصیف ساده با استفاده از مفاهیم از پیش موجود (فاشیسم، توتالیتاریانیسم، سنتی، و...) بپرهیزیم، و به دنبال شناخت واقعیات باشیم.
5- مدرنیته، یک نقطه شروع ندارد. مثلا دولت مدرن، تاریخ و زمانی متفاوت با اقتصاد سرمایهداری دارد. همینطور همهی نظریاتی که مدرنیته را چیز واحدی میدانند و با نگاه غایتنگارانه و تک خطی، مسیر واحدی را برای رسیدن به مدرنیته برای همه جوامع در نظر میگیرند و به خوبی در نظریه نوسازی (مدرنیزاسیون) و عنوان کتاب روستو (مانیفست غیرکمونیستی) خود را نشان میدهد.
بسیار اندکند جوامعی که شبیه هم باشند. ژاپن، اقتصاد دارای تکنولوژی پیشرفته را با یک فرهنگ عمیقا سنتی ترکیب کرد. در آلمان، ژاپن و شوروی، دیکتاتوری موتور صنعتی شدن بود. اعمال زور و خشونت، نقش تاریخی تعیینکنندهای در بسط سرمایهداری در مقام رقابت اقتصادی آرام ایفا کرد. و از همه مهمتر اینکه به نظر میرسد توسعهیافتگی برخی جوامع عمیقا به توسعهنیافتگی برخی دیگر، وابسته است. والرشتاین متذکر این نکته میشود که مثلا کشوری مثل آرژانتین در دهه 40، درآمد بالایی داشته است اما به طور ممتد از سطح خود پایینتر آمده است.
استوارت هال میگوید: «به محض اینکه امر مدرن قابلیتهای خود را آشکار میکند، پیچیدگیهای آن نیز پدیدار میشوند؛ هر چه قهرمانانهتر، اجتنابناپذیرتر و خلاقانهتر جلوه کند، دردسرسازتر میشود؛... خیلی جای تعجب نیست که جوامع مدرن به طور روزافزون دستخوش آن چیزی میشوند که برایان ترنر آن را نوستالژی فراگیر نسبت به زمانهای گذشته -اجتماع گم شده، روزهای خوش گذشته- مینامد: همیشه حسرت روزهای رفته، همیشه چشم داشتن به افق در تصویری که مدام دورتر و دورتر میشود. منطق مدرنیته منطقی عمیقا متناقض از آب در میآید -هم سازنده است و هم ویرانگر: قربانیانِ آن همان قدرند که بهرهگیران ِ آن.»
پ.ن:
کتاب فهم جامعهی مدرن، در فارسی توسط نشر آگه (البته هر فصل در کتابی جداگانه) ترجمه و چاپ شده است. + + + +.
you need to correct the many editing mistakes of this article!!! Many paragraphs are repeated….aren’t articles read by an editor before they’re published ??