آصف بیات در گفتوگو با مردمک میگوید با نافرمانی مدنی و اعتصابات عمومی و یا حضور سنگین در خیابان، میتوان انتظار یک نقطه عطف سیاسی داشت.
این استاد جامعهشناسی و مطالعات خاورمیانه در دانشگاه ایلینویز آمریکا، درباره جنبشهای اجتماعی خاورمیانه تحقیق کرده است.
آقای بیات در این زمینه، کتابهای «سیاست خیابانی؛ جنبش تهیدستان در ایران»، «دموکراتیزهکردن اسلام»، «زندگی به مثابه سیاست؛ چگونه انسانهای معمولی خاورمیانه را تغییر میدهند» و «هم جوان و هم مسلمان» را نوشته است.
درباره امروز و فردای اعتراضها در ایران بهخلاصه از او سه سوال پرسیدیم.
با سه حضور خیابانی اخیر معترضان در روزهای ۲۵ بهمن، ۱ اسفند، و ۱۰ اسفند و واکنش و سرکوب حکومت، این سوال را میتوان به میان آورد که این اعتراضهای خیابانی در وضع فعلی، چه دستیافتی برای جنبش سبز دارد و چه اندازه میتواند به پیشبرد اهداف معترضان در ایران کمک کند؟
به تعبیری میتوان گفت که تظاهرات خیابانی طی چند هفته اخیر اهمیت قابلتوجهی دارد.
در درجه نخست، این تبلیغ روزانه حاکمیت مبنی بر مرگ جنبش سبز را به بنبست رسانید. واقعیت این است که حاکمیت واقعا اعتقاد نداشت که جنبش سبز به پایان رسیده، چرا که تقریبا روزانه راجع به خطر فتنه و فتنهگران صحبت میکرد. ولی همواره میخواسته به طرفداران خودش بقبولاند که خطر سبز از بین رفته است.
این تظاهراتهای خیاباتی به دوائر حاکمیت هم نشان داد که بسیاری از طرفداران سبز با وجود سرکوب شدید دولت، هنوز قادرند به خیابان بریزند.
دوم اینکه آن طیف از اپوزیسیون که وجود یک جنبش اجتماعی را معطوف به سیاست خیابانی میدانست، متفاعد شد که جنبش سبز میتواند در بستر اجتماعی دیگری به غیر از خیابان به موجودیت خود ادامه بدهد.
سوم اینکه برای طرفداران جنبش سبز هم افق جدیدی باز کرد مبتنی بر اینکه با وجود سرکوب شدید حاکمیت، هنوز میتوان به اعتراض خیابانی پرداخت.
بدون تردید، تحولات انقلابی در منطقه خاورمیانه، نقش مهمی در بازگشت طرفداران جنبش سبز داشته است.
و بالاخره اینکه جنبش سبز هنوز میتواند به فعالیت خود ادامه دهد، حتی اگر رهبران آن را زندانی کنند یا ارتباط آنها را با بدنه جنبش قطع نمایند. این باید مایه نگرانی بسیار برای حاکمیت و مایه خرسندی زیاد برای فعالین جنبش سبز باشد. ولی باید به خاطر داشت که حتی ادامه چنین تظاهراتی نمیتواند ضرورتا به نقطه عطفی در تحول سیاسی کشور منجر شود.
نقطه عطف زمانی قابلتصور است که شهروندان عادی – یعنی غیرفعال – در خیابانها حضور داشته باشند و یا با نافرمانی مدنی و اعتصابات عمومی و یا حضور سنگین در خیابان روی آورند.
به نظرتان راهکار جایگزینی برای اعتراضهای خیابانی وجود دارد؟
در پاسخ به این سوال، باید پرسید که فعالیت خیابانی به چه منظوری صورت میگیرد. برای ابراز وجود؟ اینکه ما هنوز هستیم و میتوانیم قدرتمان را در خیابانها نشان دهیم؟ یا که برای اعتراض به عنوان ادامه حرکات جمعی، پس از انتخابات مشکوک ریاست جمهوری؟ و یا برای انقلاب، به عنوان آغاز یک رحکت سیاسی که بالاخره به تغییر رژیم منجر گردد یعنی بهمانند آنچه در کشورهای عربی در جریان است؟
تصور من این است که اعتراضهای اخیر به طور محسوسی، ملهم از جنبشهای انقلابی و خیزشهای سیاسی منطقه هستند؛ گرچه کنشگران آن، کنشگران جنبش سبز هستند.
اگر هدف، ابراز وجود یک جنبش اجتماعی-سیاسی است، در آن صورت حرکتهای خیابانی اصولا حالت مقطعی دارند و برای مناسبتهایی صورت میگیرد. ولی اگر هدف، تاثیرگذاری بر حاکمین برای تغییر سیاست و یا حتی ساقط کردن آن باشد، بهناگزیر اعتراضهای خیابانی با کمیت متراکم و با مشارکت شهروندان عادی باید ادامه پیدا کند.
اگر هدف، واردکردن فشار و تضعیف قدرت حاکمه باشد، نافرمانی مدنی و اعتصابات کارگری و کارمندی میتواند حتی نقش موثرتری ایفا کنند.
با توجه به سخنان اخیر جورج سوروس در این باره که جمهوری اسلامی تا یک سال دیگر دوام نمیآورد، نظر شما درباره پایداری این حکومت در یک سال آینده و حتی تا دو سال آینده که دوره ریاست جمهوری محمود احمدینژاد تمام میشود، چیست؟
مطمئن نیستم جورج سوروس بر چه اساسی پیشبینی سقوط رژیم ایران را کرده است. درست است که حاکمیت ایران در یکی از ضعیفترین موقعیتهای خود در جبهه سیاسی داخلی است، با وجود این با تکیه بر قدرت نظامی و ایجاد جو امنیتی توانسته است ادامه بقا پیدا کند.
پیشبینی آینده سیاسی ایران برای من آسان نیست. در عین حال تصور ادامه این وضع – یعنی قدرتمداری جنبش سبز از یک طرف و مقاومت شکننده و مهار حاکمیت در مقابل موج تغییرخواهی از طرف دیگر – نیز بسیار مشکل است.
دو سال آینده، مدتی طولانی است. در این مدت میتواند اتفاقات مهمی بیفتد و فاکتورهای غیرقابلپیشبینی را به میان بیاورد که قادر باشند واقعیت نوینی را پایهریزی کنند.
اول قذافی ، بعد یمن ، بعد سوریه ،بعد بحرین ، بعد اردن ، بعد ایران ، بعد کوبا ، بعد بلاروس ، ....... همه میروند اگر به دموکراسی باز نگردند و با غرب رابطه برقرار نکنند . مثل ترکیه ، اندونزی ، مالزی ، کره جنوبی ، .....یا برزیل و شیلی .
جهان عوض شده ، مناسبت جهانی هم عوض شده ، جنگ سرد وجود ندارد ، روس و چین و ویتنام هم دنبال اقتصاد و کاسبی و رابطه با غرب هستند . برزیل و شیلی دیروز و امروز با اوباما ( کسی که چپها روز و شب به او حمله میکردند و او را هم نماینده سرمایه داری جهانخوار میدانستند ) لاس میزنند تا لقمه ای نان برای کشورهای در حال توسعه شان دست و پا کنند . حتا چین هم باید آزادیهای سیاسی را گسترش دهد وگر نه مثل سوریه که امروز لرزید از یک جایی پاره میشود .
جوانان در عصر دسترسی آسان به اطلاعات ( ماهواره و اینترنت و مهاجرت ) چشمشان چیزهایی دیده که جذاب است . فرهنگ غربی میخواهند . درست یا غلط بودنش بدون دست یافتن به ان و تجربه ان برای آنها قبل تشخیص نیست .مثل دهه ۴۰ و ۵۰ بعد از جنگ جهانی که هر بچه ای دو تا کتابچه میخواند و کمونیست میشد میخواست با دو تا کلاشینکف جهان را تغییر دهد .
بعد ها معلوم شد که کمونیسم بر عکس ان چیزی بود که آنها میخواستند . حالا دیگر چریک فدایی فتا پور هم میگوید نمیدانست در شوروی آزادی نیست و کیانوری کلاه سرش گذاشته بود .
اشکال جنبش سبز در ایران هم این است که رهبران ( مدعیان رهبری ان ) همان نسل فریب خورده شوروی باقی مانده به زور . اینها زبان نسل امروز را نمیفهمند . جنبش به همین دلیل اخته شده . اما باز میگردد .
رژیم هم تحت کنترل همان فریب خورده های ضد امریکا است که فکر میکنند میتوانند نقش این غرب خواهی را از ذهن جوانان پاک کنند . به جای دنبال اقتصاد جهانی رفتن و رابطه با امریکا دلشان را خوش کرده اند به دو تا کلمه ریاکارانه و مزخرف بی پایه که روس ها اینجا و آنجا علیه امریکا میگویند تا از آنها باج بگیرند .
جاي حکومت طالبانی در زباله دان تاريخ است ...