نسخه آرشیو شده
فیلم و سینما
صفحه ویژه:
فیلم و سینما

«لطفا مزاحم نشوید»؛ موقعیت‌های گروتسک
پرویز جاهد
شنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۹ - ۲۱:۳۲ | کد خبر: 58907

پرویز جاهد در مطلب این هفته نگاهی دارد به فیلم «لطفا مزاحم نشوید» ساخته محسن عبدالوهاب

«لطفا مزاحم نشوید» عنوان فیلمی است از محسن عبدالوهاب که  16 دسامبر در بخش مسابقه مهر آسیا آفریقای هفتمین جشنواره بین المللی فیلم دوبی به نمایش درآمد.

عبدالوهاب در کمدی سیاه سه اپیزودی «لطفا مزاحم نشوید»، تقریبا همان ساختار سینمایی فیلم «دایره» جعفر پناهی را برگزیده. یعنی فیلم را با ماجرایی آغاز می‌کند و بعد با وارد شدن یک شخصیت جدید به داستان، ماجرای اول را رها کرده و داستان شخصیت دوم را پی می‌گیرد و الی آخر.

برخلاف ساختار اپیزودیک فیلم‌های کلاسیک (نمونه‌اش داستان‌های نیویورکی کاپولا و دستفروش مخملباف در سینمای ایران)، خط کشی و مرزبندی قطعی بین اپیزودها وجود ندارد و ارتباط تماتیک و جغرافیایی نزدیک و تنگاتنگی بین آنها دیده می‌شود. جغرافیای هر سه اپیزود، شهر تهران است و آدم‌ها شهروندانی از تیپ‌ها و اقشار گوناگون اند که هر کدام با اینکه ماجرا و داستان جداگانه خود را دارند اما همه آنها گرفتار وضعیت نامتعادل و جفنگی اند که در آن گرفتار شده اند.

در اپیزود اول زوج جوانی را می‌بینیم که با هم درگیری و تنش دارند. مرد، مجری سرشناس یک برنامه تلویزیونی مردم‌پسند مذهبی و اخلاقی (یک سبد ستاره) است و برای ادامه کار خود مجبور به تظاهر و ریاکاری(شریعت پناهی) است. برنامه او مبلغ اخلاقی رسمی و دیکته شده است که مبلغان آن خود اعتقادی به مبانی آن ندارند. روشنک که از دست آقای کریم زاده کتک خورده و عصبانی است، وقتی زبان بازی‌ها و دروغ گویی‌های او را هنگام حرف زدن با تلفن موبایل می‌شنود، خطاب به او می‌گوید، اگر به این حرف‌ها اعتقاد داشتی، خوب بود. همسر او نمونه‌ای از آدم‌های طبقه متوسط ذلیل و تحقیر شده امروز ایران است که مجبور است برای گذران زندگی، نقاب بر چهره زده و هویت واقعی خود را پنهان کند. او زبان باز ماهری است که برای توجیه رفتار خشونت آمیز خود با زنش، تاریخ خشونت خانوادگی در جهان از عصر حجر تا قرن بیستم را به میان می‌کشد و می‌گوید: از هر ده تا زن، یکی چک خورده، همه خوردند، حتی روشنفکرش هم خورده. توی اروپا تا همین قرن بیستم، مردها زن هاشونو تو خیابون می‌زدن.

او که خود را برای شرکت در برنامه تلویزیونی آماده می‌کند، دائما در وسط حرف‌هایش، شعارهای آشنا و نخ نما شده برنامه‌های صدا و سیمای ایران را تکرار می کند: «انسان باید رودخانه باشد، زندگی زیباست».

مشکل این اپیزود این است که عبدالوهاب برای نقد رفتار اجتماعی و اخلاق گرایی رسمی و پاستوریزه صدا و سیمایی حاکم بر جامعه ایران، نمی‌تواند به درستی با آن فاصله گذاری کند. نوع بازی کریم زاده و همسرش و دیالوگ‌های آنها به شدت یادآور برنامه‌ها و سریال‌های تلویزیونی صدا و سیماست. شعارهای اخلاقی روشنک (شخصیت قربانی و معصوم فیلم) و زخم زبان‌های او، تفاوت چندانی با شعارهایی که کریم زاده در برنامه یک سبد ستاره می‌دهد ندارد: «برو خودت باش. من زن تو شدم که خودت باشی».

فیلمساز، کریم زاده و همسرش را در خیابان‌های تهران رها می‌کند و سراغ آخوند شهرستانی جوان و پاک‌طینتی می رود که کنار خیابان منتظر تاکسی است. راننده تاکسی که بوق زدن‌های کریم زده در اپیزود قبل او را عصبی و برآشفته کرده، با سرعت دنبال او حرکت می‌کند. روحانی سعی می‌کند با لحن موعظه گونه خود او را آرام کند و از او می‌خواهد صلوات بفرستد. مرد مسافری که عقب تاکسی نشسته و ظاهرا دل پری از دست روحانیون دارد، همه ناراحتی و دق و دل خود را سر این روحانی جوان خالی می‌کند که از قضا مرد سیاست نیست و همان پیشه روحانیون سنتی شیعه (محضرداری) را دنبال می‌کند. مرد مسافر وقتی می‌فهمد که کیف پول آخوند جوان را دزدیده اند، به طعنه می‌گوید: «مال دنیا ارزش نداره حاج آقا، صلوات بفرستین».

اما مکالمه تلفنی جذاب و دراماتیک سارق با مرد روحانی و موقعیت جفنگ و گروتسکی که در داخل محضر وجود دارد، اپیزود دوم را به بهترین قسمت این فیلم تبدیل کرده است.

مرد جوان فروشنده فیلم‌های ویدئویی که به چشم‌داشت مال و منال زن صاحب‌خانه مسن و بیوه‌اش (لی‌لی فرهاد پور)، می‌خواهد با او صیغه 99 ساله بخواند، سارقی که موبایل مرد روحانی را دزدیده و مجبور است به تلفن‌های مشتری‌های او جواب دهد و نقش منشی را برایش بازی کند، زن و شوهری که با چند تا بچه ریز ودرشت هر روز برای طلاق به محضر مراجعه می‌کنند و بساط ناهارشان را هم آنجا راه می‌اندازند، و در نهایت روضه خوانی مرد روحانی برای مادر مرد سارق از پشت تلفن موبایل به درخواست سارق درقبال برگرداندن محتوای کیف سرقت شده، همه موقعیت‌های کمیک منحصر به فردی است که محسن عبدالوهاب در اپیزود دوم ساخته و هدایت هاشمی با بازی درخشان و تحسین برانگیزش در نقش آخوند جوان، آن را باورپذیر ساخته است.

در اپیزود سوم نیز با موقعیت خنده‌دار دیگری روبه‌رو هستیم که محصول بدبینی، نا امنی و بی‌اعتمادی عمومی حاکم بر جامعه شهری و مدرن امروز ایران است. پیرزن و پیرمرد تنهایی که تلویزیون آنها خراب شده، به خاطر ترس و بی اعتمادی، حاضر نمی‌شوند در خانه را روی تعمیرکاری که برای تعمیر تلویزیون آنها آمده باز کنند و از او می‌خواهند که پشت در بماند و از پشت میله‌های دزدگیر، این کار را بکند.

با اینکه این درجه از بدبینی و بی‌اعتمادی در ظاهر، اغراق آمیز و غیرواقعی به نظر می‌رسد اما لحن کمدی و فضای ابسورد فیلم، آن را باورپذیر ساخته است.

پیرمردی که آلزایمر دارد و پرت و پلا می‌گوید، تعمیرکار معتادی که زنش او را رها کرده و طفل شیرخوارش را دست او سپرده و پیرزنی که اسیر پارانویاست، عناصر اصلی اپیزود سوم اند که در کنار هم فضای گروتسک فیلم محسن عبدالوهاب را تکمیل می‌کنند.

این مطلب را به اشتراک بگذارید

آگهی