محسن جهانگیری، استاد فلسفه غرب دانشگاه تهران میگوید جدایی دین از فلسفه ممکن نیست و حتی فیلسوفانی که بر این انفصال تاکید کردهاند، سرانجام خودشان به ناچار از راه فلسفه وارد مسائل دینی شدهاند. گزارش مردمک از سخنرانی آقای جهانگیری در همایش روز جهانی فلسفه را میخوانید.
محسن جهانگیری، استاد فلسفه غرب دانشگاه تهران میگوید جدایی دین از فلسفه ممکن نیست و حتی فیلسوفانی که بر این انفصال تاکید کردهاند، سرانجام خودشان به ناچار از راه فلسفه وارد مسائل دینی شدهاند.
این «چهره ماندگار»، روز سهشنبه، دوم آذر در سخنرانی خود با عنوان «پیوند فلسفه و دین» در همایش روز جهانی فلسفه که در کتابخانه ملی برگزار شد، گفت بر خلاف آنچه که گفته میشود برخی متکلمین اسلامی مانند «ابوحامد غزالی» و «ابنتیمیه» ضد فلسفه هستند، باید گفت که آنها چنین نبودند بلکه مسائل فلسفی را با فلسفه رد کردند.
***
تمام معارف و علومانسانی با فلسفه رابطه دارد، برای اینکه فلسفه مادر و خاستگاه همه علوم است. اما ارتباط فلسفه با دین تا حدی مهم است که آن فیلسوفانی که بر جدایی فلسفه و دین تاکید میکردند، خودشان به ناچار درباره مسائل دینی بحث کردند.
نمونههای فراوانی از این فیلسوفان وجود دارد. میان فلاسفه جدید در غرب، باروخ اسپینوزا به اتهام الحاد و بیدینی محکوم و از کنیسه اخراج شد. شدیدترین و غلیظترین لعنتنامهها راعلیه او صادر کردند که در تاریخ دین یهود بینظیر است.
این فیلسوف درحالی که در مواردی تاکید میکند که موضوع فلسفه و دین جداست، کتاب «اخلاق» خود را با نام خدا آغاز میکند و آخرین بخش آن را نیز با نام خدا پایان میدهد و در کتاب «دین و دولت» به تفسیر تورات میپردازد. او همچنین در کتاب اخلاق، از انبیا با احترام فراوان یاد میکند و در نامهای مینویسد که نماز و عبادت برای ما مفید است. این فیلسوف عقلگرای محض، چنین رویهای را دنبال میکند که حکایت از آن دارد که پیوند دین با فلسفه، ناگسستنی است و پیوند میان دو جریان فکری و الهی است.
از طرف دیگر، برخی گفتهاند که متکلمین مسلمان بهویژه ابوحامد غزالی و ابنتیمیه، عقلستیز و فلسفهستیز بودند و عقل را باور نداشتند. درباره این اتهام میتوان گفت که غزالی فلسفه را رد می کند اما آن فلسفه ارسطویی است که در دوران این متکلم، به عنوان فلسفه شناخته میشد. او این فلسفه را با فلسفه رد میکند. ابنتیمیه هم در کتابی با عنوان «الردّعلیالمنطقیین» منطقیان را با منطق، رد میکند.
اگر ما غزالی را به خاطر نوشتن کتاب «تهافتالفلاسفه» و ابنتیمیه را با کتاب «الردّعلیالمنطقیین» ضد عقل و فلسفه بدانیم، نباید هیچ فیلسوفی را از فلاسفه قدیم و جدید، فیلسوف بشناسیم. اگر کتاب تهافتالفلاسفه، ضد فلسفه باشد، کتاب «ارغنون جدید» فرانسیس بیکن هم ضد فلسفه است چون در این کتاب، منطق ارسطو را رد میکند. به این منوال کتاب «گفتار در روش» دکارت و اخلاق اسپینوزا را هم باید ضد فلسفه بدانیم. حتی خود ارسطو را باید ضد فلسفه بدانیم زیرا با استادش افلاطون با دلیل و برهان مخالفت کرد.
در کتاب آسمانی ما، قرآن، خداوند حدود 118 بار خودش را حکیم خوانده و حدود 19 بار از حکمت با شکوه فراوان نام برده و پیغمبر خود را معلم حکمت معرفی کرده و حتی قرآن را در آیه «یاسین والقرآن الحکیم»، حکیم نامیده است.
در زبان عربی، حکمت به معنای دانش و در نهایت علم توام با عمل است و این واژه کاملا با کلمه «فلسفه» که معرب «سوفیا»ی یونانی است، منطبق میشود. پس در عالم اسلام، به بزرگان فلسفه به جای فیلسوف، حکیم و به جای فلسفه حکمت میگفتند.
در چنین دین و فضای فرهنگیای ممکن نیست که کسی ضد عقل و فلسفه و دین باشد و یا این اتهام به ابوحامد غزالی وارد شود. او در مقدمه تهافتالفلاسفه مینویسد: شروع به نوشتن مقالاتی کردم، در حالی که عقاید متناقض آنها (فیلسوفان) را درباره الهیات بیان کردم. پس او درباره طبیعیات و ریاضیات سخنی نمیگوید بلکه فقط الهیات است آن هم با دلیل و برهان.
اینکه بگوییم کسی که فلسفه ارسطو را رد می کند، ضد فلسفه است، گفتهای قرونوسطایی است. اگر کتاب «المنقذ منالضلال» غزالی را در کنار کتاب «تاملات» دکارت بخوانید، متوجه شباهتهای این دو میشوید. برخی حتی میگویند دکارت عقایدش را در این کتاب از غزالی گرفته است، هرچند سندی برای این نظر وجود ندارد.
به عقیده من اینکه برخی گفتهاند تهافتالفلاسفه غزالی فلسفیالموضوع نیست، نه تنها فلسفیالموضوع است بلکه فلسفیالغایت است. غزالی قبل از آن که تهافتالفلاسفه را بنویسد، کتاب مقاصدالفلاسفه را نوشت. هیچ کتابی در حکمت مشاء، مثل این اثر آموزنده نیست. اگر بخواهید فلسفه مشایی را یاد بگیرید، این بهترین کتاب است.
او کتابی در منطق به نام «معیارالعلم» نوشت و در جواب اسعد میهنی که از او پرسیده بود «مذهب بوحنیفه داری یا شافعی؟» گفت که «در عقلیات، مذهب من برهان است و در شرعیات مذهب من قرآن است. نه بوحنیفه بر من خطی دارد، نه شافعی بر من براتی».
متکلمین اسلام، مانند معتزله و اشاعره با اینکه متکلم هستند اما فیلسوفانی دقیق و عمیقاند. معتزله نخستین فیلسوفان عالم اسلام و واضع مکتبهای مهم فلسفی بودند. به عقیده من همانطوری که کتاب متافیزیک ارسطو و کتاب شفای ابنسینا، فلسفه است، کتاب تهافتالفلاسفه غزالی و حتی کتاب «تجریدالاعتقاد» خواجه نصیرالدین توسی هم فلسفه و سراسر استدلال است.
حاصل اینکه در جهان اسلام، هیچ عالمی که پیرو دین اسلام و قرآن است، مخالف فلسفه، حکمت، عقل و استدلال عقلی نیست.
از فردی مثل آقای جهانگیری، بسیار بعید است که برای «اثبات» پیوند دین و فلسفه، به روشی غیر فلسفی متوسل شود. فی المثل، آیا بجای بررسی «مضمون» فلسفه اسپینوزا، با تاسی به اینکه کتابش را بنام خدا آغاز کرده، و یا اینکه خود شخصا مؤمن بوده (که نبوده)، می توان به شناخت رابطه دین و فلسفه کمک کرد؟ لازم به یاد آوری است که اسپینوزا نه فقط ضدیت کنیسا را بجان خرید، بلکه نه به دین غالب گروید (مسیحیت) و نه بخاطر جاه و مقام حاضر به قبول کرسی تدریس در دانشگاه شد و با قدرت های حاکم کنار نیامد. فقیر و بی چیز در ۴۴ سالگی فوت کرد. اسپینوزا از حرمت فلسفه تا به آخر دفاع کرد چرا که معتقد به آزادی اندیشه و قلم بود. بهمین دلیل منزوی ماند اما از یاد نرفت. \n\nدر شرایط معین ایران کنونی، با توجه به سلطه مطلقه دین ولایتی، تکیه بر پیوند دین و فلسفه یا به قصد فروش ارزان فلسفه و توجیه نظام در مجمعی رسمی است، و یا حقیقتا انگیزه ای غیر رسمی و پژوهشی دارد. حال بنظر شما، آقای جهانگیری کدامیک از این اهداف را دنبال کرده است؟
البته در ورژن ایرانی اش. این دین بود که برای غسل اش به فلسفه زد، اگر اشتباه نکنم.
ین بیانات مغلطه آمیز ، آن هم از جانب یک استاد سخنران در یک گرد همایی جهانی فلسفی ، موجب وهن فلسفه است . هر دانشجوی تازه کار فلسفه میداند که در فلسفه ، پیش فرض و حقایق مسلم از پیش فرض شده ، جایگاهی ندارد .چه برسد که که این پیش فرضها، مسلمات محکم دینی و اعتقادی باشد که اصولا در اندیشه ی مذهبی ، تشکیک در آنها الحاد محسوب میشود. پس بطور منطقی ، یک انسان مذهبی در درون پارادایم اعتقادی خود نمیتواند بفلسفد، مگر اینکه با اذعان ایمان مذهبی خود، دست کم هنگام فلسفیدن ، آن را به کنار بگذارد . در حالیکه متکلمین اسلامی عمدتا کارشان آوردن دلیل و برهان و استخدام برهان برای اثبات حقانیت عقلی پیش فرض های دینی و دفاع از آنهاست نه فلسفیدن و طرح سوال خارج از محدوده ی باورها و اعتقادات .تلاش نامنصفانه برای جا زدن کلام و حکمت جای فلسفه و متکلم و حکیم جای فیلسوف ، از همان دست مصادره کردن ها و دست اندازیهای تمامیت طلبانه یست که در تمامی عرصه ها این روزها شاهد آنیم فراورده یی دیگر از ایدئولوجی مسلط وقت که حالا سراغ مصادره فلسفه رفته است.
falsafaeh moarrabe sofia?chera mozakhraf migi ghasem?