نسخه آرشیو شده

سووشون
از میان متن

  • حالا خانه ندارم، خیابان ندارم، شهر ندارم، وطنم را گذاشته‌ام توی دلم، با خودم می‌برمش این ور و آن ور. جایش اینجا، پیش ما امن‌تر است
پنج‌شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۹ - ۱۹:۴۶ | کد خبر: 60355

نویسنده وبلاگ لحظه‌های کاغذی از شهری گفته که دیگر خانه‌اش نیست و از مردمانی که در این شهر گم‌ می‌شوند و دیگر به خانه‌هایشان باز نمی‌گردند.

خانه می‌دانی یعنی چی؟

یعنی آرامش، امنیت، عشق... ‏

خیابان‏‌های این شهر روزی خانه‌ام بود. آن روزهایی که بزرگ‌ترین آرزویم این بود یک روزی اسمم را توی یک مجله ببینم، آن روزهای دختری با کفش‌های کتانی و لی لی روی جدول، آن روزهایی که توی حیاط مدرسه آب بازی می‌کردیم و با مانتوی خیس می‌دویدیم توی خیابان تا بستنی بخریم.

این شهر دیگر خانه‌ام نیست.من خانه ندارم، دلم نا‌آرام است .

کسی که رفته بوده بیرون، دیگر برنگشته خانه.دیگر برنگشته خانه.

به همین آسانی نیست‌ها، آسان می‌نویسم، آسان می‌خوانی، اما...وای که دیگر برنگشته خانه.

حالا من زری‌ام، برای سوگ سیاووش گریه کرده‌ام، پشت پلک‌هام داغ شده، یک مار خوابیده توی گلوم و نیش می‌زند، نیش می‌زند.

حالا خانه ندارم، خیابان ندارم، شهر ندارم، وطنم را گذاشته‌ام توی دلم، با خودم می‌برمش این ور و آن ور. جایش اینجا، پیش ما امن‌تر است.

تو برو سیاه بازی‌ات را بکن. برایت چه فرقی می‌کند؟ تو که خانه را بلد نیستی، آرامش و امنیت را نمی‌فهمی. عشق را هم.

این مطلب را به اشتراک بگذارید

chareh

ehsasaty nashou. pdare ma ra in ehsasat dar avard
az ehsasat ma fght doshmnan ma estefadeh mikonnd. chareh bayad andishid

chareh | ۲۹ بهمن ۱۳۸۹ - ۲۰:۲۳
صفحه 1 از 1 صفحه
آگهی