آرش غفوری، روزنامهنگار در حوزه سیاست میگوید که اصولگرایان سنتی ایران هیچگاه در عرصه سیاسی موفق نشدهاند برنده یک انتخابات باشند و در این دوره هم کورسوی امیدی برای آنها به چشم نمیآید.
حزب اصول گرایان محصول محمود احمدینژاد نیست، اما مدیون او هست. کامدار احمدینژاد نیست، اما وامدار او هست و بالاخره اگرچه احمدینژاد هرچه دارد از اصول گرایی نیست، اما هرچه اصول گرایی دارد از احمد ینژاد است.
اصول گرایی پیش از احمدی نژادی یعنی هیچ، یعنی شکست پشت شکست، یعنی فتح سنگر به سنگر قدرت توسط اصلاح طلبان و ضعف و عقب نشینی توسط اصول گرایان یا همان عنوان تاریخیشان، محافظه کاران ایرانی.
اصول گرایان حتی وقتی قرار شد با دوپینگ شورای نگهبان در انتخابات مجلس هفتم، صندلیهای پارلمان را اشغال کنند، بیشتر از آنکه خود را اصول گرا بنامند، بر عنوان «آبادگران» تاکید داشتند و شعارشان هم برگرفته از یک برنامه تلویزیونی با عنوان «سیترای هندوستان» بود.
در همین انتخابات پیران منتسب به مهمترین تشکل اصول گرایان، افرادی چون حبیب الله عسگراولادی و اسداله بادامچیان در حزب موتلفه اجازه کاندیداشدن پیدا نکردند، تنها با این توجیه که آنها را به صفت قدیمی محافظه کاری، همه میشناسند و نامشان در هر لیستی رای شکن است. محمدرضا باهنر رئیس سیاسی و اصلی مجلس هفتم هم، نه از تهران که از کرمان کاندیدا شد. هم او هم به صفت اصول گرایی و محافظه کاری بالفطره، بسیار شناخته شده بود.
حاجی انا شریک
انتخابات ریاست جمهوری نهم چله اصول گرایی بود، نه از آن رو که یک اصول گرا – محمود احمدینژاد – رئیس جمهور شد که احمدینژاد نه در برنامه و نه در ذات و نه در شکل اصول گرا نبود؛ بلکه از آن رو که اصول گرایی تمام گذشته تحقیر شدهاش را در تاریخ جمهوری اسلامی به نام محمود احمدینژاد سند زد. گذشتهای که در آن هیچ فتح ظفرمندانهای وجود ندارد. نه در مجلس و نه در دولت.
پیروزیهای اصول گرایانه در انتخابات مجلس هم قبل از مجلس هفتم محدود به مجلس چهارم و با نسبت ضعیفی مجلس پنجم میشود که در هر دو مورد دوپینگ شورای نگهبان به کمک آنان آمد. اصول گرایان یا همان که به صفت محافظه کاری سالها در صحنه سیاست ایران فعال بودند، در فردای پیروزی احمدینژاد و ریاست جمهوری اول وی، با سر پریدند وسط میدان که «حاجی انا شریک». درحالیکه کاندیدای آنان علی لاریجانی بود و دو میلیون رای هم نیاورد.
احمدینژاد اما زرنگتر از آن بود که از روز اول آنها را پس بزند. با آنها بازی میکرد. اصول گرایی، عروسک خیمه شب بازی احمدی نژادی شده بود. بیشتر از چهار سال آنها را نادیده میگرفت.
به بزرگترین آنها در حزب موتلفه به سختی حتی وقت ملاقات میداد و تا پشت اتاق کار رئیس جمهور میکشاند، به درون اما راه نمیداد. کاندیدای ریاست جمهوری پیشین و رئیس معنوی و سیاسی آنها، یعنی ناطق نوری را در مناظرههای انتخاباتی به صورت تلویحی «دزد» مینامید و در پیوندی به ظاهر ناگسستنی که با سر منشا قدرت و البته در ابتدا به صورت آگاهانه ایجاد کرده بود، دیگران را از دم انکار میکرد و البته حق داشت. احمدینژاد به اصول گرایان مدیون نبود و به آنها احتیاجی نداشت. به رای آنها که نیازی نمیدید، چون به درستی میدانست که در میان مردم اقبالی ندارند، اقتدار سیاسی آنها را نیز به نام خود استفاده میکرد. یک امتیاز میداد و صدها امتیاز میگرفت.
به باهنر و توکلی، دو عنصر با نفوذ در مجلس در ابتدا سهمیه وزارت داد، اما این سهمیه را پس از اندکی پس گرفت که هیچ، در جلسات خصوصی آنها را متهم به باج گیری از رئیس جمهور کرد. پورمحمدی و محسنی اژهای، دو عنصر مهم روحانی را با تجربههای امنیتی و قضایی وارد هیئت دولت کرد، اما به طرز تحقیرآمیزی هر دو را کنار گذاشت. صفار هرندی، یار غار حسین شریعتمداری در روزنامه کیهان را به وزارت ارشاد گماشت، اما بعداً از جلسه هیئت دولت بیرون کرد.
در کل جریان اصول گرا، تا قبل از جدال با رهبری تنها این حواریون دور و بر او، تیم مشائی، ثمره هاشمی و بقایی، سردار ثروتمند سپاه محصولی، وکیل الدوله مجلس رسایی و محمد تقی مصباح یزدی مانده بودند که با احمدینژاد پیمان اخوت داشتند و البته همه اینها را هم تنفر از اصول گرایی سنتی بود که به یکدیگر پیوند میداد.
از عشق تا نفرت
اصول گرایان تنها پس از علنی شدن جدال احمدینژاد و رهبری بود که زبان به انتقاد گشودند. آن هم نه بدان علت که ذاتاً جراتی داشتند یا مستظهر به پشتیبانی ملت بودند، بلکه به این دلیل که گمان میبردند فرصت انتقام فرا رسیده است و آیت الله خامنهای اجازه انتقاد به آنها میدهد و کم و بیش هم میداد.
بهانه هم فراهم بود، سرکشی از دستور رهبری و در این میان برخی چنان در احمدینژاد زدایی از هم پیشی میگرفتند که فراموش میکردند به یاد آورند زمانی زیاد نمیگذرد از آن روزی که نمایندگان مجلس در خانه ملت از لیوان آب احمدینژاد به تبرک نوش جان میکردند. همینها اما چند ماهی بعد که احمدینژاد دوباره به مجلس آمد برای او «هو» کشیدند و نه به استقبالش رفتند و نه مشایعتش کردند.
پاسخ مجلس اصول گرا را رهبری نظام اما سفت و سخت داد. رئیس مجلس و بزرگان اصول گرا را از هر دو طیف موافق و مخالف احمدینژاد فرا خواند و به سبب بیملاحظگی در برابر رئیس جمهور بر آنها تشر زد. جلسهای که همه ساکت بودند. دم نزدند. پا را از دم خودشان درازتر کرده بودند.
موافقانی که مخالف شدند
در این میان اما، اصول گرایی در درون خود یکی، دو استثنا هم داشت. در مجلس هفتم، عماد افروغ و در مجلس هشتم، مرتضی مطهری. هر دو حامی احمدینژاد و سپس منتقد وی.
این دو هرچند در دسته بندی اصول گرایانه واد مجلس شدند اما به سنت اصول گرایی ایرانی که عاری از هرچه اصول است و افرادی چون باهنر و حداد عادل آن را نمایندگی میکنند، پایبند نبودند. به همین دلیل هم بود که اعتراض کردند. در عین حال علقههای سیاسی - تشکیلاتی افرادی چون توکلی و حتی نادران را هم نداشتند. به همین دلیل بر اعتراض خود پای بند ماندند و البته تحمل نشدند.
اولی که رئیس کمیسیون فرهنگی مجلس هم بود، پس از یک بار حضور در پارلمان به کنار گذاشته شد و دومی که پیگیر طرح سئوال از رئیس جمهور بود، سئوال از رئیس جمهور توسط هیئت رئیسه مجلس اعلام وصول نشد، تا درخواست استعفای مطهری وصول شود.
اسبهای زین کرده
اصول گرایی ایرانی، امروز، چند شقه است. جناح سنتی با رهبری موتلفه و جامعه روحانیت مبارز و نقش برجسته افرادی چون مهدوی کنی، محمد یزدی، حبیب الله عسگراولادی، علی لاریجانی و محمدرضا باهنر، امیدوار به انتخابات آینده مجلس اما ناکام در گرد هم آوردن همه اصول گرایان. درست شبیه همان نقشی که در سال ۸۴، ناطق نوری بازی کرد و بعد از انتخابات گلایه داشت که بازی خورده و فروخته شده است. برای این جناح، چنین تجربه تاریخی کمیکی چندان دور از تصور نیست. تجربه قبلی که یک تراژدی بالفطره بود.
گروه دوم اما شامل طرفداران احمدینژاد، تیم مشائی – بقایی و با نقش پشت پرده ثمره هاشمی است. اینها که از اساس اصول گرا نیستند، اما نان اصول گرایی را میخورند و نمکدان پیران محافظه کار را میشکنند.
این گروه اسب خود را برای انتخابات ریاست جمهوری آینده زین کرده است. انتخابات مجلس بهانه است. خودشان میگویند ۱۵۰ رای میخواهند. هرچند سخت است، اما برای آنها هیچ چیز غیرممکن نیست.
این گروه با حمایت محمود احمدینژاد و پول دولت نفتی و تجربه انتخابات ریاست جمهوری، و تسلط بر نهادهای برگزار کننده انتخابات، بدون توجه به تبعات یک عمل میتواند دست به هر کاری بزند. تاکید میکنم دست به هر کاری، حتی با کم خواندن رای لاریجانی و زیاد کردن آرای آقاتهرانی. برای این کار فقط یک وزیر کشور کاملاً همسو میخواهند یا کسی که دست کم انتخابات را او مدیریت کند.
این تجربه را دولت احمدینژاد در تمام سه انتخابات گذشته شوراها، مجلس و ریاست جمهوری با افرادی چون هاشمی ثمره و مصلحی – از معتمدترین افراد به احمدینژاد - داشته است.
فردای انتخابات که معاونت سیاسی وزارت کشور آرا را میخواند، هر اعتراضی از سوی هر اصول گرایی تف سر بالاست و یادآور اعتراضات سبزها، فردای پس از ۲۲ خرداد خواهد بود. دولتیها، انتخابات را اینگونه به گروکشی نظام کشاندهاند و اگر موفق شود، نظام چارهای جز تمکین نخواهد داشت.
سومین گروه هم، جبهه موسوم به پایداری است، تجمیعی از وفاداران و حواریون گذشته احمدینژاد که امروز هم البته با او سر و سری دارند، با مدیریت کلان مصباح یزدی.
اینان در ظاهر یک تشکل انتخاباتی هستند که برای سهم رای مجلس و شاید رئیس دولت آینده جنگ و جدل میکنند، در باطن اما این گروه سوداهای دیگر دارد. به همین دلیل است که مصباح یزدی را برجسته میکنند.
دو قطبی مهدوی کنی – مصباح یزدی را میسازد و به او لقب «علامه» میدهند. ظاهر آنان انتخاباتی اما باطنشان همانگونه که خودشان هم میگویند گفتمانی است. اما گفتمانی که جمهوریت نظام را نشانه رفته است و نقشه راه، مجلس خبرگان. کاندیدای متصور، مصباح یزدی. همتراز فعلی مهدوی کنی، روحانی سالخورده و رئیس مجلس خبرگان پس از هاشمی رفسنجانی که با ویلچر به صحن این مجلس مختص روحانیت میرود.
گروههای دیگر هم به صورت اقمار جریان اصول گرایی وجود دارند. از جمله منتسبان به فرمانده پیشین سپاه و نامزد ناکام انتخابات ریاست جمهوری، محسن رضایی که به سبب تذبذب ذاتیاش، چندان محلی از اعراب در میان اصول گرایان ندارد. همچنین چهره روز اصول گرایی، باقر قالیباف، شهردار محبوب تهران که اگرچه در این طبقه بندی به دلیل همراهی با گروه اول، در میان طیف لاریجانی و باهنر قرار دارد، اما چندان هم با آنها همراه نیست.
مسئله قالیباف اما انتخابات مجلس نیست، او خودش را برای ریاست جمهوری آینده آماده میکند و امروز اگرچه گوشه چشمی به مجلس دارد اما فعلاً به رصد کردن اوضاغ مشغول است. او وارد بازی پرتنش مجلس نمیشود که معلوم هم نیست برایش چندان سودآور باشد.
سرهای بی کلاه
اصول گرایی در عین حال، با دو چالش فراگیر مواجه است. در غیاب حضور اصلاح طلبانه برای انتخابات مجلس، اصول گرایان با خودشان وارد رقابت شدهاند. درحالیکه نقل قولی از رهبری انقلاب وجود دارد که باید یک فهرست داشته باشند. این نقل قول را امروز نه خود اصول گرایان جدی میگیرند و نه به نظر میرسد که رهبری تمایلی واقعی برای آن داشته باشد.
بنابراین نظام، چندپاره اصول گرایی همانند اسبهای گاری در سربالایی، همدیگر را گاز میگیرند. هرچند معلوم هم نیست به بالای قله برسند و چون هر سه گروه اصلی دیدگاههای کاملاً متفاوتی دارند هرگز با یکدیگر به اجماع نمیرسند. لولوی حضور اصلاح طلبان هم پیش روی آنان نیست که از ترس مرگ اصول گرایی یکپارچه شوند و خودشان هم این را میدانند.
به همین دلیل است که باهوش ترهای آنان مدام از حضور اصلاح طلبان دم میزنند. غافل از اینکه دیر نیست زمانی که اصلاح طلبان با اعلام رسمی عدم شرکت در انتخابات، این بازی آخرین آنها را نیز بهم بزنند.
چالش دوم اصول گرایانه، زمزمههای تبدیل نظام انتخاباتی و تعیین رئیس دولت از ریاستی به پارلمانی است.
بدون استثنا، جز گروه اول و برخی اقمار کوچک اصول گرایی، هیچ کدام از وزنههای فعلی این جریان با دولت پارلمانی موافقت نخواهد کرد. اولیها هم به این دلیل موافقند که سالهاست آرزوی ریاست دولت دارند و هر بار کم میآورند. یا در مقابل رقیب اصلاح طلب و یا در برابر اصول گرایی که اصول گرای واقعی نیست.
بقیه گروهها اما برای ریاست جمهوری آینده فعالیت میکنند و حتی در شکل جبهه پایداری سودای رهبری دارند و در قامت اطرافیان احمدینژاد برای انتخابات ریاست جمهوری بعدی برنامه ریزی میکنند. در میان گروه اولیها حتی، قالیباف هم چندان موافقتی با رئیس دولت منصوب پارلمان ندارد.
تشنگی قدرت، تمام جناحهای اصول گرا را به سودای رئیس جمهوری مقتدر کشانده است و در این میان فقط سر اصول گرایان سنتی بیکلاه میماند که در مدت شش، هفت سال گذشته همهاش خرج شده است. بدون آنکه درآمدی داشته باشد.
دکتر حسین بشیریه در سلسله کتابهایی که در مورد تاریخ اندیشههای سیاسی قرن بیستم و در ذیل عنوان محافظه کاری و لیبرالیسم منتشر کرده بود جملات جالبی را در مورد محافظه کاران یادآوری میکند. نقل قولی از جان استورات میل، که حزب محافظه کاران را حزب آدمهای احمق نام نهاده بود و همچنین در تحقیر ادموند برک، پدر محافظه کاری که گفته میشود او مغز محافظه کاری است، اما اساساً به این دلیل که محافظه کاران مغز ندارند.
فارغ از معانی ارزشی این گفتهها در میان گروههای اصول گرای امروز تنها جناح سنتی آن است که تنه به محافظه کاری میزند و شاید مصداق این گفتهها باشد و این همان گروه اصیل راسنت سنتی و اصول گرایی متحجر است.