علی اشرف فتحی، یکی از نویسندگان وبلاگ تورجان در واکنش به مقاله «ری تکیه» عضو شورای روابط خارجی آمریکا در واشنگتن پست، از حضور روحانیون در این دوره تاریخی نوشته و مقاله آقای تکیه و دیدگاه مطرح شده ابوالحسن بنیصدر را در در رادیو فردا در این مورد نقد کرده است.
پنجاه و هفتمین سالگرد «کودتای امریکایی – انگلیسی 28 امرداد» با مقالهای که یک عضو شورای روابط خارجی آمریکا به نام «ری تکیه» (ray takeyh) در روزنامه واشنگتن پست منتشر کرد و در برخی سایتهای فارسی زبان انعکاس گسترده یافت، به حملهای بی امان به روحانیت بدل شد و گفتگوی آقای بنی صدرنیز بر داغی مباحث افزود.
آنگونه که در برگردان فارسی این مقاله آورده شده است، نویسنده از اینکه بیش از نیم قرن است که قدرتهای غربی به عنوان عامل اصلی کودتا معرفی میشوند ناخشنود است. وی گفته است:« مسأله این است که در عالم واقعیت، نقش سازمان سیا در سقوط محمد مصدق ناچیز بود. واقعیت این است که بزرگترین نقش در سقوط مصدق را جامعه روحانیت ایران ایفا کرد و نبایستی به جمهوری اسلامی این اجازه داده شود تا گناه روحانیون را به راحتی پنهان کند.»
نویسنده در این مقاله که بیشتر به یک ادعانامه سیاسی و ژورنالیستی علیه حکومت فعلی ایران شبیه است تا یک پژوهش تاریخی و علمی، به «بزرگواری» مقامات امریکایی اشاره کرده و مینویسد: «سیاستمداران امریکایی علاقه خاصی به قبول تقصیر و عذر خواهی برای بدرفتاریهای قدیمی دارند. اما حقیقت این است که مسئولیت خفه کردن امیدهای دموکراتیک مردم ایران در تابستان 1953 در درجه اول بر گردن همانهایی است که یک حرکت دموکراتیک دیگر را در تابستان 2009 نیز خفه کردند: روحانیون. آنهایند که بایستی از مردم ایران عذر خواهی کنند.»
قبل از آنکه وارد بحث در مدعیات ری تکیه و آقای بنی صدر شویم، جا دارد به نمایندگی از همه کسانی که از ماجرای 28 امرداد متضرر شدند از «بزرگواری» مقامات امریکایی تقدیر کنم که بعد از حدود نیم قرن و در زمان ریاست جمهوری بیل کلینتون تصمیم گرفتند یک عذرخواهی خشک و خالی بابت دخالت مؤثر در کودتای 28 امرداد بکنند و همه ملت ستمدیده ما را شرمنده خود نمایند.
هرچند نیم قرن بود که طبل رسوایی نقش امریکا و انگلیس در این واقعه به صدا درآمده بود ولی همین که مقامات نازنین امریکایی با وجود نقش ناچیزی که در آن کودتا به عهده داشتند از مردم ما عذرخواهی کردند جای بسی سپاس و تقدیر دارد.
با رویه ای که این مقام نیمه رسمی امریکایی در پیش گرفته است بعید نیست که سی چهل سال بعد، امریکایی ها در کمال بی شرمی ادعا کنند که امریکا نقش ناچیزی در اشغال عراق داشت و بزرگترین مقصر این واقعه، آیت الله العظمی سیستانی و حوزه علمیه نجف بود.
آیتالله کاشانی و مسئله کودتا
همانگونه که گفته شد مقاله «ری تکیه» بیشتر از آنکه یک اثر پژوهشی متکی بر شواهد و ادله تاریخی باشد به یک ادعانامه علیه دولت احمدی نژاد شبیه است و از همین رو فاقد هرگونه ارزش علمی است. این عضو شورای روابط خارجی امریکا حتی نمی دانسته که مرحوم آیت الله کاشانی در امرداد 1332 رئیس مجلس نبوده است.
کاشانی در دهم تیر 1332 با تلاش حامیان مرحوم دکتر مصدق از ریاست مجلس کنار گذاشته شد و مرحوم دکتر عبدالله معظمی از یاران مصدق به ریاست برگزیده شد و تا یک هفته قبل از کودتا که مصدق با یک رفراندوم جنجالی و زیانبار، مجلس هفدهم را منحل کرد معظمی رئیس مجلس بود.
اما نویسنده بدون توجه به این واقعیت تاریخی، یکی از درخشان ترین فرازهای مقاله خود را به عنوان یک پژوهشگر مسایل ایران خلق کرده و با اشاره به شکست کودتای اول در روز 25 امرداد میگوید:« بعد از ناکام ماندن کودتا، روحانیون بلند پایه در قم پشتیبانی تلویحی خود را از آیت الله کاشانی که رئیس مجلس بود اعلام کردند، و از طریق روابط خود با بازار و نفوذ جدی که بر توده مردم داشتند نقشی مرکزی در ایجاد تظاهراتی که تهران را در خود غرق کرد ایفا کردند.»
گویا نویسنده نه از مسلمات تاریخ ایران اطلاعی دارد و نه از بدیهیات تاریخ حوزه و روحانیت. او حتی نمیداند که کاشانی در روزهای بحرانی امرداد ماه عملا در انزوا قرار گرفته بود و روابط سرد وی با مرجعیت قم نیز مزید بر علت شد تا نتواند رایزنی مؤثری به سود نهضت ملی انجام دهد و بر خلاف ادعای «ری تکیه»، روحانیون بلندپایه قم که در آن زمان تحت زعامت مرحوم آیت اللهالعظمی بروجردی عمل میکردند هیچ نقشی در آن روزهای بحرانی نداشتند.
روابط تیره مرحوم کاشانی با حلقه حواریون مرحوم آیت الله بروجردی که در صفحات 149 الی 151 خاطرات مرحوم آیت الله العظمی منتظری و نیز صفحات 34 الی 36 و صفحه 53 خاطرات مرحوم آیت الله دکتر مهدی حائری یزدی بازتاب یافته است سبب شد که مرحوم کاشانی عملا در اواخر عمر دولت مصدق از سوی همه جناحها ( مصدقی ها، فدائیان اسلام و مرجعیت قم) نادیده گرفته شود.
مرحوم حائری یزدی که فرزند مؤسس حوزه علمیه قم واز نزدیک ترین شاگردان مرحوم بروجردی بود در صفحه 47 خاطرات خود درباره روابط تیره و سرد مرحوم کاشانی با مرجعیت قم گفته است:«یکی از جهاتی که آقای کاشانی رابطه اش با دکتر مصدق به هم خورد همین مسئله بود که دکتر مصدق جانبداری آقای بروجردی را میکرد و او (کاشانی) احساس میکرد که آقای بروجردی رقیب خودش است … آقای بروجردی و آقای کاشانی روابط خوبی نداشتند. خیلی روابطشان سرد بود.»
عمق این تیرگی به حدی بوده که مرحوم آیت الله منتظری در صفحه 150 خاطرات خود گفته که یک بار منزل آیت الله کاشانی را تنها به این دلیل ترک کرد که مبادا عکسی از وی در کنار آیت الله کاشانی گرفته شود و در بیت آیت الله العظمی بروجردی انعکاس منفی پیدا کند.
واقعیت آن است که تشتت و اختلاف شدید میان چهار جبهه استراتژیک مردمی آن روزگار ( جناح دکتر مصدق، جناح آیت الله کاشانی، فدائیان اسلام و مرجعیت قم) در سال 32 به حدی رسیده بود که امکان فروپاشی نهضت ملی بسیار محتمل به نظر میرسید و از همین رو فکر می کنم پذیرش صحت و اصالت نامه 27 امرداد 32 منسوب به آیت الله کاشانی که خطر کودتا و شکست نهضت را به دکتر مصدق اطلاع میدهد چندان دور از ذهن و مخالف واقعیت نیست.
خطاهای استراتژیک هر سه چهره فعال (کاشانی، مصدق و نواب صفوی) و تحرکات حساسیتزای حزب توده در جامعه به شدت دینی آن روزگار به همراه کارشکنیهای غربیها کشور را آبستن یک کودتای کم هزینه برای شکست نهضت ملی کرده بود.
شاید زمانی که رهبران نهضت و چهره های شاخص جبهه ملی از ترورهای فدائیان اسلام حمایت میکردند اصلا به این نمی اندیشیدند که نهضتی که با چند ترور پیش برود با عربده چند نفر از اراذل و اوباش در خیابان های تهران در نطفه خفه خواهد شد.
ترورهای فدائیان اسلام اگرچه همچون کاتالیزوری عمل کرد و راه را برای تسریع در دستیابی به خواستههای مبارزین مهیا نمود اما مانع از حرکت طبیعی فرایند ائتلاف و همکاری نیروهای متضاد شد و خیلی زودتر از آنچه که تصور می شد به اختلافات خانمان سوز انجامید.
مرحوم نواب صفوی زندانی حکومتی شد که برای استقرار آن جانفشانی کرده بود. وزیر خارجه پرشور مصدق (شهید دکتر سید حسین فاطمی) هدف ترور نافرجام فدائیان قرار گرفت. آیت الله کاشانی مبغوض مصدق و مصدقیها شد و مصدق نیز در نظر بخش وسیعی از متدینین به نماد دین ستیزی و کمونیسم بدل شد.
شیطنت های توده ای ها کار دست مصدق داد و این باور را نزد اذهان جامعه دینداران ایجاد کرد که مصدق قصد دارد از طریق توده ایها راه ناتمام رضاخان را تکمیل کند و با نابود کردن روحانیت، دین را از جامعه محو کند.
امروز آشکار شده که توطئه های دربار و غربیها نیز بر این ترس و بیم مذهبیها افزوده بود. غربیها برای بی اعتماد کردن مردم مذهبی و روحانیون به دولت مصدق، خطر توده ایها را بزرگ نمایی می کردند.
آیت الله منتظری در صفحه 159 خاطرات خود از بی اعتماد شدن قشر مذهبی جامعه به دولت مصدق به دلیل فعالیت شدید توده ایها به سود مصدق یاد کرده است. به گفته آیت الله منتظری، دربار نیز نقش مهمی در بزرگ نمایی خطر توده ایها نزد افکار روحانیت و متدینین برای ایجاد شکاف میان آنها با مصدق داشت.
البته در این میان تندروی های برخی مطبوعات حامی مصدق از جمله نشریه متعلق به مرحوم دکتر فاطمی نیز بی اثر نبود و بی پروایی های این نشریات به روحانیت، فضا را بیش از پیش تیره و تار میکرد.
بر خلاف ادعای «ری تکیه»، بسیاری از مخالفین مذهبی مصدق از سکولار بودن او نگران نبودند. اگر سکولاریسم را به معنای تفکیک نهاد دین از دولت و سیاست بدانیم، باید توجه داشته باشیم که تنها مدافع حکومت اسلامی در آن روزگار، شهید نواب صفوی بود و کتابچه «راهنمای حقایق» را به همین منظور منتشر کرد و به دلیل پافشاری بر اجرای احکام اسلامی ماهها زندانی حکومت مصدق شد.
حتی آیت الله العظمی بروجردی و آیت الله کاشانی نیز ادعای حکومت اسلامی نداشتند و از همین رو مورد عتاب گاه و بیگاه فدائیان بودند. بنا به شهادت دکتر سید محمود کاشانی فرزند آیت الله کاشانی، پدرش با حرکتهای انقلابی مخالف بوده و خواهان حفظ رژیم سلطنتی و عمل به قانون اساسی مشروطه بود.
همچنین به گفته عبدخدایی (عضو فدائیان اسلام و عامل ترور ناکام دکتر فاطمی)، نواب صفوی به دلیل همین اختلاف مبنایی، عده ای از حامیان آیت الله کاشانی را از گروه خود اخراج کرد.
بدین ترتیب فدائیان در جریان 28 امرداد خود را کنار کشیدند و تنها بخشی از اطرافیان مرحوم آیت الله کاشانی همچون شمس قنات آبادی به یاری کودتاچی ها شتافتند. مصدق نیز با انحلال حساب نشده مجلس هفدهم در امرداد داغ 32 و درست یک هفته قبل از کودتا، عملا راه فرار قانونی پیش پای شاه، ارتش و غربیها گذاشت و از همین رو برخی پژوهشگران معتقد بوده اند که اساسا اطلاق صفت «کودتا» بر قضیه 28 امرداد از نظر حقوقی و با توجه به قانون اساسی مشروطه درست نیست. چرا که به گفته امام خمینی در صفحه 371 جلد 4 صحیفه امام، مصدق با این کار عملا راه قانونی پیش پای شاه گذاشت که در غیاب مجلس، نخست وزیر جدیدی تعیین کند.
برای آیت الله کاشانی نیز موضوع استقلال ایران و خلع ید اجانب در درجه نخست اولویت بود و زمانی که از کامیابی مصدق ناامید شد ضمن سکوت در قبال کودتای 28 امرداد، دو روز پس از کودتا زاهدی را به حضور پذیرفت و درباره ضرورت مقابله با باج خواهی انگلیسی در قضیه نفت به وی تذکر داد.
آیت الله کاشانی همچنین چهار ماه پس از کودتا که زمزمه های آشتی ایران و انگلیس قوت گرفته بود در یک کنفرانس مطبوعاتی به شدت با این امر مخالفت کرد و گفت اگر روابط ایران و انگلیس از سر گرفته شود عزای ملی اعلام خواهد کرد.
کاشانی پس از آنکه مطمئن شد که دولت زاهدی قصد احقاق حقوق ملت در قضیه نفت را ندارد به رویارویی با حکومت برخاست و کارش به بازداشت و زندان هم کشید و تا مرز اعدام رفت.
شهید نواب صفوی نیز پس از قضایای 28 امرداد، تصمیم به همکاری با جناح مصدق گرفت و در دیداری که با مهندس بازرگان داشت و مهندس سحابی آن را روایت کرده است، آمادگی فدائیان اسلام را برای ترور زاهدی اعلام کرد که با مخالفت بازرگان رو به رو شد.
بدین ترتیب همانگونه که «ری تکیه» به درستی اذعان کرده است، بحران اقتصادی ایران در سال 1953 میلادی و ناتوانی مصدق و در عین حال لجبازی او منجر به بریدن بخش مهمی از طبقه متوسط جامعه، متدینین، بازاریها و سیاسیون از دولت ملی شد. واقعه تلخ کودتا آشی بود که همه جناحهای داخلی و خارجی در پخت آن مشارکت داشتند و بر خلاف ادعای غیر علمی ری تکیه، نه روحانیت بزرگ ترین مقصر آن بود و نه بدون حمایت غربیها چنین کودتایی به فرجام می رسید.
در میان روحانیون نیز تنها چهره شاخصی که آشکارا به حمایت از کودتا برخاست، مرحوم آیت الله سید محمد بهبهانی بود که از آزادیخواهان مؤثر صدر مشروطه و فرزند آیت الله سید عبدالله بهبهانی از رهبران دینی مشروطه بود.
آیت الله بهبهانی، از مشروطه تا کودتا
مرحوم سید محمد بهبهانی در 26 تیر 1288 در کنار سید محمد امام جمعه تهران از معدود روحانیونی بود در قالب کمیسیون عالی مشروطه خواهان، اداره کشور را پس از عزل محمد علی شاه بر عهده گرفت.
بهبهانی در طول عمر 92 ساله خود یک مشروطه خواه تمام عیار بود و از همین رو با هرگونه تلاش برای براندازی رژیم مشروطه سلطنتی مبارزه می کرد. حضور فعال او در قضیه 9 اسفند 1331 برای خروج شاه از کشور و نیز حمایت بی دریغ وی از کودتای 28 امرداد را نیز باید در همین راستا تحلیل کرد.اگرچه ترس از تسلط توده ای ها بر کشور نیز در جریان کودتا مزید بر علت شده بود.
آنگونه که مرحوم آیت الله دکتر مهدی حائری یزدی در صفحه 48 خاطرات خود روایت کرده، مرحوم بهبهانی تلاش زیادی برای دخالت دادن آیت الله بروجردی در کودتای 28 امرداد به عمل آورد و روز 28 امرداد در ملاقاتی از مرحوم حائری خواست که برای جلوگیری از حاکمیت کمونیسم، نامه ای تأییدآمیز از آیت الله العظمی بروجردی بگیرد و برکناری مصدق را تسهیل کند که البته با مخالفت مرحوم حائری یزدی رو به رو شده بود.اما آنچه که اخیرا بنی صدر به نقل از یک منبع مجهول ادعا کرده که آیت الله بهبهانی، امام خمینی را نیز واسطه کرده تا چنین نامه تأییدآمیزی از مرجع اعلای شیعه در قم بگیرد و امام هم مبادرت به این کار کرده و البته با پاسخ منفی آیت الله بروجردی مواجه شده بود، چندان با واقعیات تاریخی نمی خواند.
اگرچه مرحوم حائری یزدی در صفحه 90 کتاب خاطرات خود گفته که امام خمینی به عقل سیاسی آقای بهبهانی بیش از آقای کاشانی اعتقاد داشت، ولی دو دلیل و قرینه تاریخی وجود دارد که ادعای اخیر بنی صدر را دچار خدشه جدی میکند.
نخست آنکه به شهادت بسیاری از روحانیون دهه 20 و 30 شمسی، روابط امام با آیت الله بروجردی به جز چند سال نخست مرجعیت ایشان، سرد و منقطع بود. مرحوم علی دوانی در صفحات 307 تا 310 کتابی که پیرامون زندگانی مرحوم آیت الله بروجردی نگاشته است، تصریح می کند که از سال 1328 رفت و آمد امام خمینی به بیت آیت الله بروجردی قطع شد و حتی امام در نماز جماعت مرحوم بروجردی شرکت نمیکرد (ص 312 کتاب مرحوم دوانی).
این مطلب با ادعای بعدی بنی صدر نیز متضاد است. آنجا که میگوید:« بعد که آقای خمینی نسبت به آیت الله بروجردی در سال های بعد از کودتا سرد شد و کسی واسطه شد برای که این دو تا را با هم دوباره نزدیک کند، مروم بروجردی به آن واسطه گفته بود که این آقا آمده بود از من چنین فتوایی بگیرد.» در حالی که گفته شد روابط آقای بروجردی با امام، 4 سال پیش از کودتا سرد و عملا قطع شده بود.
مواضع بعدی امام درباره قضایای جنبش ملی شدن نفت نیز چندان همخوانی با ادعای بنی صدر ندارد. در صفحه 371 جلد 4 صحیفه امام تصریح شده که امام خمینی از تعلل مصدق در منقرض کردن سلطنت پس از خروج شاه از کشور در 25 امرداد 32 انتقاد کرده است.
منبع سومی که ادعای آقای بنی صدر را مخدوش می کند روایت مرحوم آیت الله ربانی شیرازی از دیدار مرحوم آیت الله بهبهانی با امام است که ظاهرا در تابستان 1341 شمسی و چند ماه پیش از اعتراض هماهنگ مرحوم بهبهانی با علمای قم به انقلاب سفید انجام شده است.
در این روایت که بیست سال پیش (خرداد 1369) در صفحه 29 شماره 167 ماهنامه شاهد بانوان (به مدیر مسؤولی مرحوم حجة الاسلام درچه ای و صاحب امتیازی مهدی کروبی رئیس وقت بنیاد شهید) منتشر شده است، با اشاره به اینکه امام خمینی تابستانها مدتی را در تهران می گذراندند، به درخواست آیت الله بهبهانی برای ملاقات با امام اشاره شده و آمده است:« آقای بهبهانی رو به امام خمینی کرد و اظهار داشت: فساد سرتاسر دربار را گرفته، این بچه اعتنایی به اسلام و روحانیت نمیکند. هر چه دلش میخواهد انجام میدهد. خواهرهایش آبروی ایران را برده اند. کم کم مقدسات را نادیده گرفته، بهائیت را هم بر مردم مسلمان مسلط میکند.»
به روایت آیت الله ربانی شیرازی در این دیدار که جعفر بهبهانی فرزند آیت الله بهبهانی و نماینده تهران در ادوار 18 و 20 مجلس شورای ملی نیز حضور داشته است، امام خمینی به مرحوم بهبهانی پاسخ می دهد:«تمام فرمایشان حضرت آقا را از اول تا آخر گوش دادم. ولی شما بودید که او را برگرداندید. آقازاده از طرف حضرتعالی از این مرد استقبال کرد. در ایام 28 امرداد جعفرآقا با زاهدی ملاقات داشت. شاه رفته بود و شرش از سر این مملکت کوتاه شده بود. ولی اقدامات جعفرآقا از طرف جنابعالی و سایرین او را برگردانید. حال که او قدرت گرفته، امریکا به شدت از او حمایت می کند، ساواک و شهربانی را به جان مردم انداخته و ارتش بر اوضاع مسلط شده من چه میتوانم بکنم؟» آقای بهبهانی که اشک در چشمش حلقه زده بود، آهی کشید و گفت:« خدایا! از سر تقصیراتم بگذر. ما به این پسر میدان دادیم …»
آیت الله میرمحمد بهبهانی در آخرین ماه های حیات 92 ساله خود به یکی از سران مخالفین حکومت بدل شد و رفراندوم فرمایشی بهمن 1341 را تحریم و در تظاهرات معترضین شرکت کرد.
بدین ترتیب ادعای اخیر آقای بنی صدر نیز چندان پشتوانه تاریخی ندارد. البته گفتنی است که امام نسبت به عملکرد مرحوم کاشانی نیز منتقد بود و از جمله در گفتگویی که سال 1357 در پاریس با محمد حسنین هیکل داشت، نسبت به تاکتیکهای سیاسی مرحوم کاشانی سخنان معترضانهای بیان کرد. (صحیفه امام، ج 5 ، ص 268) همچنین هیچگاه موضعی له یا علیه شهید نواب صفوی در سخنان و پیام های خود بیان نکرد.
بدین ترتیب میشود گفت که امام انتقاداتی جدی نسبت به رهبران جنبش ملی شدن نفت داشته اند و طبعا وارد نزاعها به سود یک طرف نشدند و ادعای تلاش برای گرفتن فتوا از آیت الله بروجردی با توجه به چنین شواهدی، قابل قبول و مستند نیست.
امروز مردم صریحا به ارزشهای غربی و حقوق بشر و مدرنیته و دموکراسی روی آورده اند . شعار های مرگ بر روسیه ، نه غزه نه لبنان ، جمهوری ایرانی ، ... و فرهنگ ایرانی به جای اسلامی و پیروی از ماهواره و اینترنت و مد های غربی و ... کاملا نشان میدهد که ؛\nمصدق و شاه هر دو موفق شده و اسلام سنتی ، اسلام التقاطی ، مارکسیسم روسی ، مارکسیسم آمریکایی و هر نوع نگرش ا یدو لوژیک یا مذهبی یا دیکتاتوری های ما دام العمر ( مثل مصر و سوریه و عربستان و کوبا ) در ایران جایی ندارد .\nبه همین دلیل است که هم مارکسیست ها ، هم خط امامی ها ، هم ارزشی ها همه با نقاب مدرنیته در حال فریب دادن طبقه متوسط ایران و جنبش ان هستند \nمارکسیست های روسی به جای پناه بردن به جنگل و روسیه و کوبا ، همه جمع شده اند در کشور های غربی و رادیو فردا و ... با شعار دروغین مدرنیته و سکولار یسم !\nمشایی از فرهنگ ایرانی صحبت میکند چون خریدار دارد . کی مارکسیسم میخرد یا اسلام سنتی ؟\nموسوی با خدعه خودش را مدرن جلوه میدهد چون کسی خریدار خط امام و کوپن و ضدیت با امریکا و محدودیت های چپ گرایانه شبیه سوریه و کوبا نیست و کسی اسلام رادیکال نمیخواهد چه شریعتی مفسرش باشد ، چه مصباح ، چه لاریجانی !\nبه همین دلیل همه دیکتاتوری پرستان از چپ تا راست متحد شده اند تا سمبول ایران دموکراتیک را و سمبول ایران مدرن را مقابل هم قرار دهند تا مانع اتحاد مشروطه خواهان با لیبرال ها شوند .\nنگرا نی چپ روسی از جانب تلاش بی وقفه احمدی - مشایی برای نزدیکی به امریکا از نوع سوم هم هست. این خاطر بسیار نزدیک تر از حاکم شدن یک دموکرات لیبرال قانون گراست . \nاما تاریخ را عمل گراها شکل میدهند با توجه به زمینه ها !\nآیا روشنفکران مستقل و لیبرال و فعالین سیاسی لیبرال از گوشه به میان خواهند آمد تا رهبری واقعی این جنبش را به عهده گرفته و ایران را در جایگاه واقعیش بنشانند یا از ترس چپ ها که از شهریور ۲۰ تا کنون میدان دار و جنجال ساز و اخلال گر بوده اند در گوشه خواهند نشست تا امثال موسوی و عمویی و فرخ و ف تابان و زر افشان و ریس دانا و عبدا لله شهبازی و خوئی و دولت آبادی و ... مردم را گیج و دلسرد کنند و به خانه بفرستند .\nآیا چپ ها به جنجال های سیاسی که بوی روسی بودن از همه جای ان ها می اید ادامه خواهند داد تا جائیکه آمریکائیها بار دیگر ناامید شده و قید همه چیز را بزنند و با ظهور یک دولت نظامی با ظاهر ایرانی و مدرن ( همان راه حل مشایی ) موافقت کنند ؟\nآیا شرایط کنونی کشور هیچ فرقی با ۲۸ مرداد دارد ؟\nآیا چپ ها به همان کار تخریب و نابود سازی لیبرالیسم و دموکراسی خواهی و دستکاری مصنوعی تاریخ به منظور تطهیر استالین ها و روس ها نیستند ؟\nآقای میلانی ! آقای فرخ خان !\nنقش شوروی و حزب توده را بر رسی کنید ! چکار دارید که عزل مصدق قانونی بود یا نه ؟ هر کدام موفق میشدند شما ها نمی گذاشتید ایران به سمت مدرنیته برود و دموکراسی !\nمگر باهری و جعفریان و انصاری و نیک خواه و ... در دستگاه شاه نفوز نکردند ؟ مگر انقلاب سفید و تک حزبی رستاخیزی یک اقدام کمونیستی نبود ؟\nاگر مصدق موفق میشود شما با ان چند ده هزار نفر و پشتیبانی مالی و نظامی شوروی مگر میگذاشتید ایران مستقل بماند ؟\nبا کوبا و ویتنام چپ ها چه کردند ؟ با داوود در افغانستان چه کردید ؟ شما تا روسی کردن هر حرکتی و جنبشی محال است از پا بنشینید .
اگر میخواهید نقش آخوندها را در تاریخ ایران بفهمید، بهتر است که یک نظری به موقعیت ایران در حال حاضر بیاندازید. \nخود خمینی بزبان منحوس خودش گفت که (بزرگمرد) مصدق از اسلام سیلی خورد !! البته خمینی همیشه از لفظ اسلام برای آخوند استفاده میکرد و همیشه مدعی بود که او و آخوندیسم همان اسلام است که البته همه میدانند که اسلام واقعی و آخوند از زمین تا آسمان با هم متفاوتند. \nمنظور خمینی از سیلی خوردن مرحوم مصدق از اسلام هم همان سیلی خیانت کاشانی ملعون میباشد.\nحال فتحی و فتحی ها بجای اینکه بشینن و اراجیف بهم ببافن تا نقش خائنان کودتای ۲۸ مرداد نظیر کاشانی را زیر فرش پنهان کنن، لازم است که فقط به اعتراف ولی فقیه خود که حتی از اسم مرحوم مصدق هم متنفر بود بسنده کنن.\nدر ضمن چرا در اراجیف این آقا حرفی از استقبال کاشانی از شاه پس از بازگشتش نیست؟
این فتحی خودش یک آخونده و مشخص است که از اخوندایی مثله کاشانی باید حمایت کنه.\n در طول تاریخ همیشه آخوندها خائن به ملت و ایران بوده اند (بجز تعداد اندک ) که آنهم بخاطر ماهیت قشری آخوندهاست که هیچگاه حس میهندوستی نداشته و همه چیز را فدای قدرت پرستی کرده و میکنن.