بهنام قلی پور، نویسنده وبلاگی به همین نام، از علت نمایش گسترده تماشای خشونت عریان و توجه مردم به این گونه تصاویر سوال میکند
انتشار گسترده فیلمی از زندهزنده سوختن چند سرنشین خودرویی در یکی از جادههای کشور، نمایش عمومی قتل جوانی در سعادتآباد در مقابل دیدگان مردم و پلیس و این آخری تصویری از صحنه چاقوکشی در استادیوم فوتبال آبادان، طی کمتر از 60 روز اقدامی عجیب و غریب و غیرقابل فهم است.
پخش گسترده این تصاویر با هر قصد و نیتی که صورت گرفته باشد، دستکم در مردم حس تنفر ایجاد کرده و آنها را از یکدیگر دور میکند و بدبین.
چاقوکشی، قتل و حوادث تلخ رانندگی تا دلتان بخواهد در ایران وجود دارد، هر روز بیشتر از دیروز؛ همه هم این واقعیت را میدانند، اما به نمایش گذاشتن معنادار و پیدرپی این صحنههای غیر انسانی آنهم به عریانترین شکلش، پرسش برانگیز است. این تصاویر چه مردمی را میخواهد از خواب، بیتفاوتی و سنگدلی بهدر آورد؟
این تصاویر برانگیزاننده حس ترحم هستند، حس همدلی و تاسف، اما داوری دهها و شاید صدهاهزار نفری که نظارهگر تماشای مردم حاضر در صحنه جرم و جنایت را هستند و بیتفاوتی آنها و حتی خندهاشان را نظاره میکنند کجای قصه قرار دارد؟
من، تو و او؛ مردمانی از جنس خودمان را در این تصاویر میبینیم که در برابر جان دادن و سوختن دیگری بیتفاوت هستند، با تلفن همراه تصویر میگیرند تا به دوستان و آشنایان نشان بدهند و لابد متاسف شوند!
انتشار گسترده این قبیل تصاویرِ دلخراش و به تصویر کشیدن بیتفاوتی مردم حاضر در محل جنایت و حادثه، داوریهای بیرحمانه افکار عمومی را به همراه دارد. این پرسش را به پیش میکشد که ما ایرانیها چگونه مردمانی هستیم؟ به کجا رسیدهایم؟ و به کجا میرویم؟
این داوریها و پرسشها که معمولن با پاسخهای تلخ و گزندهای همراه است، کمترین نتیجهاش دوری دلهای مردم از یکدیگر است.
این داوریها مبتنی بر گزارههایی تلخ هستند که بیاعتمادی به برادر، خواهر، همسایه، همکلاسی و هموطن را به همراه میآورد.
باید دید تلاش برای فاصله انداختن میان مردم، دور کردن آنها از یکدیگر و بیتفاوتی کردن آنها به نفع کیست؟
به تصویر کشیدن صحنههایی از تیغ کشیدن مردم بر روی یکدیگر و لت و پاره کردن دیگری در ملاءعام، خشونتهای رسمی را توجیه کرده و حتی این دسته از خشونتها را تئوریزه میکند؛ مردمی که در روز روشن تیغ میکشند و هموطن خود را با خاک یکسان میکنند، مستحق برخوردهایی به مراتب بدتر از آنچیزی هستند که پلیس به هر بهانهای در کوی و برزن با آنها میکند.
من موافق هستم که پخش جنایات های عریان به گسترش جنایات کمک میکند اما به نحوی یک پارادوکس را مطرح میکند. اگر این فیلم ها ثبت نشود من و شما سندی به این وضوح نداریم که بر مبنای آن در مورد پدیده های اجتماعی قضاوت کنیم. در شرایط ایده ال فیلم ها ای اینچنین باید توسط دوربین های مخفی یا دوربین پلیس گرفته شود و تحت ضوابط خاصی در اختیار تحلیل گران قرار گیرد و پس از نقد فراوان حاصل نقد در اختیار مردم قرار گیرد. اما این تنها نمونه زندگی شفاهی مردم ما نیست. اصولا فرهنگ شفاهی چنین مشکلاتی را هم در بر دارد.
oon pirmarse ke tu benzin sukht hamuni ke ehtekar mikardo yedetun raft.
بحث بر سر حساسیت جامعه است، جامعه را نباید با انتشار گسترده چنین تصاویری بی تفاوت کرد. همه این واقعیتها را قبول دارند، اما پخش گسترده این جنایتهای عریان و تشویق به دیدن این جنایتها اشکال دارد. در این یک هفته هزاران سایت و وبلاگ توصیه کردهاند که فیلم جنایت سعادتاباد را مردمی که ندیدهاند، تماشا کنند. دعوت به تماشای جنایت اشتباه است. وگرنه دار زدن مجرم در ملاءعام هم در نوع خود جنایتی است که حالا به ظاهر اجرای ان متوقف شده است.\nتوصیه میکنم فیلم «روبان سفید» میشائل هانکه رو ببینی. فیلمی که به خوبی نسبت خشونت غیر رسمی و اجتماعی را با خشونت رسمی پیوند میزند. در این فیلم نشان داده میشود که چگونه سربازان هیتلر در جامعه خشونتزده پرورش یافتهاند و چگونه این خشونت سیستماتیک در جامعه به کل سیستم رسمی انتقال داده شده است.
شايد گفته شما درست باشد اما آيا به نظر شما چشم بستن به روي چنين واقعيت عرياني و برملا نكردن آن ميتواند چاره كار باشد؟ آيا نبايد اين آينه رفتار را در برابر ديدگان قرار داد تا خودمان را و مرگ تدريجي اخلاق را در جامعهمان نظارهگر باشيم بلكه تا دير نشده چارهاي بجوييم؟ به نظر شما چه چيزي موجب گرديده است كه سردار ساجدينيا بپذيرد كه پليس حاضر در صحنه جنايت سعادت آباد كوتاهي كرده است؟ آيا اگر اين آينه در برابر افكار عمومي قرار نميگرفت چنين انتظاري از مقامات وجود داشت يا اين صحنه فجيع مثل هزاران صحنه ديگر فراموش نميشد؟ من هم با شما موافقم كه انتشار عمومي اين صحنهها خشونت را تئوريزه ميكند اما بگوييد چاره كار اين بي اخلاقيها چيست؟ يا تحليل كنيد كه چرا اينگونه شدهايم؟