بهمن هدایتی، نویسنده وبلاگ کلاشینکف دیجیتال، با بررسی نگاه ملیگرایانه اسفندیار رحیم مشایی، به بررسی سخنان اخیر او و مخالفت مراجع و اصولگرایان با وی میپردازد
تردیدی نیست که امروز ماجرای رحیم مشایی تبدیل به یکی از پیچیدهترین پدیده های بعد از انقلاب شده است، پدیدهای که کم کم از مرز زمزمه خارج میشود...
خیلیها فکر میکردند بعد از مخالفت صریح رهبرانقلاب با معاون اولی مشایی، بساط نفوذ و تاثیر مشایی کم شود، اما احمدینژاد عملا قدرت واقعی دولت در زمینه های فرهنگی و سیاسی را به مشایی سپرد و از نیمه دوم سال 88 مشایی مجددا سخنان شاذ خود را با شدت در پیش گرفت، روندی که امروز به جاهای باریک خود رسیده است ولی خبری از کوتاه آمدن مشایی-احمدی نژاد نیست.
ظاهرا تحلیل مشایی این است که رهبری یک بار در ماجرای معاون اولی او وارد شد و تکرار این ورود عملا غیرمحتمل و دارای هزینههایی است که با شئونات خاص رهبر سازگار نیست.
بنابراین فرض مشایی این است که« رهبری دخالت مستقیم و صریح نمی کند» پس عملا هیچ نیرویی قادر به جلوگیری و بازداشتن نیست، حتی مراجع تقلید، حتی حسین شریعتمداری کیهان، حتی سردار فیروزآبادی و ... هیچ کدام حریف اسفندیار رامسری نشدهاند، بگذریم از اینکه اهالی رسانه به خوبی میدانند که امروز رسانهها هم عملا مسخر مشایی شدهاند و عطش عجیبی برای شنیدن حرفها و بازتابهای مربوط به مشایی ایجاد شده است.
مدیران درجه دو و سوم امنیتی در هر جامعهای، دقیقترین و واقعبینترین تحلیل و شناخت را از جامعه دارند، به خوبی شکافها، خطرها، نیروهای موثر، وزن واقعی جریانات و ...را میشناسند و مطلع هستند، این طیف معمولا انسانهایی با درجه هوشی بالا هستند که جسارت بالایی هم دارند.... و باید بدانیم مشایی زمانی جزو همین مدیران میانی امنیتی کشور بوده است و حتما باید بخشی از پیچیدگیهای پدیده مشایی را از این پنجره نگاه کرد.
به نظرم بخش عمدهای از حرفهای خاص و شاذ مشایی مثل تاکید بر مکتب ایرانی و ایرانیت (که البته با زبانی عوامانه و غیرعلمی و از موضع بالا و قاطعانه بیان میشود) جزیی از آن سندرم خاص نیروهای اطلاعاتی است که بعد از بیرون آمدن از محیط امنیتی و محیط محدودش به آن دچار میشوند، این نوع آدمها بعد از خروج از نهادهای امنیتی، با یک احساس تکلیف خاص و یک سینه پر از حرف و ایده در درون خودشان مواجهه میشوند ،چون فکر می کنند «انی اعلم مالاتعلمون.»
نمونه این طیف در آن سوی میدان «سعید حجاریان، علی ربیعی، تاجیک» هستند از این سوی میدان هم مشایی نام آورترین است، در شوروی سابق هم " آندره پف" که بعد از برژنف به قدرت رسید از همین طیف بود.
اما مشایی چرا اصرار بر طرح موضوع ایرانیت و حتی تقدم آن بر اسلامیت دارد؟ چرا حتی در رفتارش، نوعی «عجله» و «عطش» برای سخن گفتن دیده می شود؟
مشایی به خوبی می داند یکی از شکاف- خلاء های امروز ایران، ناسیونالیسم است که در سی سال گذشته عملا انکار شده، اما وجود دارد.
در دهه اخیر این ملی گرایی فارسی از عمق به سطح حرکت میکند، مشایی همچنین میتواند حدس بزند که یکی از نیروهای آتی و در شرف تولد جامعه ایران در دهههای بعدی، ناسیونالیسم است (هرچند که رقیبی جدی مثل قومیت گرایی دارد.)
و نکته خیلی جالب این است که مشایی اصراری ندارد تئوری مکتب ایرانی را حتما با ادبیات و چارچوب جمهوری اسلامی سازگار و بیان کند، بلکه به طرز ماهرانهای سعی دارد آن را مستقل از نظام و ادبیاتش معرفی کند، برای مشایی ظاهرا دیگر پوشش و ظاهر حزب اللهی (به مفهوم مصطلح) هم کارکردی ندارد که هیچ، بدش هم نمیآید فحش و کفر کیهان و شریعتمداری و ...را هم بخرد و برای خودش ذخیره کند.
ظاهرا مشایی به دنبال جلب و جذب منبع قدرت جدیدی در سیاست ایرانی است. اگر محمود احمدی نژاد، پوپولیسم را به عنوان منبع قدرتی شگرفآور و تازه به فرهنگ سیاسی ایران وارد کرد، مشایی در تکمیل این موج، برگ برنده «ناسیونالیسم» را زیر سر دارد تا به موقع رو کند. اینکه این بزنگاه انتخابات بعدی است یا جنگ احتمالی آینده با غرب یا ریشهای در پیشبینیهای آخرالزمانی دارد، معلوم نیست...
مشائی زولوشائی
این تحلیل در واقع تحلیل نبود. جایی که باید نویسنده تحلیلی ارائه می داد با “معلوم نیست” نوشته اش تمام شد. در مقدمه هم نویسنده مشخص نکرد که چرا معتقد است ناسیونالسم در آینده ظرفیت برگ برنده شدن را به ارمغان خواهد آورد؟ \nدر کل یک نوشته بی سر و ته بود که نشان می داد یک ذهن الکی مغرور چه قدر می تواند چرند به هم ببافد بی آنکه یک کلمه حرف حساب از آن بتوان فهمید....