انتشار خبر سکوت خانواده ندا آقاسلطان درباره ساخت فیلم پایان نامه که مسیح علینژاد منتشر کرد خانواده او را به واکنش واداشت. با اشاره به این موضوع مهدی جامی، روزنامه نگار میگوید جنجال پیش آمده دعوایی بین «خانواده»ها بوده و دو خانواده میکوشند حقیقت را از آن خود کنند.
یک هفته ای است که از بام تا شام درگیر جنجال در باره «سکوت» هستم! با خود فکر می کنم به قول سیلویا پلاث اگر از زخمها و رنج هایی که به ما عارض می شود نیاموزیم بعید است که از هیچ امر دیگری هم چیزی بیاموزیم. رنج ما را در تب و تاب شگفتی میاندازد. زخم ما را به فریاد میآورد. اگر از اینهمه چیزی نیاموختیم آن رنج سیاه و بیهوده است و آن زخم خوب هم که بشود جایاش مثل یک زخم زشت تا سالها باقی میماند. چیزی که جبران کند رنج ما را و زخمی که میخوریم همین است که بیاموزیم. این میتواند حاصل بحرانی باشد که پشت سر میگذاریم. پس پیش میرویم. دور نمیزنیم. فرو نمیرویم.
من پیش از این هم در باره شبکههای اجتماعی نوشتهام. این شبکه ها در ثبت رفتار اجتماعی ما فوقالعاده اهمیت دارند و مطالعه آنها طبعا در تحول رفتاری ما نیز موثر میافتد. از این منظر، بحران اخیر زوایای دیگری را برای من روشن کرد که در باره آن صحبت خواهم کرد.
اما جنجال بر سر چه بود؟ مسیح علی نژاد؟ آیا واقعا اگر موضوع بر سر یک خبرنگار و خطایی از او بود اینهمه جار و جنجال لازم میآمد؟ بسیاری از کسانی که درگیر شدند یا بهتر است بگویم همه آنها بجز چند تنی نمیدانستند که بین مسیح و مادر ندا چه گذشته است. پس چرا به او حمله میکردند؟ این دست حوادث در جامعه ما کم نیست. آیا می شود گفت که مثلا کارتون سوسک مانا نیستانی بود که مناطق ترک نشین ایران را به آشوب کشید؟ من به دنبال چیزی فراتر از یک خطا یا ادعای خطا هستم که بتواند همسنگ این جنجال باشد. نشان دهد که این سنگ با زور کدام نیرو به حرکت درآمد.
یا از «ما» حمایت کنید یا جمع کنید بروید
به عنوان مقدمه خوب است نگاهی بیندازیم به وضع داخل ایران. جایی که رسانههای متفاوت و منتقد سرکوب میشوند و فضا برای همفکری و ابراز نظر و دعوا و جنجال بسته است. یا دست کم به روی کسانی که از رسانه محروم اند بسته است و جنجالهایی که هست به صورتهای دیگر و در میان گروههای صاحب رسانه قابل مشاهده است. ایران به عنوان یک جامعه کنترل شده رسانهای قدرت کنترل را در اختیار گروههای معینی میگذارد. برای اینکه این مقدمه درازتر از متن نشود و دامن سخن را کوتاه کنم اشاره می کنم به مواضع صریح وزیر ارشاد و اذناباش در هفتههای اخیر که میگویند هر گونه حمایت دولتی از رسانهها مشروط است به اینکه آنها از دولت حمایت کنند. این به زبان دیگر یعنی یا به حامیان دولت بپیوندید یا جمع کنید بروید.
رسانه، هویت گروه، و کلان روایت
از این مقدمه فعلا حمایت را بر می داریم و آن را در فضای دیگری می سنجیم. ماجرای رفسنجانی در ایران از ماجراهای خیلی تعیین کننده است. برای ساده کردن مدل بحث میتوانیم بگوییم که رسانهها در ایران تقسیم میشوند به حمایت کنندگان از رفسنجانی و حمله کنندگان به رفسنجانی. به عبارت دیگر: حمایت کنندگان از رفسنجانی در مقابل حمایت کنندگان از دولت و خامنهای و طیفی که با این مخالفت شناخته میشوند. آنها بین خودشان هم درگیریهایی دارند اما در یک کلان روایت مشترکاند و آن مخالفت با رفسنجانی است.
مخالفت با رفسنجانی معمولا ترجمه میشود به مخالفت با پسر او مهدی و دختر او فائزه و برادرش محمد و برادر همسرش حسین مرعشی و دیگر بستگان دور و نزدیک. کسی که با رفسنجانی مخالف است با روایتی از سیاست و اقتصاد مخالفت می کند که او و خانواده بزرگ او آن را نمایندگی میکنند و بر اساس همان یارگیری میکنند و دامنه نفوذ خانواده را گسترش میدهند. همزمان خانواده به تثبیت خود میپردازد و قلمرو خود را مشخص میکند.
مطالعه خانواده های موثر در جهتگیری های اجتماعی ایران از جمله رفسنجانی نشان میدهد که آنها یکدوره بی ثباتی را گذرانده اند تا بتدریج قوام یافته و هویت مشخص پیدا کرده اند. سمتگیرهای رفسنجانی در دهه اخیر به طور متمایزی او را از دیگر خانوادههای حاکم دور کرده و به گروههای معینی در جامعه نزدیک ساخته است. به نظرم یک جنبه بحران پس از انتخابات هم همین شکاف و تمایز بود. رفسنجانی با هویتی که پیدا کرده بود دیگر نمیتوانست کنار خامنه ای و خانوادههای وابسته به خامنهای بماند.
مفهوم این جدایی بیگمان جدایی در حقیقتهایی است که هر خانواده آن را نمایندگی میکند. حقیقت/ روایت حاکم شده اکنون کلان روایت خود را از بسیج و جنگ و دشمن و انقلاب و سازندگی و پیشرفت و امنیت و مانند اینها دارد و بر سر آنها میجنگد.
ندا؛ کلان روایتی در حال تکوین
نزدیکتر شویم به مرکز بحث. ندا آقاسلطان از روزی که به شهادت رسید به شمایل جنبش سبز تبدیل شده است. اما همزمان نوعی درگیری وجود داشته که ندا خودش اصلا سبز بود یا نبود؟ مذهبی بود یا نبود؟ طرفدار موسوی و کروبی بود یا نبود؟ ندا خیلی زود به نشانه ای از حقیقت تبدیل شد که نمیشد انکارش کرد. نه اینکه انکارش نکردند کردند اما این انکار چنان با باور عمومی به این حقیقت ناسازگار افتاد که ناچار انکار را پس گرفتند. پس منکران و دیگران مسیرهای دیگری پیمودند که من نام آن را «از خود کردن حقیقت» مینامم یا «صاحب شدن روایت».
ندا آقاسلطان گویی نقطه آغاز جنبش است. برای آنها که جنبش را قبول دارند طبیعی است که بخواهند این نقطه آغاز را از خود بدانند. کسانی هم که جنبش را قبول ندارند باز ناچار خواهند بود ندا را از جنبش بگیرند. ندا حقیقتی است که اینک هر گروهی تفسیر خود را از او دارد. به یک معنا ندا مثل اغاز یک انقلاب است که در روایت همگان حضور دارد اما بتدریج به روایت خاصی تن میدهد و روایت همان گروه میشود.
اهل بیت ندا بمثابه صاحب روایت
خانواده ندا به عنوان خانواده صاحب این حقیقت در مقام اهل بیت به خود حق میدهد که این حقیقت را در اختیار داشته باشد و تفسیر و تعبیر آن را هم به خود اختصاص دهد. از اینجا نزدیکی به اهل بیت ندا امری استراتژیک میشود. در این مرحله این روند مثل روندی است که پس از مرگ آیت الله خمینی شروع شد: خانواده و نزدیکان صاحب روایت و تفاسیر آن شدند.
به همین ترتیب دایره را بگسترانیم به مجموعهای از خانواده های شهدا و زندانیان و آسیب دیدگان میرسیم. اینها خانوادههای صاحب حقیقت اند. آنها اهل بیت اند و خود میدانند که چیزها میدانند و از اسراری باخبرند که دیگران خبری از آن ندارند. میان آنها مراتب هست بعضی مثل ندا در مقام قدیسین و شهدا قرار گرفته اند و بعضی در مقام قهرمان و پهلوان و شماری هم «زینب»هایی که صدای برادران خود را به گوش مردم میرسانند و جز اینها که جداگانه میتوان در باره اش بحث و روایت شناسی کرد.
خون و حقیقت
در پرتو این بازنگری شتابزده یکباره ما به این نتیجه روبرو میشویم که الگوی حقیقت و کشف حقیقت و دانستن حقیقت و رمزگشایی از حقیقت به نحو معناداری به رفتار خانوادگی و حساسیتهای آن و اندرونی و بیرونی های آن پیوند میخورد. این خانواده گاه همان خانواده به معنای اصلی کلمه است مثل خانواده ندا که با او ارتباط خونی دارد یا خانواده «رفسنجانیها» و «لاریجانیها» و دیگر صاحبان روایت/حقیقت، و گاه خانواده به معنای بزرگتر آن است که ترکیبی از یک هسته مرکزی و نسبی و شبکه های وفاداران و حامیان باشد یعنی خانواده سیاسی (که خود مرکب از خانوادههای خونی است).
به عبارت دیگر، صحنه سیاست و حقیقت ناگهان به منزله صحنهای از تضاد خانوادهها رخ مینماید. در واقع خانوادههای صاحب حقیقت با سازش و ستیز خود معنای حقیقت را تعیین میکنند. آنها هستند که میتوانند روایتی را اعتبار بخشند یا از اعتبار ساقط کنند و به همین ترتیب، میزان اعتبار راویان و ناقلان را نیز تعیین کنند.
از این منظر من فکر میکنم همین ساز-و-کار اساس درگیری در هفته گذشته بود. نزاع بر سر یک حقیقت خانوادگی میان دو گروه اصلی از راویان که هر یک آن حقیقت را از خود میداند یا خود را محق به نزدیکی به اهل بیت ندا میشمارد. مسیح علی نژاد نماینده گروهی بود که تا کنون به این حقیقت نزدیک بوده اند. طرد آشکار او از طرف خواهر ندا، به گروه مقابل فرصت داد تا برای تصرف حقیقت ندا نبرد خود را آغاز کند و طرد راوی رقیب را برگشت ناپذیر سازد.
تصرف حقیقت ندا
برای درک موضوع از این منظر مطالعه کامنتهای ستیزه جویانه که علی نژاد را هدف گرفته بودند بسیار روشنگر است. من میتوانم دهها تعبیر از میان این کامنتها را برجسته کنم که موید این نبرد دو خانواده متمایز و رقیب فکری و سیاسی جنبش است و بر محور «این آدم از ما نیست» نوشته شده است: یعنی این راوی (علی نژاد) از خانواده ما (هواداران اصیل ندا) نیست و حقیقت و روایت ما را (که از خواهر و مادر ندا میآید) حمل نمیکند. تاکنون ندا به عنوان حقیقت مشترک محل دعوا بود که به کدام گروه تعلق دارد. این جنجال نشانه جدایی روشنی میان دو روایت از جنبش است. کامنت زیر بتنهایی کاملا گویاست:
1.ندا که از سوی مردم غیر مذهبی که اکثریت اعتراضات رو تشکیل میدادن بعنوان نماد اعتراضات انتخاب شد و در دنیا شناخته شد فردی بود که موسوی چی نبود و از حجاب متنفر بود و از شنیدن نام منحوس امام خمینی اشک در چشمانش حلقه نمیزد. ندا خواهان عوض کردن جای دو جناح رژیم نبود نفی تمامیت آن بود. 2. شعار های ساختار شکن مردم که کلیت نظام، ولایت فقیه و اسلام سیاسی و غزه و لبنان را نشانه گرفته بود برای خط امام جنایت پیشه که خواهان عوض کردن جای خود با مافیای حاکم بود خبر خوبی نبود.
برای هر دو مورد بالا هم سبزالله برنامه های ویژه داشت. در مورد دوم که شروع به تحریف شعارها کرد (امثال کدیور) و آنرا به عده ای معدود که غلط زیادی کرده اند تقلیل داد. در مورد ندا هم که مسئولیت را به امثال معصومه قمی داده که با آویزان شدن به ندا و در مواردی دروغ پردازی در مورد او بتواند او را برای امت سبز مصادره کند. یکی از کارهای معروف در این مورد هم چاپ عکس های با مقنعه ندا در سایتهای سبز نظام است. البته در هر دو مورد هرکاری هم میکند باز کار را خرابتر و بدتر میکنند و بیشتر به ضررشان تمام میشود.بقول خودشان مکرو و مکرالله ولله خیر الماکرین! – پایان نقل کامنت
من بحرانهایی را که در شبکه های اجتماعی رخ مینماید اصلا از مقوله اخلاق فردی تفسیر نمیکنم و آنها را اموری ناشی از گرایش به ابتذال و بد-دهنی هم نمیبینم. نه اینکه این مسائل وجود ندارد. دارد ولی مساله از این زاویه بتنهایی قابل بحث نیست. مساله اصلی در بحران از منظری که من نگاه می کنم همیشه تصرف حقیقت یا کلان روایت است. جنگ خانواده های سیاسی برای برخورداری از نیرو و نفوذ بیشتر اجتماعی است. اختصاص دادن نمادها و مفاهیم و شمایل ها به خود بخشی از این نبرد است.
رسانه در نبرد خانوادههای حقیقت
نبرد خانواده های فکری و اجتماعی را نباید ساده انگاشت و نباید کم اهمیت دانست و اصلا نباید نادیده گرفت. این نبرد هست و صحنه بروز آن هم رسانه است. و چون رسانه های اصلی برای هر یک از این خانواده ها الان در خود ایران وجود ندارد و در وضعیت تعطیل و توقیف و ترس به سر می برد طبعا عرصه رسانه های خرد و وب-پایه به میدان نبرد این خانواده های اجتماعی تبدیل می شود زیرا اینجا سانسور بی معنا ست و هر کسی از حقیقت خود و خانواده فکری خود حرف می زند و از آن دفاع می کند.
مشکل در این نبرد این است که ما هنوز این نبرد را به رسمیت نشناخته ایم چون موضوع کاملا جدید است و عادت نداریم که هر کس از حقیقت خود دفاع کند. اما درست به همین دلیل این نبرد قاعده مند نیست و ناچار بسیاری را بیهوده به خطر می اندازد یا قربانی می کند.
روزنامه نگاری در رسانه های خرد یا همان روزنامه نگاری مردمی و شهروندی بدون توجه به این کشاکش اجتماعی کمکی به تفاهم برای چگونگی ارائه و دفاع از حقیقت های فردی و خانوادگی نخواهد کرد و طبعا پرهزینه خواهد بود و همراه با تلفات سنگین و مسمومیت شدید فضا. برای تصرف یک شهر از شهرهای حقیقت لازم نیست آب آن شهر را مسموم کنیم. چون بزودی هیچ آب پاکیزه ای برای خودمان هم باقی نخواهد ماند و نتیجه نبرد به مارها و کژدم ها می رسد.
نیاز به کنوانسیونهای اجتماعی
حقیقت های خانوادگی با هم وصلت می کنند یا از هم جدا میشوند. برخی عاشق حقیقتی از یک خانوادهاند اما راهی به آن خانواده ندارند. برخی خانوادهها با عشق وصلت میکنند برخی با محاسبه. برخی فقط با اعضای نزدیک خود وصلت میکنند و اسرار خانواده را بشدت پاس میدارند. برخی بازترند با شهرهای دور و نزدیک هم آشنایی پیدا میکنند و فقط با درون فامیل وصلت نمیکنند. نظام حقیقت در خانواده ها متفاوت است. این واقعیت را نمی توان زدود پس آن را باید شناخت و برای وصلت و جدایی اش قاعده گذاشت. این کار روزنامه نگاری امروز است.
ما به اصلهای تازه و پیمانهای تازه برای نظم دادن به روابط روایی خود نیاز داریم. اصلها و پیمانهایی که رفتار در جنگ و جنجال را هم به قاعده درآورد. بیقاعده رفتن در مسیر رسانههای خرد دامن زدن به آشوب و زهرآگین کردن فضا و آب و خاکی است که همه ما در آن نفس میکشیم و زندگی میکنیم و تخریب روزنامه نگاری ماست.
بدون مهارتهای روزنامه نگارانه و مراقبت جدی از آیینهای آن، رسانه جولانگاه امثال قدیانیها و شریعتمداریها و بدتر از آن لباس شخصیهای بی نقاب خواهد شد.
جنبش سبز را همین تنگ نظری و تحلیل های مارکسیستی و طبقاتی و منحصر کردن ان به طبقه کارگر که اصلا مخالف جنبش سبز بود و در سمت احمدی نژاد بود به زمین زد . مارکسیست های روسی همیشه با این تحلیل غلط در حالیکه در هیچ کجای دنیا جنبشی با این مشخصات که اینها میگویند ( جنبش طبقه کارگر ) وجود نداشته الا در لهستان که در آنجا هم دقیقا علیه دولت برامده از مارکسیسم بوده و چاشنی مذهبی و دخالت کلیسا در ان بسیار زیاد بوده جنبش را دچار رکود و انحراف میکنند . اشکال دوم جنبش سبز این است که موسوی هم چپ گرا است یعنی ضد ماهیت جنبش سبز . افرادی مثل دباشی که بنا به همین تحلیل های غلط چپ گرایانه در دانشگاه کلمبیا از احمدی نژاد ( لابد به دلیل همان تحلیل طبقاتی ) حمایت میکردند ،چگونه میتوانند چنین جنبشی را تحلیل درست بکنند وقتی که موتور اصلی ان مردم بالاتر از خیابان انقلاب هستند ، کسانی که به ماهواره و اینترنت دسترسی دارند ، مسافرت خارج میروند و بیشترشان کسی را در خارج کشور به عنوان مهاجر دارند ، بیشتر مطالباتشان حقوق شهروندی است و اگر ۲ نفر آدم عاقل این ج ا را میگرداندند جذب اینها و یا حد أقل جدا کردن اینها از مخالف فعال با چند اصلاح اجتمایی ساده کاملا میسر بود ( حتا از نظر رییس دانا که چپ است ). چپ ها به تبعیت از مارکسیسم لنینیسم روسی عادت دارند رویداد های بی ربط را در تاریخ از اسپارتاکوس تا مزدک تا کمون پاریس تا انقلاب اکتبر تا انقلاب ایران و افغانستان و کوبا و جنبش سبز به هم جوش بدهند و از ان دیکتاتوری پرولتاریا (که مارکس به غلط فکر کرد اتوماتیک اتفاق می افتد انهم در کشور های صنعتی نه افغانستان و کوبا و کره شمالی ) بزایانند . این حرکت دانشجویی و حرکت زنان هم که وجود دارند هرگز از جنبش های صنفی فراتر نرفته اند . هیچ پیوندی با توده سنتی و مذهبی هم نداشته اند . تازه بخش عظیم آنها تحکیم وحدت است که اصلا هوادار کروبی بوده نه موسوی . چپ های زیادی مثل ریس دانا و زر افشان و کانون نویسندگان ،هم در مورد ۱۶ آذر و عاشورا و کل جنبش سبز نظر منفی دارند و از ان به دلیل تعلق نداشتن به طبقه کارگر (و سوار امواج رسانه ای غرب بودن و پدید آمدن ان به علت منفجر شدن زاغه مهمات های نارضا یتی های صنفی به دلیل عدم توجه دولت ) حمایت نمیکنند و ان را می کوبند . جنبش سبز باید رهبری مثل انگ سان سوچی داشته باشد تا با بدنه هم خوانی داشته باشد ، رهبر ان باید سیاستمدار لیبرال و هوادار دموکراسی غربی باشد تا با حرکت های سیاسی ( نه انقلاب کارگری یا کودتای کمونیستی ) حاکمیت را گام به گام عقب بنشاند و زمینه پیدایش و شکل گرفتن نهاد های اجتماعی را فراهم آورد . پیامش باید خواست مردم باشد نه اینکه مردم حکومت غربی میخواهند و مرگ بر روسیه و نه غزه نه لبنان میگویند رهبر شعار های شبیه حکومت و هم سو با ان بدهد وقتی پای سیاست خارجی یا نحوه اداره کشور پیش می اید .
اصلا اختلاف موسوی با احمدی سر این است که کی ریس جمهور باشد . هر دو بازگشت به امام و قانون اساسی را مطرح میکنند . اینکه در این بازگشت به امام و قانون اساسی کدام صادقتر است احتمالا موسوی ، اما مشکل این است که مردم نمیخواهند به امام و قانون اساسی برگردند ،نمیخواهند یک کوبا یا کره شمالی ایجاد کنند . اینجاست که رفته رفته احمدی که سنت شکنی میکند نا خود آگاه واقع گرا تر از موسوی جلوه میکند . یعنی موسوی و چپ گراها خود پادزهر جنبش سبز هستند و آب به آسیاب احمدی و حکومت میریزند و سنگر های به دست آمده توسط زنان و دانشجویان و طبقه متوسط و اصلاح طلبان را هم از دست میدهند .
من این مطلب را با دقت خواندم وای متوجه نشدم که آقای مهدی جامی چه میخواسته بگوید؟\nخود مسیح علی نژاد برای پوشاندن غیراخلاقی هایش در کار روزنامه نگاری دست به دامن دوستانش شده است . مهدی جامی هم خودش را خسته می کند . این ماست مالی ها بی فایده است
آقای جامی بسیار عزیز\nحقیقت اندکی ساده تر از چیزی بود که شما نوشتید. خانم علی نژاد برای بار چندم بی اخلاقی کرده است. رسانه ای که ایشان نیز در آن قلم می زند در قبال کارهای ایشان مسئولیتی بر عهده نمی گیرد. به هزار زبان افراد مختلف گفته اند که باید صحبت هایشان با مسیح علی نژاد خصوصی بماند. ایشان حرف های خواهر آقای تاجیک را منتشر کرده است، بی اجازه. پیش از آن نیز در خصوص نامزدی ندا و ماکان چیزهایی نوشته بود سراسر اشتباه. چون ایشان فکر کرده بود که باید حقیقت این گونه باشد. موضوع این است که خانم علی نژاد راهی را برگزیده است که اخلاقی نیست در حرفه خبرنگاری. \nحرف شما متین و صحیح است، اما اگر ایشان رعایت اخلاق حرفه ای را می کرد، اصلا چنین مباحثی مطرح نمی شد. اگر ایشن نویسنده هر رسانه ی حرفه ای بود، تا به حال سر و کارش بارها به اتاق سردبیری و یا کارگزینی افتاده بود.