مجید رفیعزاده، شهروند ایرانی-سوری و محقق مرکز مطالعات بینالمللی وودرو ویلسون، در این یادداشت برای وبسایت الجزیره انگلیسی نوشته است که برای تحلیل جنبشهای خاورمیانه، باید به جنبههای اجتماعی-سیاسی و اجتماعی-مذهبی آنها پرداخت.
در سه دهه اخیر، خاورمیانه عرصه سه انقلاب پیروز بوده که در طی آن مردم عادی با موفقیت دولتهایشان را سرنگون کردهاند. ایران در سال ۱۹۷۹، مصر در سال ۲۰۱۱ و تونس هم در سال ۲۰۱۱.
بحرین، سوریه و اردن نیز در حال تجربه قیامها و جنبشهای دموکراتیک بودهاند؛ هرچند این جنبشها هنوز تا تغییر در ساختار قدرت در کشورهایشان فاصله بسیاری دارد. برخی از دلایل اینکه این حرکات انقلابی توسط ایالات متحده یا اتحادیه اروپا پیشبینی نشده بودند، چیست؟ برای فهم این موضوع، این جنبشها را باید به دلیل اجتماعی-سیاسی و اجتماعی-مذهبی بودن، از سایر جنبشهای معمول که در غرب تجربه شدهاند، متمایز دید.
با نگاه به منشور تئوریهای غالب درباره جنبشهای اجتماعی که در ابتدا در جوامع غربی با فضای سیاسی باز بسط داده شدهاند، بسیاری از پژوهشگران به این نتیجه رسیدند که چیزی تحت عنوان جنبش جوانان یا زنان در خاور میانه وجود ندارد، زیرا مشخصات فعالیتهای زنان یا جوانان در خاورمیانه، لزوما با «چهارچوبـ» ـی که پژوهشگران غربی با آن آشنایی دارند، همخوانی ندارد.
سوالی که پیش میآید این است که: این چهارچوب چه قدر پاسخگوی پیچیدگیهای خصوصیات اجتماعی-سیاسی و اجتماعی-مذهبی «جنبشهای اجتماعی» در خاورمیانه است و اینکه این چهارچوب چگونه به فهم ما از مقاومت گروهی در جوامع دارای فضای بسته سیاسی، کمک خواهد کرد.
آنچه به عنوان «جنبش اجتماعی» یا «جنبش مردمی» در جوامع با فضای باز سیاسی شناخته شده، متشکل از سه عنصر اساسی است: اول اینکه آنها یک دعوی سازماندهی شده و قوی علیه مراجع قانونی دارند. دوم اینکه آنها مجموعهای از رفتارها از قبیل تظاهرات خیابانی، گردهماییهای عمومی، اجتماعات و بیانیههای رسانهای دارند و سوم اینکه آنها در اقدامات سیاسی متفاوتشان، به قول چارلز تیلی «ارزشمند بودن هدفشان، اتحادشان، تعداد و تعهداتشان را به نمایش عمومی به اجرا میگذارند».
مشخصه جنبشهای اجتماعی در بیشتر خاورمیانه و جوامع مسلمان، کنشگری بهخصوص و فارغ از چهارچوب آنهاست که به دو دلیل تشخیص داده نشدهاند؛ اینکه با چهارچوب مفهومی غرب جور در نمیآید و هم اینکه با دستهبندیهای متداول جامعهشناختی جور در نمیآید. در حکومتهای مستبدی - مانند سوریه و ایران - که تقاضای حاکمیت قانون، دموکراسی و رفع محدودیتها از گروههای اپوزیسیون را سرکوب میکنند، جنبشهای مقاومت مردم شکل خاصی از حرکت اجتماعی-مذهبی به خود گرفته است.
چنین مقاومتی در چنین حکومتهایی به قول آصف بیات میتواند اینگونه توصیف شود: پیشرفت ساکت و ممتد ولی فراگیر مردم عادی به سوی ملاکان، قدرتمندان یا دولت برای گذراندن و بهتر کردن زندگیهایشان».
این اقدام گروهی افرادی است که یک گروه نیستند. آنها یک رهبر، ایدئولوژی ثابت یا سازمانی ساختاریافته ندارند. بنابراین در جوامع خاورمیانه، مقاومت مردمی در برابر وضعیت اجتماعی موجود دارای سه مشخصه اصلی است. اول، گرایش به عملمحوری و سکوت. تقاضاهای آنها به جای اینکه از یک ایدئولوژی بر آمده باشد، روشن باشد و در گروههای متحد ارائه شده باشد، به شکل فردی بیان میشود. دوم، در این نوع مقاومت، مردم بر خلاف محدودیتهای حکومتی، به جای اینکه درخواستهای خود را به صورت سازمانیافته و از طریق رهبران ارائه کنند، مستقیما مطرح میکنند. سوم، مقاومت، به جای بسیج غیرمعمول افراد مانند شرکت در گردهمایی، لابیکردن و یا طومار امضا کردن، در طول زندگی عادی روزمره اتفاق میافتد.
این مقاومت، حاکمیت دولت را به خطر انداخته و دولت و مذهب را هم در شمول تغییرات اجتماعی-سیاسی میآورد. عکسالعمل هر فرد نسبت به مدلهای مختلف قدرت، مقاومت گروهی از فعالان غیرگروهی ایجاد کرده است. از این گذشته، این عکسالعمل منطقی گروهی افراد در یک گروه است وقتی با خطر مشابهی مواجه شدهاند. هر فرد، بر خلاف همه احتمالات، فضاهای جدیدی را کشف میکند که میتواند در آنها خود را در معرض درک، شنیدهشدن، حسشدن و دیدهشدن قرار دهد.
میلیونها فرد متفرق و جدا که قصد بهبود زندگی خود را در یک تلاش گروهی مادامالعمر دارند، چنین بسیج بزرگی را ایجاد میکنند که چند عنصر از یک سازمان ساختاریافته را کم دارند، ایدئولوژی یا رهبری مرکزی. برای مثال، زنان تلاش میکنند که بتوانند ورزش کنند، به دانشگاه بروند، «کار مردانه» انجام دهند، در محیطهای عمومی کار کنند و همسرانشان را خودشان انتخاب کنند. جوانان دست و پا میزنند تا بتوانند آنچه دوست دارند در محیطهای عمومی بپوشند و به موسیقی مورد علاقه خود گوش کنند. از این گذشته تعاملات، تضادها و تجاوز از اختیارات بین مردم و حکومت را میتوان در این نکته دید که چگونه زنان ایرانی قادر بودهاند از قوانین تعدی کنند و قدرت حاکمه را - علی رغم فضا و موقعیتهای محدود برای فعالیت سیاسی آزادانه - به خطر بیاندازند.
مثالهای دیگر شامل نبرد جوانان شهرنشین برای ایجاد فضایی برای سبکهای زندگی «مفرح» و ایدئولوژیهایی است که مورد تایید حکومت یا جنبشهای اسلامی نیستند، جوانان ایرانی که در پشت درهای بسته میهمانی برگزار میکنند، زنان مسلمان که بر اساس ترجیح شخصی خود چادر یا حجاب میپوشند، همزیستی جهانوطنانه روزانه مسلمانان و مسیحیان در شهرهای حومهای مصر، جوانان مصری و ایرانی که خود را با ایجاد تعادل میان خدا و تفریح نشان میدهند، و راههایی که در آن فضای عمومی شهر در بسیاری از نقاط خاورمیانه به مکانی برای نبرد تبدیل شده است.
برای فهم بهتر و پیشبینی بهتر این نوع تغییرات فاحش و تحولات بنیادی در آینده، درک مشخصه اجتماعی-سیاسی و اجتماعی-مذهبی جنبش مردم عادی در مقابل حکومتهایشان در خاورمیانه و آفریقای شمالی کمک خواهد کرد.