فاطمه شمس، دانشجوی ایران شناسی دانشگاه آکسفورد، به موضوع تشریفات مرگ و سوگواری از نگاه جامعه شناسانه پرداخته است.
مرگ تکاندهندهترین اتفاق در دنیای زندههاست؛ چه تدریجی و رفته رفته، چه ناگهانی و غیرقابل پیشبینی.
دورکهایم، جامعهشناس معروف فرانسوی، در کتاب «صور ابتدایی حیات دینی» حس از دست دادن ناشی از مرگ یکی از اعضای جامعه را منشا پدیدار شدن مناسک سوگواری و عزا معرفی میکند. در نگاه او کارکرد اصلی این دست مناسک کنار هم قرار دادن اعضای جامعه و نزدیکتر کردن آنها به یکدیگر از طریق شرکت در مراسم عزای فرد از دست رفته است.
هدف از تشریفات مرگ بیش و پیش از هر چیز تلاش برای بازگرداندن جریان حیات به مسیر عادی و اعاده حیثیت از حیات و دنیای زندگان است. وسعت و تشریفات مرگ بسته به منزلت و جایگاه فرد درگذشته تغییر میکند. این طیف از تشییع و خاکسپاری چند نفره یک عضو معمولی خانواده تا مراسم تشییع میلیونی یک ستاره دردنیای هنر، ورزش، مذهب یا سیاست را در بر میگیرد. موضوع این نوشتار اما مربوط میشود مرگ ستارهها و بررسی مختصر و اجمالی ارتباط میان جایگاه و منزلت اجتماعی فرد درگذشته و تشریفات و مناسکی که پس از مرگ او اتفاق میافتد.
میان مرگ و منزلت اجتماعی مرده همواره ارتباط نزدیکی وجود داشته است. جامعه شناسانی مانند هرتز(۱۹۶۰) و ون گنپ (۱۹۶۰) که به طور خاص به تحلیل جامعهشناختی مرگ پرداختهاند رابطهای قوی و نزدیک میان این دو میبینند. گنپ مینویسد میزان خسارتی که از مرگ به جامعه زنده وارد میشود بسته به منزلت اجتماعی فرد درگذشته دارد. هرچه او آدم مهمتری باشد، مرگش خسارت و فشار بیشتری برای جامعه زنده وارد میکند. او میافزاید وقتی آدم مهمی میمیرد حالت تعلیق ناشی از مرگ وی کل جامعه را تحت تاثیر قرار میدهد، معمولا عزاداری عمومی برای او به پا میشود.
مرگ اگر مرگ یک ستاره باشد، گاهی میتواند به بخش بزرگی از جامعه شوک وارد کند و نظم موجود را برای دورهٔ کوتاهی که طول آن به اهمیت و منزلت اجتماعی فرد درگذشته دارد، مختل کند. از محل درگذشت وی گرفته (بیمارستان، خانه، خیابان) تا نحوه شستشوی جسد، محل دفن و محل و شیوهٔ برگزاری مراسم خاکسپاری و عزاداری همه تحت تاثیر جایگاه فرد درگذشته و اهمیتی است که او برای یک مجموعه فرهنگی یا هویتی داراست. نگاهی کوتاه به نحوه چینش تشریفات مرگ آدمهای شناخته شده وکلیدی مانند شخصیتهای هنری، سیاسی و ورزشی درجوامع مختلف معاصر این ادعا را تایید میکند.
مراسم عزاداری در حقیقت شکلی از نمایش همبستگی جمعی گروههای اجتماعی است.
به گفته دورکهایم، مراسم سوگواری چیزی فراتر از واکنشهای عاطفی به از دست دادن یک عزیز است. سوگواری اعضای زنده یک جامعه برای عضو از دست رفته یک «وظیفه» است که پس از مرگ به اعضای گروه «تحمیل» میشود.
ناصر حجازی، ستارهٔ فوتبال برای عزاداراناش اهمیتی نمادین داشت و هواداران او خود را موظف دانستند که در ورزشگاه بزرگ آزادی گرد هم بیایند و برای او عزاداری کنند. این اهمیت نمادین را میشد از بنرها و عکسهایی که در توسط عزاداران حمل میشد فهمید. از نمادهای فوتبالی- تیمی گرفته، رنگ آبی که نماد تیم استقلال بود و حجازی برای مدتی سرمربی این تیم بود، تا نمادهای غیرفوتبالی- سیاسی، مثل رنگ سبز که نمادجنبش تحولخواه سبز در ایران است.
در مراسم تدفین آیتالله منتظری نیز عدهٔ زیادی از مقلدان و هواداران وی خود را موظف دانستند از شهرهای مختلف ایران به قم بروند و در این مناسک حضور فیزیکی داشته باشند. مرگ آیتالله خمینی هم از همین سنخ بود.
گاهی هم این «نمایش همبستگی» و «اجرای وظیفه» به عرصه نزاع گروههای مختلف اجتماعی، از جمله احزاب سیاسی و هواداران آنان تبدیل میشود. شکل و گستردگی این نزاع باز هم به جایگاه سیاسی و اجتماعی فرد مرحوم مربوط میشود.
با نگاهی به تشییع جنازههای مهم ایران بعد از انقلاب، از جمله مراسم تشییع آیتالله خمینی (رهبر انقلاب ایران)، مهدی بازرگان (سیاستمدار)، آیتالله منتظری (مرجع تقلید شیعه)، حاج میراسماعیل موسوی (پدر میرحسین موسوی، از رهبران جنبش سبز ایران)، خسرو شکیبایی (ستارهٔ سینما)، ناصر حجازی (ستارهٔ فوتبال) و عزتالله سحابی (سیاستمدار) میشود نتیجه گرفت که فارغ از گروههای اجتماعیای که این افراد به آنها متصلند، آنچه مراسم خاکسپاری آنها را به محل زد و خورد و نزاع تبدیل میکند، علاوه بر ویژگیهای شخصی و فکری خودشان، خصایص فکری و سیاسی عزاداران آنهاست که گاهی درگیری بر سر تصاحب جنازه و یا کنترل مراسم تدفین و عزاداری را بخشی از مبارزهٔ سیاسی و هویتیابی گروهی خود قلمداد میکنند.
گاهی انتصاب مردگان به آدمهای مهم زندگیشان از آنها مراسم مرگشان را به حادثهای مهم تبدیل میکند. مصداق این حرف مراسم خاکسپاری پدر میرحسین موسوی بود که مراسم خاکسپاری او به خاطر نقش کلیدی و پراهمیت فرزندش در عرصهٔ سیاسی ایران به محلی برای بروز جنجالهای سیاسی بدل شد و در صدر اخبار روز ایران قرار گرفت.
این دعوا از منظری جامعهشناختی بخشی غیرقابل اجتناب از تشریفات مرگ مهم است. هرتز معتقد است که میزان احساسات و واکنشهای عاطفی به مرگ یک نفر را منزلت اجتماعی او تعیین میکند. اما برخی تحلیلگران مرگ از جمله براون میگویند بروز و واکنش احساساتی از این دست لزوما جنبهی واقعی ندارد، بلکه بیشتر امری سمبولیک است. این ارزش سمبولیک در دورههایی میتواند بیش از هر چیز نماد جریان سیاسی خاصی باشد.
بخشی از این واکنشها مربوط به واکنش طبیعی یک جماعت به مرگ است اما از بخش قابل توجهی از آن هم به دلیل فشاری است که موقعیت موجود بر عزاداران برای اعادهی حیثیت از دنیای زندگان و بازسازی همبستگی گروههای اجتماعی وارد میکند.
گاهی واکنش به مرگ یک عضو مهم جامعه به شکسته شدن تابوت و دست به دست شدن پیکر بیجانش، بر اثر تنش و هرج و مرج ناشی از حضور گسترده عزاداران، انجامیده است. تا کنون در ایران حداقل دو بار این امر اتفاق افتاده است. مورد اول مربوط میشود به مرگ آیتالله خمینی، رهبر انقلاب ایران که در سال ۶۹ اتفاق افتاد. در آن مراسم به علت فشار شدید جمعیت و هجوم به سوی تابوت، جسد آیتالله از تابوت بیرون افتاد و برای چند دقیقه نیمه عریان بر شانههای عزاداران دست به دست شد. این اتفاق برای برگزارکنندگان مراسم و نیروهای امنیتی قابل پیشبینی نبود. آنها مجبور شدند جنازه را با چرخ بال از محل تدفین دور کنند و این بار با تابوتی فولادین آن را محصور کنند. دهها نفر در این مراسم زیر دست و پا له شدند و جانشان را از دست دادند.
این حادثه یک بار دیگر در مراسم مرگ ناصر حجازی رخ داد. علی فتحللهزاده از دوستان نزدیک حجازی این اتفاق را چنین توصیف میکند: «همین که آمبولانس رسید، تابوت روی دست مردم رفت و یکدفعه دیدم تابوت شکست و جنازه دارد روی دست مردم، دست به دست میشود. تابوت محکمی بود اما فشار جمعیتی که دوست داشتند برای آخرین بار با اسطورهشان وداع کنند، این تابوت را شکست. حتی خود من هم در فشار جمعیت از حال رفتم. حالا اگر فیلمهای آن صحنه را ببینید متوجه میشوید که چه اتفاقی افتاد.»
هرتز، جامعهشناس، در مقالهای بازنمایی اجتماعی مناسک مرگ این هرج مرج ناشی از مرگ در مراسم تدفین را بخشی از نخستین مرحله رویارویی جامعه زندهها با مرگ میداند که طی آن زندگان باید به هر طریقی که از دستشان ساخته است و در پروسه زمانی کوتاهی که از مرگ فیزیکی تا دفن و خاکسپاری جسد را شامل میشود، وفاداری تمام و کمال خود را به عضو از دست رفته جماعتشان نشان دهند و «مناسک جداسازی» جامعه زنده از عضو مرده را اجرا کنند.
گاهی این اعلام وفاداری بسته به زمینه فرهنگیای که مرگ در آن اتفاق افتاده است با هرج و مرج همراه میشود؛ هرج و مرجی که هیچ راه فراری از آن نیست و به عنوان بخشی گذرا از مناسک عزاداری ناگزیر اتفاق میافتد. این اتفاق معمولا برای نزدیکان درجه یک مرحوم چندان دلچسب نیست چرا که کنترل جنازه از دست متعلقان درجه یک گرفته میشود و همچون عتیقهای قیمتی روی دست خریداران جا به جا میشود. چند سال پیش وقتی خسرو شکیبایی، بازیگر محبوب و پرطرفدار ایرانی از دنیا رفت هم ماجرا از همین قرار بود. همسر و بستگان او نتوانستند در لحظه دفن کنار گور حاضر شوند و با ماشین شخصی از محل خاکسپاری به جای دیگری منتقل شدند.
واقعیت این است که وقتی ستارها در میگذرد، نزدیکان درجه یک او برای مدتی هر چند کوتاه نقش او را برای جماعت چند صد هزاری و گاهی میلیونی عزادار ایفا میکنند. آنها هر کدام برای مدتی نقش مرده خود را برای عزادارنش ایفا میکنند و به همان اندازه محبوب، احترامبرانگیز و مهم میشوند. اسکورت آنها و تدارکات امنیتی برای آنها به بخش مهمی از مراسم و تشریفات مرگ بدل میشود. کسانی که شاید تا دیروز جلوی دوربینها قرار نگرفته بودند، با سیل عکاسان و امضاگیرندهگان و روزنامهنگارانی مواجه میشوند که تکههایی از ستاره از دست رفتهٔ خود را در چهره و منش و حضور خانواده او جستجو میکنند. خانواده داغدیده همان ارزش سمبولیکی را پیدا میکند که ستاره از دسترفته در طول حیات خود داشت و موظف است این بار را برای مدتی حمل کند. اگر لازم باشد وجوه نهفته شخصیت فرد درگذشته را بازگو کند. به جای او حرف بزند. به جای او موضعگیری کند و به جای او تا مدت زمانی چند زندگی کند تا جماعت عزادار دوباره به زندگی روزمره خود برگردند و مرگ فرد درگذشته را باور کنند و پشت سر بگذارند.
جامعهشناسان مرگ همچنین رابطه نزدیکی میان محل دفن فرد درگذشته و منزلت اجتماعی او یافتهاند. ستارهها حتی بعد از مرگشان، در گورستان نیز ستاره میمانند و معمولا در قطعهای خاص به خاک سپرده میشوند، طوری که از مردگان معمولی قابل شناسایی باشند. برای مثال در بهشتزهرای تهران قطعه نامآوران مختص بزرگان هنر و ورزش و فرهنگ است. ناصر حجازی و خسرو شکیبایی هم هم در همین قطعه به خاک سپرده شدند. کنار هم قرار گرفتن نامآوران یک جامعه در گورستان از سویی کارکرد تمایزبخشی و هویتسازی برای درگذشتهگانی که در دنیای زندگان جایگاه مهمی ایفا میکردند دارد و از سوی دیگر به بازسازی همبستگی اجتماعی دنیای زندگان هم کمک میکند. زندهها از طریق نامگذاری و طبقه سازی در گورستان مرکزی شهر، باز هم جامعهی دیگری حاوی آدمهای نامآور و آدمهای معمولی میسازند. جامعهای که از جهات بسیاری به جامعهٔ زندگان شباهت دارد. محل دفن، نوع سنگ قبر و نحوه برگزاری مراسم همه در شکل دادن و طبقاتی ساختن جامعه مردگان نقش مهمی ایفا میکنند.
دورکیم در کتاب خودکشی خود، و نیز هرتز در نظریه دومرحلهای خود در باب مرگ نتیجهگیری میکند که وقتی یک عضو مهم در جامعهای از دنیا میرود فقط یک جسد بیجان نیست بلکه موجودیتی اجتماعی بر فیزیک بیجانش سوار است که ارزش نمادین زیادی برای جامعه سوگوار دارد. موجودیتی که از یک سو پس از مرگ هنوز در میان زندهها راه میرود، نفس میکشد و زندگی میکند و از سویی دیگر به عاملی مهم در باشکوهتر جلوه کردن آن فیزیک بیجان در طی مراسم و تشریفات پس از مرگ تبدیل میشود.
نه بابا اشتباه میکنی . خیال میکنی سر پسرت را به دیوار میزدند . داشتند موهاشو شانه میکردند که یکهو از سرش خون زد بیرون . گرمی هوا بوده . از فامیلات بپرسی تایید میکنن .
مثل هاله سحابی . حالا همه پزشک قانونی شده اند ، همه صاحبنظر . میگویند پزشکان دروغ گفته اند . میگویند اصلا پزشکی نبوده . میگویند بدنش سالم بوده ، میگویند اصلا زنده است . کی گفته او مرده . میگویند اخبار دروغ است . همه چیز دروغ است . مثل پسر ۱۳ ساله سری . باباش هم میگه دروغه !
اگر دروغ است چرا اینهمه پنهانکاری ؟ چرا نمیگذارید یک پزشگ بدون مرز او را معاینه کند ؟
کثافت کاری و جنایت کاری مارکسیست های استالینیست روسی که کنترل نیروی امنیتی ج ا و سوریه را در چنگ خود دارند فقط به جنایت و کشتار و شکنجه ختم نمیشود . اینها میخواهند انقدر دروغ پخش کنند تا مردم را گیج کنند . تا همه شک کنند که کشته یا شکنجه شده اند .
استالین با رهبران انقلاب و رفقای لنین کاری کرد که خودشان در دادگاه فریاد میزدن دکه من خا ینم مرا اعدا م کنید .
ریشه این طاعون روسی استالینیستی که در سیستم امنیتی ج ا رسوخ کرده را اگر نسوزانید همه تان را به اردوگاه سیبری میفرستند و میلیونها از شما را خواهند کشت .
این وب سایت هایی که سعی در ماستمالی کردن دارند هم درونشان فراماسونری مارکسیست های روسی نفوز کرده .
نگذارید خون ایراندخت صلح جوی ضد خشونت پایمال شود .
یکبار برای همیشه به سردمداران این رژیم فشار بیاورید تا دست از سر آزادیخواهان صلح جو بردارد .