برای رسیدن به استادیوم آزادی وشرکت درمراسم تشییع پیکر «ناصرحجازی» بهترین مسیری که به ذهنم رسید، مترو بود، دیگر دلواپس جای پارک و گیر افتادن درترافیک نبودم.
پیش از این چندین بار به استادیوم ۱۲ هزار نفری آزادی رفته بودم اما این اولین تجربهام بود که به ۱۰۰ هزارنفری میرفتم. ۱۰۰ هزار نفری را فقط ازصفحه تلویزیون دیده بودم وهیچ شناختی ازآن نداشتم. تنها یک بارآن هم همزمان با هماورد سرخ و آبی که به دلیل سردادن شعارهای سیاسی هنگام بازی و خروج ازاستادیوم به خشونت کشیده شد، تا نزدیکیها استادیوم رفتم، اما نیروهای گارد جمعیت را متفرق کرد و راه به جایی نبردیم.
با اینکه پس ازانتخابات ریاست جمهوری و وقایعی که رخ داد، عکاسی کردن درتهران سخت شده، اما این دلیلی نشد که دوربینم را با خود نبرم. به ایستگاه مترو ورزشگاه آزادی که رسیدم، چند دختر جوان و خانم میان سال هم ازمترو پیاده شدند، روبان آبی که به نشانه احترام به ناصرحجازی و تیم محبوبم استقلال به بازویم بسته بود، موجب شد که یک مادر و دختر که هنوز شک داشتند که خانمها را به استادیوم راه میدهند یا نه، سر صحبت را با من باز کنند. یکی ازدوستانم زودتربه استادیوم رفته بود. وقتی به آنها گفتم خیالشان راحت شد.
ازایستگاه مترو که بیرون آمدیم، نیروهای گارد که با باتوم تا ایستگاه اتوبوس به خط ایستاده بودند، با نگاهشان ما را به سمت اتوبوسها راهنمایی کردند. برای جلوگیری ازهرگونه تنشی؛ اتوبوسهای مجزایی برای خانمها گذاشته بودند. اول اتوبوس حامل آقایان راه افتاد و بعد اتوبوس ما. با اینکه مردم پرچمهای آبی، قرمز و عکسهای ناصرحجازی را دردست داشتند، اما نه خبری ازکرکریخوانیها معمول بود و نه درگیری. همه یک صدا فریاد میزدنند، «هرکی که غیرت داره، ناصر خان را دوست داره».
ازمسیرمتروتا ایستادیوم هم به فاصله نیروها ی گارد ایستاده بودند، ماشینها همه گویی تنها یک مسیر داشتند: استادیوم آزادی. تجمع نیروهای گارد و آرام شدن سرعت اتوبوس، خبر از رسیدن به استادیوم را میداد، اتوبوس ایستاد و مسافران خانمی که برای اولین بار پا به استادیوم ۱۰۰ هزاری نفری میگذاشتند، پیاده شدند. بدون اینکه ازکسی سوالی بپرسیم پشت سر بقیه راه افتادیم، پسرها با تعجب واحترام به ما نگاه میکردند.
مسیر ۱۰ دقیقهای را طی کردیم تا اینکه به ورودیهای اصلی استادیوم رسیدم، گروهی یک بنر بزرگ که رویش تصویرناصرحجازی با شعار «ناصر خان آزادیت مبارک» را حمل میکردند. مردم هم گوشیهای موبایلشان را در آورده بودند، عکس میگرفتند. درهمین حین ازآقای عکاسی پرسیدم که عکاسی داخل استادیوم مجوز میخواهد، پاسخاش نه بود اما به من توصیه کرد اگر درگیری شد دوربینات را بیاور پایین. خیالم راحت شد اما چون نمیخواستم دردسری برایم پیش بیاید، دوربین را هنوز درنیاورده بودم.
چند نفر، روزنامه شرق، روزگار و فرهنگ آشتی را که عکس ناصر حجازی روی آن نقش بسته بود را بین مردم پخش میکردند. از ورودیها که گذشتیم میز بزرگی ترتیب داده بودند و با تی تاب و ساندیس ازمردم پذیرایی میکردند، آقایی که از کنارم میگذشت، گفت بلاخره ما هم نمردیم ساندیس خورشدیم.
تعدادی خانم دیگر هم به ما درطول مسیراضافه شدند، ما را به سمت ورودی که برای خانمها ترتیب داده بودند، هدایت کردند. «خواهران ارشادی» بدون آنکه به کسی تذکری بدهند که روسریتان را بکشید جلو ما را به سمت وردی ۱۲ و جایگاه خانمها هدایت کردند.
وقتی وارد استادیوم شدم اصلا انتظار نوحه و عزداریهای مرسوم را نداشتم، با خودم گفتم حتما چند آیهای قرآن پخش میکنند و بعد روسای فدراسیون فوتبال، تربیت بدنی، سازمان لیگ و چهرههای سرشناس فوتبال درمیان تشویق حاضران میآیند و چند دقیقهای حرف میزنند و بعد با پخش سرود ملی و ورزشکاران دلاوران پیکرناصر خان حجازی را بدرقه میکنند.
اما تا آخرمراسم هرچه انتظار کشیدم، حتی کلمهای هم درباره ناصر حجازی ازبلندگو پخش نشد. تازه وقتی مردم را دعوت کردند که ورزشگاه را ترک کنند، آتیلا حجازی پشت میکروفن آمد و ازمردم قدردانی کرد، چون ردیفهای عقب زودتر از ورزشگاه بیرون رفته بودند، نفرات جلویی بعدا این صحبتها را نقل کردند.
با اینکه اجرا کنندگان مراسم تا آخر مراسم صدای بلندگوها را کم نکردند و با این کار رسما به حاضران اجازه ندادند که آن طور که میخواهند ناصرحجازی را بدرقه کنند وارتباطی بین جایگاهها برای هماهنگ کردن شعارها بوجود نیاید، اما حاضران دراستادیوم دراعتراض به نوع برگزاری مراسم یک صدا دست میزدند وشعار میدادند که «بلندگو را قطعاش کن».
با اینکه تعداد خانمها کمترازآقایان و اولین تجربه حضورشان دراستادیوم بود، روی صندلیها ایستاده بودند و در حالی که پاهایشان را به زمین میکوبیدند و دست میزدند، حتی از پسرها هم در شعاردادن پیشگامتر بودند و سوژهای هم برای عکاسان خبری و فیلمبردان شده بودند.
برای خودم خیلی عجیب بود که میان خانمها ازهرگروه سنی و تیپی درمراسم حضور داشتند، تعداد خانمهای میانسال و جوان چادری هم کم نبود.
استادیوم آن گونه که انتظارمی رفت شلوغ نشده بود، البته به نظر می رسید این ناشی ازسیاست برگزارکنندگان مراسم بود که در رادیو تلویزیون دولتی مکان برگزاری مراسم را اعلام نکردند. برای اینکه شمارجمعیت هم درتصاویرزیاد به نظر نرسد، جمعیت را دراستادیوم به صورت پراکنده پخش کرده بودند.
با اینکه پیش ازمراسم استقلالیها اعلام کرده بودند که به احترام ناصر حجازی آبی میپوشند اما تعداد کسانی که آبی پوشیده بودند خیلی انگشت شمار بود. تقریبا همه سراپا سیاه پوش بودند. پس ازپایان نماز و بدرقه ناصرحجازی و قرارگرفتن پیکراو برای آخرین بار در دوازه، حاضران به سمت راههای خروجی هدایت شدند، نیروهای انتظامی جلوی راهرویی که خانمها باید خارج میشدند را گرفته بودند و از خروج همزمان آنها با آقایان جلوگیری میکردند و میگفتند ۱۰ دقیقه صبر کنید، بعد.
آقایان هم یک صدا دست میزدند و شعارمی دادند که «آزادشان کنید»، بلاخره به ما اجازه خروج دادند و هم پشت سرهم به سمت در خروجی راه افتادیم. هرکسی خلاقیتی خرج داده بود و عکس ناصر حجازی را با شعاری که گوشه تصویر نقش بسته بود دردست گرفته بود. همه یک صدا فریاد میزدند، «هرکی که غیرت داره ناصرخان را دوست دارد»، کمی نگذشته بود که جمعیت یک صدا سرود «ای ایران» را سرداد و پس ازآن سرود «یاردبستانی».
درهمین فاصله اتوبوس حامل اعضای تیم ملی و سرمربی تیم ملی درمقابل جمعیت ایستاد، وهمه برای حضورتیم ملی درمراسم یک صدا دست زدند، بعضی هم اعضای تیم ملی را با نام صدا میزدنند. اتوبوس بعد ازچند ثانیه به راه افتاد. چند ثانیهای نگذشته بود که ماشین حامل اعضای خانواده ناصر حجازی ازراه رسید، جمعیت ماشین را متوقف کرد وهمه با هم با سردادن شعار «ناصر خان آزادیات مبارک» به خانواده او ادای احترام کردند و همسرش هم از حاضران تشکر کرد. جمعیت که ماشین را دوره کرده بودند، آرام راه را باز کردند و ماشین دوباره راه افتاد.
عکاسان خبری برروی بلندیها ایستاده بودند و ازجمعیت عکس میگرفتند. درفاصله چند دقیقه احمدرضا عابدزاده به همراه گروه همراهانش که ازوردی دیگری خارج شده بودند، درمقابل جمعیت قرارگرفتند، عابدزاده کت و شلوار مشکی پوشیده بود واشک میریخت، مردم به تشویق او پرداختند و بعد گروهی هم از جمعیت اصلی جدا شدند و درپشت همراهان او راه افتادند.
کم کم به در خروجی و محل پارک ماشینهای شخصی رسیدیم که شعارها سیاسی شدند و حاضران مطالبات سیاسی خود را با سردادن شعار «موسوی و کروبی آزاد باید گردند»، اعتراض خود را اعلام کردند. به دقیقه نرسیده بود که زد و خوردی درجمعیت شروع شد و دو لباس شخصی پسرجوانی که تی شرت سبز رنگی پوشیده بود را دستگیرکردند و در حالی که پسرقصد مقاومت داشت، صورتاش را به صندوق پژو ۴۰۵ میکوبیدند. پسرهرچه اصرارکرد و مردم التماس، لباس شخصیها اعتنایی نکردند. درهمین حین بسیجیها چند نفردیگرکه به این درگیری اعتراض کردند را نیز دستگیر کردند.
دوربینم دستم بود اما جمعیت پراکنده شده بود، جرات نکردم که عکس بگیرم.
مردم کم کم متفرق شدند، تا خودشان را به بهشت زهرا برسانند، با اینکه پیش از این خبری مبنی بر حضور ۶۰ دستگاه اتوبوس در مراسم اعلام شده بود، اما خبری ازاتوبوسها نبود. کسانی که ماشین داشتند، مردمی که کنارخیابان ایستاده بودند را سوار میکردند، حتی موتورسوارها هم چند نفری را ترک موتور سوار کرده بودند.
من هم به همراه دو خانم جوان سوارماشینی شخصی شدیم وبعد از ترافیکی سنگین و زمانی طولانی به بهشت زهرا رسیدیم، پیش ازما خیلیها رسیده بودند، انگارخیلیها یکراست آمده بودند بهشت زهرا. نیروهای گارد درطول مسیرایستاده بودند، جمعیتی که از روبهرو میآمدند به ما میگفتند که برگردید خاکش کردند، حتی بدون حضور خانوادهاش. جمعیت زیادی دربهشت زهرا حاضر شده بودند وهمچنان شعارهایی برای ناصر حجازی میداند، فضا بسیارامنیتی بود واصلا به جمعیت اجازه این را نمیدادند که نزدیک محل دفن حجازی شوند، کسانی که زودترآمده بودند میگفتند که به ما اجازه ورود نمیدادند و با باتوم ما را زدند. حتی با چوب دور مکان دفن ناصر حجازی را حصار کشیدهاند که کسی نتواند نزدیک آن شود.