مجید رفیعزاده، تحلیلگر ایرانی-سوری و محقق مرکز مطالعات بینالمللی وودرو ویلسون، در یادداشتی برای مردمک به تحلیل روابط ایران و عربستان سعودی در سالهای جمهوری اسلامی پرداخته است.
پس از استقرار جمهوری اسلامی در ایران، سیاست خارجی ایران شدیدا تغییر کرد.
حکومت آیتالله خمینی باور داشت که اجرای سختگیرانه قوانین شریعت اسلامی، روابط ایران با حکومتهای عربی همسایه را تقویت میکند.
در دوره شاه، سیاستهای محمدرضا شاه که به نفع ایالات متحده گرایش داشت، همچون تلاشهای او برای اینکه ژاندارم منطقه باشد، ایران را در چشم کشورهای عربی به عنوان متحد غرب نشان میداد تا یک متحد برای عربها.
پس از پیروزی انقلاب، حکومت جدید ایران از رهبران کشورهای عربی دعوت کرد تا پیروزی اسلام بر طاغوت را جشن بگیرند. با این حال بر خلاف انتظارات آیتالله خمینی، این دعوت از سوی حکومتهای عربی متعدد که حکومت اسلامی جدید را از همان چشم بدگمانی میدیدند که حکومت غربی-سکولار شاه را میدیدند، بد تعبیر شد.
ایران نه تنها به عنوان رقیب دولتهای عربی که همچنین به عنوان یک چالش ایدئولوژیک قلمداد شد. در ظاهر شاید به نظر برسد که این تنش از زمان امپراتوری عثمانی که مبتنی بر دوگانه نژادی عجم/عرب و دوگانه مذهبی شیعه/سنی وجود داشته است.
از نظر ایدئولوژیک از آنجا که اسلام از عربستان آمده است، حکومت سعودی خود را حافظ حرمین شریفین در مکه و مدینه میداند و معتقد است که برداشت آنان از اسلام، تنها تفسیر صحیح است.
در حالی که عربستان سعودی رهبر مکتب اسلامی سنی بوده و نهادهای آموزشی اسلامی مهم متعددی را تاسیس کرده است، پس از انقلاب در ایران، حکومت سعودی با حکومت شیعهای روبهرو شد که خود را به عنوان پیشتاز و رهبر ارزشهای اسلامی در منطقه معرفی میکرد.
آموزشهای خاصی که از متون مذهبی همچون قرآن، نوشتههای آیتالله خمینی، و قانون شریعت میآمدند، جای آموزشهای دیگر همچون علوم اجتماعی و علوم انسانی از جمله حقوق مدرن و حقوق بینالملل را گرفت. تغییرات دیگری نیز از جمله جایگزینی قضات سکولار با روحانیون و همینطور برکنارکردن همه قضات زن اعمال شد.
حکومت اسلامی تاکید بیشتری بر مناسبتهای تقویمی شیعی کرد تا مناسبتهای سنتی و ملی همچون نوروز. تحصیلات عالی اسلامی در قم تاسیس شد و قم با بیش از ۶۰ هزار طلبه از ۷۰ کشور، به بزرگترین مرکز مطالعات شیعی در جهان تبدیل شد.
از نظر سیاسی چهار مسئله عمده بوده که بر تصمیمات و دیدگاههای ایران و عربستان سعودی تاثیر گذاشته است.
عربستان از حمایت ایران از حماس و حزبالله در فلسطین و لبنان راضی نیست. دیپلمات عالیرتبه سعودی، صعود الفیصل، در موارد متعددی به نفوذ و دخالت ایران در «مسائل عربی» اشاره کرده است. این اشارههای او معمولا به لبنان و غزه بوده اما اخیرا درباره نقش ایران در عملیات نظامی در یمن نیز بوده است.
مسئله مهم دوم، آینده عراق است. هم عربستان سعودی و هم ایران نگران آرایش قومی و مذهبی حکومت آینده عراق هستند. تلاشهای فعالانه ایران برای ایجاد یک حکومت با اکثریت شیعه، نگرانی بزرگی برای حکومت سعودی است که امیدوار است بغداد بیشتر جهتگیری ملیگرایانه داشته باشد تا جهتگیری مذهبی؛ و به این ترتیب آن را از یوغ ایران رها کند.
مسئله حاد سوم، بلندپروازی ایران برای تبدیلشدن به یک قدرت هستهای است. ویکیلیکس مدارکی را منتشر کرد که نشان میدهد پادشاه سعودی ملک عبدالله «مکررا ایالاتمتحده را ترغیب کرده که به ایران حمله کند و به برنامه تسلیحات هستهای آن پایان بدهد». آنطور که یکی از این اسناد ویکیلیکس میگوید، سفیر عربستان در واشنگتن عادل الجبیر در دیدارش با فرمانده آمریکایی دیوید پترایوس در آوریل ۲۰۰۸ گفته است «شما [آمریکاییها] باید سر مار را ببرید».
اسناد دیپلماتیک ویکیلیکس میگوید که پادشاه عربستان سعودی مکررا از ایالات متحده خواسته است که به ایران حمله کند تا برنامه هستهای این کشور را متوقف کند. این اسناد همچنین نشان میدهد که دیگر متحدان عرب مخفیانه آمریکا را به حمله نظامی علیه ایران تشویق کردهاند.
یادداشتهای محرمانه درزکرده از سفارتخانههای ایالات متحده در خاورمیانه، فشارهای پشتپرده برای متوقفکردن برنامه جمهوری اسلامی برای پیشبرد برنامه انرژی هستهای را فاش میکند؛ برنامهای که ایالات متحده، برخی از دولتهای عربی، و اسرائیل به آن بدگمان هستند. بمباران تاسیسات هستهای ایران تاکنون به عنوان آخرین چاره بر شمرده شده که در عین حال میتواند آتش جنگی بسیار وسیعتر را بر افروزد.
آخرین موضوع نگرانکننده، وضعیت سوریه است. سوریه زمانی از سوی جهان عرب به عنوان «قلب تپنده عربگرایی» شناخته میشد و تنها کشور عربی بود که میخواست به نفع ملیگرایی عربی با مصر یکپارچه شود، اما حالا به نظر میرسد که ایران آن را ربوده است. بازگشت سوریه به آغوش جهان عرب، تغییری عمده در موقعیت ایران در جهان عرب خواهد بود.