نسخه آرشیو شده

پریسا: موسیقی سنتی هم میراث فرهنگی است و باید از آن حمایت شود
پریسا در جشنواره قونیه، همراه با مجید خلج و ایمان وزیری
از میان متن

  • این وظیفه دولت است که به موسیقی سنتی اهمیت بدهد. به نظر من مثل میراث فرهنگی است. الآن سازمانی هست که وظیفه‌اش، حفظ ساختمان‌هایی است که از تاریخ به ما ارث رسیده. خب این موسیقی هم میراث فرهنگی است اما سی سال است که قیّم ندارد. هیچ‌کس مواظب و مراقبش نیست. توقع داریم چه به سرش بیاید؟
هادی نیلی
یکشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۰ - ۱۱:۱۷ | کد خبر: 65405

پریسا، خواننده موسیقی سنتی ایرانی، در حاشیه برنامه‌اش در جشنواره موسیقی قونیه در مصاحبه‌ای با مردمک درباره حال و روز خود و موسیقی سنتی گفته است.

خانم پریسا شامگاه پنج‌شنبه گذشته، ۷ مهرماه، در هشتمین جشنواره موسیقی قونیه اجرا داشت. این جشنواره هر سال به مناسبت سالگرد تولد مولانا جلال‌الدین محمد بلخی در این شهر و در مرکز فرهنگی مولانا در نزدیکی آرامگاه او برگزار می‌شود.

در جشنواره امسال قونیه، گروه ضرب‌نوازان از گینه، حمید القصری از مراکش، هاری پراساد چایوراسیا از هندوستان، گروه موسیقی گاسپل آفریقایی‌آمریکایی «فرفیلد فور» از آمریکا، گروه موسیقی «فلک» به رهبری دولتمند خلف از تاجیکستان، گروهی از راهبان بودایی از صومعه تاشی‌لونپو در تبت، گروه «تنگیر تو» از قرقیزستان، و پریسا از ایران اجرا داشتند و در شب آخر نیز مراسم سماع برگزار شد.

اجرای خانم پریسا در این جشنواره با همراهی ایمان وزیری (تار) و مجید خلج (تمبک و دف) با بیشترین استقبال روبه‌رو شد و شمار زیادی از حاضران، ایرانیانی بودند که برای این برنامه به قونیه آمده بودند. گزارش ویدئویی مردمک از این اجرا و استقبال از آن را می‌توانید این‌جا ببینید.

فاطمه واعظی با نام هنری پریسا، متولد اسفند ۱۳۲۸ در تنکابن، پیش از انقلاب سال ۵۷ برنامه‌هایی در تلویزیون اجرا کرد و کنسرت‌هایی در تهران و شهرهای دیگر و همین‌طور در خارج از ایران برگزار کرد. این خواننده در سه جشن هنر شیراز نیز شرکت کرد.

پریسا پس از انقلاب دیگر فعالیتی نداشت تا این‌که در ابتدای دهه ۷۰ مدتی کوتاه با مرکز حفظ و اشاعه موسیقی سنتی همکاری کرد. او در سال‌های اخیر در خانه خود به بانوان درس آواز می‌دهد و در خارج از ایران نیز کنسرت‌هایی داشته است.

در این مدت همچنین آلبوم‌های «شوریده» (۲۰۰۳ میلادی)، «گل بهشت» (۲۰۰۵) و «سادگی» (۲۰۰۸) از او در خارج از ایران منتشر شده‌اند که این آلبوم آخر را می‌توانید در وبسایت این خواننده بشنوید.

گزارش ویدئویی مردمک از اجرای قونیه پریسا

چند ساعت پیش از اجرا در جشنواره قونیه، با این استاد آواز مصاحبه کردم. او پیش از مصاحبه شرط کرد که سوال‌های سیاسی با اشاره به مسائل روز از او نپرسم اما از پاسخ‌های او این‌طور پیداست که اگر هنرمندان هم بخواهند سیاست را به اهلش واگذارند، سیاستْ هنرمندان را به خودشان وا نگذاشته است.

***

مردمک: آخرین اجرای عمومی‌تان در ایران کی بود؟

پریسا: خب می‌دانید که بعد از انقلاب، خانم‌ها تا سال‌ها اجازه برگزاری کنسرت در ایران نداشتند. در سال‌های اخیر این مجوز به خواننده‌های زن داده شده که برای خانم‌ها بخوانند. من هم چنین کنسرتی نداشته‌ام. به این ترتیب پس از انقلاب دیگر هیچ کنسرت عمومی در ایران نداشته‌ام. البته برنامه‌های خانگی برای شاگردانم داشته‌ام که اسمش را کنسرت نمی‌توان گذاشت. اسم یک برنامه خانگی برای ۵۰-۶۰ نفر را نمی‌توان کنسرت گذاشت.

موقعیتش پیش نیامده که مانند برخی دیگر از خوانندگان زن در ایران فقط برای زنان کنسرت بگذارید یا علت دیگری داشته است؟

نه خودم نخواسته‌ام. در این موسیقی جنسیت مطرح نیست که شنونده مرد باشد یا زن باشد، ایرانی باشد یا خارجی باشد.

در این موسیقی صحبت از روح است که بین همه انسان‌ها مشترک است. این موسیقی ریشه در فرهنگ و هنر و عرفان این مملکت دارد. این موسیقی ورای این خط و خطوط و جنسیت است. نه به جنسیت مخاطب اهمیتی می‌دهد و نه به مرام و عقیده و نژادشان. من هم به دلیل همین جنبه از این موسیقی، از جوانی به آن علاقه‌مند شدم و برایم جاذبه داشت. حال این‌که بعد از انقلاب سیستمی حاکم شده که آن خط‌بندی‌ها و مرزبندی جنسیتی را پررنگ کرده، این با عقیده من نمی‌خواند و اگر بپذیرم که تحت این تفکر فعالیت کنم، یک خط قرمز کشیده‌ام روی فعالیت‌های قبلی‌ام. یعنی حکم این را دارد که بگویم من تا حالا غلط می‌کردم و حالا توبه کرده‌ام و می‌خواهم فقط برای خانم‌ها بخوانم.

بنا بر این همه سختی‌ها و محرومیت‌ها و انزوا را به جان خریده‌ام که پای آن‌چه به‌اش معتقدم، بایستم و تا این لحظه هم ایستاده‌ام. خوش‌بختانه در ۱۰-۱۵ سال اخیر هم این موقعیت بوده که بتوانم خارج از کشور در جایگاه خودم بنشینم، موسیقی خودم را اجرا کنم و بعد هم به خانه خودم برگردم؛ در واقع به حصر خانگی خودم برگردم. یعنی من با اراده خودم، خودم را محدود کرده‌ام به فضایی که در خانه برای خودم ساخته‌ام. ۲۰ سال است که تدریس می‌کنم و خوش‌بختانه خانم‌های زیادی با این موسیقی علمی ما آشنا شده‌اند. صدا‌ها و استعدادهای بسیار خوبی وجود دارد. امیدوارم روزی بتوانند استعدادشان را نمایش دهند.

همان‌طور که گفتید، خوانندگان زن برای اجرا در ایران محدودیت دارند. با این وصف، کسانی که نزد شما تعلیم دیده‌اند، بیشتر چه انگیزه‌ای برای چنین فعالیتی دارند؟

بعضی از آن‌ها علاقه شخصی قوی‌ای دارند و با این‌که می‌دانند جایی برای ارائه هنرشان نیست، خودشان دوست دارند که این موسیقی را بشناسند و بتوانند بخوانند. البته عده‌ای که جوان‌تر هستند، و اصلا در همین دوران به دنیا آمده و بزرگ شده‌اند و لابد فکر می‌کنند وضعیت به‌هرحال همین است. آن‌ها قدرت تطبیق بیشتری با شرایط روز دارند و در همین محیط هم با همین‌قدر امکاناتی که برایشان فراهم است کار می‌کنند. برای این عده همین‌قدر که روی صحنه بیایند و با گروهی از نوازندگان کار کنند، عالی است و توقعشان همین است. عده‌ای در گروه‌های هم‌آوایی فعالیت می‌کنند. گاهی هم کسانی که امکان فعالیت در خارج از کشور دارند، آن‌جا شروع به کار می‌کنند.

باید منتظر ماند و دید که وقتی وارد میدان شدند، چه‌طور فعالیت می‌کنند و به چه قصد و نیتی وارد شده‌اند. این موسیقی، موسیقی کمی نیست که هرکس با هر قصد و نیتی وارد آن شود، بتواند جایگاه محکمی برای خودش پیدا کند. برخی هستند که می‌خواهند مشهور شوند و عده‌ای هم این موسیقی شغلشان است و می‌خواهند پول در بیاورند. اما این‌ها همه فرع بر اصل است.

در این موسیقی کسی محکم می‌ماند که دست‌آویزش آن مفاهیم فلسفی و معنوی پشت این موسیقی باشد. این موسیقی ریشه در آداب و رسوم و اعتقادات و فرهنگ ملتی کهن‌سال دارد. نمی‌توانیم فقط ژست این موسیقی را بگیریم ولی طرز تفکرمان با آن تطبیق نکند. کسانی می‌توانند در این موسیقی بمانند و جایگاه محکمی پیدا کنند که هر دو جنبه را کاملا درک کرده باشند؛ یعنی هم آن مفاهیم معنوی و اخلاقی پشت این موسیقی را بفه‌مند و هم خود این موسیقی علمی را یاد گرفته باشند، تجربه پیدا کرده باشند و استخوان خرد کرده باشند.

اما الآن متاسفانه در نسل جوان من کمتر آن صبر و حوصله لازم را می‌بینم. مثلا کسانی می‌آیند می‌پرسند ما دو ساله می‌توانیم خواننده شویم؟ یا می‌گویند ما خارج از کشور اقامت داریم و این سه ماه تهران هستیم. می‌توانیم این موسیقی را یاد بگیریم و خواننده شویم؟ خب معلوم است کسی که بخواهد سه ماهه این موسیقی را یاد بگیرد و خواننده شود، دوام ندارد. ممکن است عده‌ای با تبلیغات که ظاهرا امروز در دنیا حرف اول را می‌زند، کالایی را رنگ و لعاب بدهند و در یک مقطع کوتاهی بتواند جلب توجه کند، اما پایدار نمی‌ماند. کالای روز است.

حقیقتا کم هستند آنهایی که صبر و حوصله و توانایی مبارزه با هوا و هوس‌هاشان را داشته باشند که بتوانند در این موسیقی بمانند و موفق شوند.

برخی از خوانندگان و نوازندگان موسیقی سنتی ایران، درباره کم‌رنگ‌شدن این هنر در جامعه ایرانی ابراز نگرانی کرده‌اند. به نظر شما هم جایی برای چنین نگرانی‌ای هست؟

ببینید؛ این موسیقی اول باید شناسانده شود. شما برای اینکه از چیزی خوشتان بیاید یا بدتان بیاید، نخست باید معرفتی نسبت به آن داشته باشید. وقتی کسی از بچگی به‌کلی از موسیقی مملکتش جدا می‌شود، ساز‌هایش را نمی‌بیند، ساز‌ها را نمی‌شناسند، فرق تار و سه‌تار را نمی‌داند، نمی‌داند این ساز نی است یا فلوت است، دائم به او تلقین می‌شود که این‌ها چیزهای خوبی نیستند و بهتر است اصلا طرفش نرود، چه‌طور می‌توان توقع داشت که یک جوان با این نوع موسیقی ارتباط برقرار کند؟

این موسیقی باید حتی در مدارس تدریس شود. باید ساعاتی از آموزش کشور به موسیقی اختصاص داده شود که یاد بدهد سازهای مملکت، این‌هاست. موسیقی دستگاهی و مقامی این‌هاست. دستگاه‌های از این قرارند. اگر این‌طور شود، کسانی که علاقه‌مند باشند، بیشتر جذب می‌شوند و آن را دنبال می‌کنند و به نتیجه مطلوب می‌رسند. ولی وقتی چنین آموزشی وجود ندارد و در جامعه هم عزت و احترام لازم برای موسیقی قائل نمی‌شوند، خب طبیعی است که جوان ایرانی این موسیقی را نمی‌شناسد و وقتی نمی‌شناسند، از آن دور و دور‌تر می‌شود و نمی‌تواند ارتباط برقرار کند.

یعنی به نظرتان دولت باید از این موسیقی حمایت کند؟

بله. این وظیفه دولت است که به این هنر اهمیت بدهد. به نظر من مثل میراث فرهنگی است. الآن سازمانی هست که وظیفه‌اش، حفظ ساختمان‌هایی است که از تاریخ به ما ارث رسیده و چه‌قدر اهمیت می‌دهند که مثلا به دیوار فلان ابنیه تاریخی، ترک افتاده است. خب این موسیقی هم میراث فرهنگی است اما سی سال است که قیّم ندارد. هیچ‌کس مواظب و مراقبش نیست. توقع داریم چه به سرش بیاید؟

الآن اگر کسی در این موسیقی فعالیت جدی دارد، فقط به عشق شخصی است و فداکاری می‌کنند. کسانی که خالصانه در این موسیقی فعالیت می‌کنند و آن را خراب نمی‌کنند و مطابق آن‌چه امروز می‌گذرد تغییرش نمی‌دهند چون میراث فرهنگی است، همه جور محرومیت را دارند تحمل می‌کنند؛ در انزوا و گم‌نامی و حتی در فقر می‌مانند چون حاضر نیستند به صرف این‌که مطرح شوند، پول در بیاورند و حتما روی صحنه باقی بمانند و در بازار مطرح باشند، یک میراث فرهنگی را زیر دست و پا بیندازند. آخر این موسیقی که موسیقی بازار نیست. فلسفه‌ای پشتش دارد و باید برایش خیلی ارزش قائل شد.

اول باید به مخاطبان گفت که چه چیز در این موسیقی است. این ابیات و اشعار چه می‌گوید. حافظ و مولانا که شاعر نیستند. صرفا شاعر نیستند. حرف‌ها و عقایدی دارند که هنر وسیله‌ای برای بیان آن‌ها بوده است. مولانا که خودش در فیه ما فیه می‌گوید من از شعر و شاعری ننگ دارم. اما از این ابزار استفاده کرده‌اند که اعتقادشان را مطرح کنند. اگر چنین کسانی از زمان می‌گذرند و جاودانه می‌شوند، به خاطر عقاید و فلسفه و حقیقتی بوده که در وجودشان است. همین می‌شود که دیگر متعلق به مکان نیستند و مثلا کسی نمی‌تواند بگوید مولانا مال ماست. این چهره‌ها به همه دنیا تعلق دارند. وگرنه درست مثل این است که کسی بگوید آفتاب فقط مال ماست. موسیقی ما با چنین کسانی سر و کار دارد. خب این باید به نسل جوان آموزش داده شود تا بتواند با آن انس بگیرد.

بدون این حمایت دولتی، در حال حاضر این موسیقی چه‌قدر مورد اقبال است؟

با وجودی که این‌قدر بیگانگی هست، باز هم به دلیل علاقه فطری ایرانی به این موسیقی، هنوز کلاس‌های موسیقی ایران پر است؛ کلاس‌های سنتور، تار، سه‌تار، نی، تنبک، آواز.
آدم تعجب می‌کند با وجودی که موسیقی روز و پاپ و تلفیقی این‌قدر بازار دارند، ولی همچنان موسیقی سنتی هم حضور دارد. برای این‌که این موسیقی در خون این مردم است. درست مثل آب می‌ماند که وقتی جلویش را بگیرید، راهش را پیدا می‌کند.

امیدوارم که ان شاء الله این عشق و علاقه‌ای که برای موسیقی خوب در فطرت انسان است، در شرایطی قرار بگیرد که نسل جوان بیشتر با این موسیقی آشنا شود و مثل سابق سازمان‌هایی باشند که قیومیت این موسیقی را به عهده بگیرند و نگذارند به بی‌راهه برود و آفت ببیند.

شما در آغاز دهه ۷۰ همکاری کوتاهی با مرکز حفظ و اشاعه موسیقی داشتید. چه شد که همکاریتان ادامه پیدا نکرد؟

این مرکز دیگر آن مرکز حفظ و اشاعه موسیقی که قبل از انقلاب سراغ داشتیم، نبود. آن مرکز واقعا درشان اسمش فعالیت می‌کرد و هدفش تعلیم موسیقی‌دانان برجسته برای کشور بود. هیچ جنبه انتفاعی نداشت. یعنی هنرمندان تربیت نمی‌شدند که کنسرت بگذارند و نفعی به آن مرکز برسانند. همه ما آن‌جا حقوق می‌گرفتیم که کار کنیم. امکاناتی در اختیارمان بود که مبادا کسی به قصد امرار معاش، این موسیقی را خراب نکند و مطربی کند و در فلان کافه و فلان مجلس، ساز بزند. فوق‌العاده بود.

بعد از انقلاب این سازمان به‌کلی از بین رفت و صرفا اسمی از آن باقی ماند. بعد از جنگ، در دوره‌ای دوباره فعالیتش بالا گرفت اما مثلا آموزش آواز خانم‌ها را به این نیت که در گروه کر بخوانند برگزار کردند؛ که خب گروه کر ربطی به موسیقی اصیل ایرانی ندارد. من هم که ۱۰-۱۲ سال بود ارتباطم با موسیقی به‌کلی قطع بود، این فرصت را بهانه‌ای کردم که خودم را به فضای فعالیت بازگردانم و این‌که به خانم‌هایی که از آموزش محروم مانده‌اند، کمک کنم جذب این موسیقی شوند. اما این فعالیت هم یکی دو سال بیشتر طول نکشید و بعد از این‌که اجرا‌هایم را در خارج از کشور شروع کردم، آن همکاری متوقف شد.

در این اجراهای خارج از کشور، مخاطب شما بیشتر چه کسانی بوده‌اند؟

همه جور مخاطبی داشته‌ام؛ هم خارجی و هم ایرانی. خیلی از خارجی‌ها موسیقی شرقی دوست دارند و خیلی از ایرانی‌ها هنوز به این نوع موسیقی علاقه دارند.

اما به‌هرحال استقبالی که از این نوع موسیقی می‌شود، خیلی کمتر از موسیقی‌های روز و تلفیقی و نمایشی که مطابق با ذوق مردم تهیه می‌شود و برای راضی‌کردن و سرگرم‌کردن و تفریح و گذارن وقت مردم است. طبیعی است که مشتری آن نوع موسیقی همیشه بیشتر از موسیقی‌ای است که مخاطب را به تفکر دعوت می‌کند و تمرکز بیشتری می‌طلبد.

اگر بدون محدودیت‌هایی که گفتید ترجیح داده‌اید زیر بارشان نروید، بتوانید همین امروز در ایران اجرای عمومی داشته باشید، خودتان چه برآوردی می‌کنید از استقبالی که می‌شود؟

فقط درباره خودم نمی‌گویم. اگر این محدودیت‌ها نباشد و این موسیقی با‌‌ همان کیفیت والا و‌‌ همان مفاهیم و ویژگی‌های مادی و معنوی‌اش اجرا شود، همچنان شنونده دارد و یک سالن صد هزار نفری هم آدم برای آن می‌آید. مردم تشنه‌اند و نشنیده‌اند.

از آن گذشته، سی سال است که فقط آقایان این رشته را در دست گرفته‌اند. اگر این آقایان بهترین خوانندگان روی زمین هم باشند، باز هم کمبود حضور خواننده‌های زن وجود دارد. این خلاف طبیعت است. خداوند خودش مذکر و مونث را خلق کرده است. مگر نمی‌گوییم در خلقت هیچ چیز بد نیست و خدا چیز بدی خلق نمی‌کند؟ نمی‌شود که روی جنس مونث صرفا به خاطر جنسیتش یک خط قرمز بکشید.

این رفتار‌ها همه از جهل است. جهالت است که تعصب می‌آورد. انسان هرچه دانا‌تر شود، تعصبش کمتر می‌شود. باز از قول مولانا می‌گویم که تعصب از خامی و نپختگی است. میوه تا وقتی نارس است، سفت به شاخه می‌چسبد؛ یعنی به فروعات. وقتی پخته شد، شاخه‌ها را ول می‌کند.‌‌ رها و آزاد می‌شود.

چنین طرز فکر‌ها و رفتارهایی از خامی و نپختگی است. از جهل است. در همه دنیا این جهالت‌ها و تعصب‌ها هست. همه‌جا به خط و خطوطی چسبیده‌اند که آدم‌ها در واقع خودشان ساخته‌اند و واقعیت ندارد. ساخته خود انسان‌هاست برای برتری‌طلبی و ارضای خودخواهی. مثل همین که کسی بگوید ما ایرانی هستیم پس بهترین‌نژاد روی زمین‌ایم. یا کسی بگوید ما ترک‌ایم و بهتر. این خط‌ها را خودمان ایجاد می‌کنیم که برای خودمان امتیاز ایجاد کنیم.

به نظرم این‌ها همه از جهالت است. در فلسفه مولانا که در سالگرد تولدش هستیم، همه این خطوط برداشته می‌شود. دیگر بحث این نیست که مذهب و ملیت و مسلک کسی چیست. تمدن واقعی این است. به نظرم موسیقی و هنر متعالی بهترین وسیله است که انسان‌ها به این نقطه توجه کنند و به آن نزدیک شوند. این‌همه اختلاف و جنگ و زد و خورد و نژادپرستی و خون‌ریزی و توحش، به نظرم حیوانیت است. ما که با مولانا سر و کار داریم و از فلسفه‌اش بهره می‌بریم، شعرش را نمی‌خوانیم که فقط آوازش را بخوانیم. یک هنرمند ایرانی وقتی با این اشعار و فلسفه سر و کار دارد باید این‌طور خودش و شاگردانش را تربیت کند و هرکدام همین تفکر را در جامعه بسط دهند.

اگر امروز در علم و تکنولوژی پیشرفته نیستیم، عیبی ندارد. از تجربه غرب استفاده می‌کنیم. کما این‌که آن‌ها هم خیلی از فلسفه شرق استفاده می‌کنند. اما باید این مفاهیم و این فرهنگ خود را دریابیم و با آن آشنا باشیم.

به نظرتان این مفاهیم چه قدر برای کسانی که امروز در این حوزه کار می‌کنند آشناست؟

خیلی کم است. اساسا جوانان با حافظ و مولانا و فردوسی و نظامی آشنا نیستند. این خیلی نگران‌کننده است. متاسفانه مطالعه خیلی کم شده و کم می‌دانند از مملکت و ادبیات و عرفانش. به‌هرحال تجربه این سی سال اخیر باعث شده که خیلی از اعتقاداتشان را هم از دست داده‌اند و در واکنشی منفی به این تجربه، روی همه چیز خط قرمز کشیده‌اند و از اصل منکر همه چیز می‌شوند. مثلا می‌گویند ما مولانا را دوست داریم اما روح وجود ندارد. به‌هرحال ظاهرا ماده‌گرایی این‌روز‌ها در دنیا غلبه دارد.

این خیلی اسباب نگرانی و ناامیدی است. من خودم سعی می‌کنم به کسانی که آموزش می‌دهم، این مفاهیم را منتقل کنم و البته خیلی‌ها زیر بار نمی‌روند اما اگر از صد نفر، یک نفر هم بپذیرد، برایم مغتنم است. به‌هرحال بیشتر از این از دست من بر نمی‌آید. هستند کسانی که می‌توانند در این زمینه موثر باشند، ولی مجال حضور در جامعه را ندارند.

از اجراهای قبلی شما و همین‌طور این سخنانتان این‌طور پیداست که در موسیقی سنتی ایران، در مجموع ارجیحت و برتری را به متن و آواز می‌دهید، تا به خود موسیقی.

بله. اصل‌‌ همان است. خود من هم در سال‌های اخیر و از جمله همین کنسرت قونیه، با یکی دو ساز اجرا می‌کنم. اساس موسیقی کلاسیک و سنتی ما، آواز و یک ساز است. گروه‌نوازی در این موسیقی نبوده است و اگر هم گروه بوده، همه یک ساز می‌زده‌اند اما چندصدایی. اصل، یک نوازنده استاد و یک خواننده استاد است که نوازنده باید این‌قدر مسلط باشد که یک‌نفره بتواند سازهای متناسب را بزند.

جوهر موسیقی مهم است. به‌هیچ‌وجه کار نمایشی مطرح نیست. کیفیت مطرح است. ظاهر و زرق و برق موسیقی موضوعیت ندارد. این‌طور نیست که بگوییم چه کنیم و چه سازی بزنیم و چه‌طور بزنیم که همه خوششان بیاد. ولی بازار از هنرمند چیزی می‌خواهد که مردم را جلب کند.

البته همین موسیقی هم اگر خوب اجرا شود، مخاطب دارد. چند سال پیش که یک تور اروپایی فقط با یک نی و یک دف داشتم، برنامه‌گذار‌ها حاضر نبودند همکاری کنند. می‌گفتند یک نی و یک دف؟ ولی بعد خودشان اعتراف کردند که کنسرت‌هایی با ۷-۸ نوازنده، این‌قدر موثر نبوده که شما با یک دف و یک نی موثر بودید.

این مطلب را به اشتراک بگذارید

آگهی