در این یادداشت، هادی قدسی با نگاهی به تاریخ انقلاب اسلامی در ایران، جلب اعتماد مردم توسط فعالین سیاسی را مهمترین وسیله برای رسیدن حاکمیت به مردم میداند.
چنین به نظر میرسد که فعالان سیاسی ما، به خصوص جوانان، اهمیت چندانی به موقعیت تاریخی اقدام به عزل اولین منتخب مردم، یا کودتای خرداد ۱۳۶۰را، در تحلیلها و بازشناسی آنچه در کشور گذشته که سازنده و ترتیب دهنده وضع حال است، نمیدهند. شاید لازم باشد به کوتاهی، به خصوص برای جوان ترها، آنچه بر انقلاب گذشت را فهرست وار از نظر بگذرانیم وآن تجربه را برای ساختن آینده همواره مد نظرخود قراردهیم.
پس از اینکه ملت ایران، یک پارچه با شعار استقلال و آزادی موفق به سقوط نظام استبدادی شاهنشاهی شد، غرب و اسرائیل که منافع خود را با برقراری حاکمیت مردم در ایران درخطر میدیدند، به فکر چاره افتادند. در حالی که مردم هنوز در هیجانات انقلاب به سر میبردند، توسط حسن آیت پیشنهاد قرار دادن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی به مجلس خبرگان ارائه شد. یادآوری میکنم که حسن آیت در حالی که از رهبران حزب جمهوری اسلامی بود، عضو حزب زحمتکشان مظفر بقائی هم بود که در کودتای ۲۸ مرداد بر ضد حکومت ملی دکتر مصدق شرکت فعال داشت. عدهای روحانی تشنه قدرت بااستقبال از این طرح، آن را به تصویب رساندند و باردیگر زمینه استبداد را برای کنار زدن مردم پایه نهادند. ابوالحسن بنی صدر و تنی چند از نمایندگان خبرگان بااین طرح مخالفت کردند. او که در میان مردم به «ضد ولایت فقیه» شهرت یافته بود، خود را در انتخابات ریاست جمهوری نامزد کرد. بدون داشتن حزب و یا پشتیبانی رسمی احزاب و یا گروههای سیاسی، مردم به صورت خود جوش، در روستاها و شهرها برای انتخابات بسیج شدند و با ۷۶ درصد او را که ضد ولایت فقیه بود، به ریاست جمهوری برگزیدند. این انتخابات پیامی بود برای استثمار خارجی و استبداد داخلی، که مردم هم چنان خواستارومصمم به برقراری حاکمیت خویش هستند.
استبداد داخلی بر ضد او (که در واقع بر ضد رای مردم) بسیج شد و کودتای خرداد ۱۳۶۰ را با استفاده از جنگی که سلطه گر خارجی بعداز آن انتخابات به ملت تحمیل کرده بود، به اجرا درآورد.
به این ترتیب، استبداد که ساختاری تاریخی در سرزمین ما داشته است، به نام دین بازسازی شد و حاکمیت ضد انقلاب را اندکی پس از یک انقلاب با شکوه بر مردم تحمیل کرد. از آن تاریخ، انقلاب همانند آتشی در زیر خاکستر به حالت کُما فرو رفته است. آنچه اکنون بایسته است، کنار زدن خاکستر استبداد و عریان کردن انقلاب یا استقلال و آزادی ویا همان برقراری حاکمیت مردم میباشد.
این همه هیاهو وجنجال در گفت و شنودها و نوشتهها از انتخابات و اصلاحات و تقلب و کودتا و... گرفته تا انقلاب مخملی و دوران طلائی امام و... که در فضای آن خاکستردر جریاناند، نتیجهای جز سر در گمی و تیره کردن فضای سیاسی برای پوشش دادن به واقعیت در برندارد. واقعیتی که همان برگرداندن حاکمیت به مردم باشد. گرفتن حاکمیت از مردم که به قول هاشمی رفسنجانی به سادگی عوض کردن یک کدخدا بود، چه احتیاجی به این همه چپ و راست گوئی و کج رفتن دارد؟ چرا برای گرفتن حاکمیت از مردم چند ماه کافی باشد، اما برای پس گرفتن آن باید گام به گام و با اصلاحات پیش رفت؟ آیا هدف واقعی کلاه گذاشتن برسر مردم و دعوا بر سر چپاول ثروت ملی نیست؟ چگونه میتوان با «اصلاحات» در درون این خاکستر پراز فساد و تجاوز به حقوق مردم آن را ازمیان برداشت و حاکمیت مردم را نمایان کرد؟ آن هم به دست کسانی که خود، پدیدآورندگان آن خاکسترهستند؟ اصلاحات و گام به گام و... واژه گانی هستند برای تصفیه حسابهای داخلی کسانی که حاکمیت مردم را ازشان ربودهاند.
فعالان سیاسی که خواهان برگرداندن حاکمیت به مردم هستند، باید همین امر را خواستار باشند و از پیچ و خمهای گمراه کننده و کسالت آور برای مردم پرهیز نمایند. اکنون مدت دوسال فرصت هفتاد میلیون ایرانی برسر یک دعوای انتخاباتی درون نظام و بیربط با حقوق مردم سوخته است. اگر مردم تصمیم بگیرند، با همان ساده گی عوض کردن یک کدخدا خواهند توانست حاکمیت خویش را بازیابند. اما تصمیم آنان منوط به شفاف بودن فضای سیاسی میباشد.
فضای سیاسی ایران پراز تضاد و ابهام و سئوال برانگیز است. از سوئی دوران «امام» طلائی میشود، از دیگر سو آن همه اعدام و قتل و تجاوزها به حقوق مردم و جنگ ۸ ساله و سازشهای پنهانی با امریکا و... را از آن دوران به یادگار داریم. از طرفی نظامی که مطرود بوده است، به موقع انتخابات از سوی اپوزیسیون به کمک رسانههای بیگانه مورد تایید قرار میگیرد و مخالف سابق نظام، اکنون مردم را تشویق به شرکت در انتخابات میکند، از سوی دیگر یک شبه مجرم سابق محبوب میشود و کسی که سابقه روشنی ندارد مورد غضب قرار میگیرد. در پی آن، باریختن مردم در خیابانها و با گفتن «رای من کو؟» عملا اعلام میشود که با شرکت در این انتخابات قلابی از حق تعیین سرنوشت به دست خویش گذشتیم و اکنون تصمیم داریم بین خادمین ولایت مطلقه، خلاف میل آن ولی، آن یکی را برگزینیم. واین سردرگمی ملی را قهرمانانه توصیف و برخود افتخار میکنیم که در حال مبارزه هستیم! مبارزه برای چه؟ در اینجا توقف میکنیم و ذهنیت ساخته دو طرف یک رژیم را بر تعقل آزاد خود ترجیح میدهیم. به روی خود نمیآوریم که در برابر قدرت استبدادی کوتاه آمده و حق خود را انکار کردهایم، به عبارت دیگر، او را در قدرتش تایید کرده و بر دامنه عملش افزودهایم و در پی آن انتظار داریم با ریختن به خیابانها دربرابر کمترین خواست ما و آن هم در محدودهای که برایمان تعیین شده است کوتاه آید!
در چنین حال و هوائی مردم به حق، به فضای سیاسی بدبین میشوند و اعتمادشان را به «اوپوزیسیون» از دست میدهند. روشن است مردم در حالی مخالف مورد اعتمادی برای نظام که صریح و روشن خواستار حق حاکمیت آنان باشد را نیابند، حاکمیت موجود را بر یک جانشین مبهم ترجیح میدهند و از حرکت باز میایستند. بر آن هم باید نقش مخرب رسانههای بیگانه را افزود که مرتب و مستمر دشمنان استقلال و آزادی را مانند تجزیه طلبان، وابستگان به بیگانه و یا بخشی از همین نظام را به مثابه جانشین نظام به مردم معرفی میکنند.
یک جامعه را میتوان سرکوب کرد، اما نمیتوان آن را در فریب نگاه داشت. عمر فریب جامعه بسیار کوتاه است، به همین علت همواره مدت کوتاهی بعداز فریب، در جوامع استبداد زده سرکوب آغاز میگردد. علت سرعت در کودتای خرداد ۱۳۶۰، همین مکانیزم بود.
اما فریب دادن مردم از سوی اوپوزیسیون، به استبداد مشروعیت میبخشد و آن را تقویت کرده و مشروع جلوه میدهد وعمر این مشروعیت طولانیتر از آن فریب میگردد. نقش مثبت بخشی ازاوپوزیسیون در طولانی کردن عمرسی ساله استبداد، بسیار بیش از تلاشهای خود نظام مؤثر بوده است. این نقش، بعداز جریانات انتخاباتی سال ۸۸ بسیار تقویت شده واگر این فعالیت منفی «اوپوزیسیون» نبود، احمدینژاد قادر میشد وضع را آن چنان متحول گرداند تا درپی آن، مردم بتوانند انقلاب خویش را باز یابند. در حصر خانگی نگه داشتن کروبی و موسوی، ومحاکمه نکردن آنان، تصمیمی هوشیارانه ازسوی نظام برای دوام دادن به این وضع نامیمون است.
جامعه در گفتار و کردار فعالان سیاسی و به خصوص اوپوزیسیون بسیار حساس و تیز بین و منتقد است. کمترین بیصداقتی و عوام فریبی و به ویژه قدرت طلبی، به اعتماد آنان صدمه میزند و شور و اشتیاق تحول را در آنان سرکوب میکند و آنان را به خرافات و ذهنیت گرائی سوق میدهد. اکنون که پس از انتخابات کذائی هستیم و دامنه اوپوزیسیون وسیعتر شده است، به فعالان سیاسی پیشنهاد میکنم تا ساعتی درروز را- آنان که مسلمان و معتقد هستند، بنابرقرآن، هفده بار درروز- به دور از هیاهوهای رسانهای و اطلاعات و ضداطلاعات فضای مجازی و مجازهای ذهنی، به تعقل بنشینند و در مورد صداقت در گفتار و رفتار خویش تفکر و انتقاد کنند.
تحول به سوی برقراری حاکمیت مردم در ایران کمتر احتیاج به وحدت گروهها و سازمانها و بیشتر محتاج جلب اعتماد مردم از راه راستی در گفتار و کردارو دوری از کژی هااست.
در نتیجه، نسلهای بعداز انقلاب نباید تجربه انقلاب را نادیده بگیرند. آن تجربه به آنان میگوید دو دسته دشمن برای استقرار دمکراسی در ایران وجود داشته ودارند، یکی استبداد داخلی و دیگری سلطه گر خارجی است. در طول تاریخ معاصر ایران، مهرههای داخلی و خارجی هر دو دسته همواره هماهنگ (خواسته یا ناخواسته) برای استقرار استبداد در کشور عمل کرده و میکنند. آنها که ثروت و قدرت و رسانهها را هم دردست خود دارند، از ابزار فریب و سرکوب مردم استفاده میکنند. نباید زیر بار فریب و سرکوب رفت و خود را درهیاهوی تبلیغاتی آنان گم کرد. باید هدفی روشن و شفاف که حاکمیت مردم باشد را مد نظر قرار داد و استقرارآن را خواست و برای آن کوشید.