راجر کوهن، تحلیلگر ارشد نیویورک تایمز در مطلبی که برای این روزنامه نوشته میگوید که میتوان جلوی ایران را، که از شوروی سابق غیرقابل پیش بینیتر است، با هر اقدامی غیر از حمله نظامی گرفت تا به بمب دست نیابد. چیزی که به آن نیاز داریم سیاستی مبنی بر محدود کردن و فشار آوردن است.
صدام حسین در سال ۱۹۸۰ به ایران حمله کرد. او گمان میکرد که ایرانیان به دلیل انقلاب یکسالهشان متفرقتر از آن هستند که جواب محکمی بدهند، اما اشتباه میکرد: ایرانیان متحد شدند، آخرین مخالفتها با حکومت دینی آیتالله خمینی هم سرکوب شد و ایران همانند پیکری یگانه قد علم کرد تا با دشمن روبرو شود.
برای پاسخ گفتن به این سوال که تهران چگونه به بمباران اسرائیل یا امریکا و به قصد متوقف کردن برنامه هستهای، عکسالعمل نشان خواهد داد لازم نیست بیش از این تلاش کنیم. جامعه ایران، که امروز مخلوطی انفجاری است از افسردگی، اختلاف و ناکارآمدی - تحت فرمان رهبری برژنفوار خود (رهبر اتحاد جماهیر شوروی از سال ۱۹۶۴ تا ۱۹۸۲) که مدام با رئیسجمهور دمدمیمزاجش شاخ به شاخ میشود و در مقابل این حمله با روحیهای انتقامجویانه متحد خواهد شد.
اگر بخواهیم به سخنان محتاطانه لئون پانهتا، وزیر دفاع ایالات متحده استناد کنیم، این اتفاق «پیامدهای ناخواستهای» خواهد داشت. از جمله: آخرین راه نجات برای جمهوری اسلامی تضعیفشده که تا یک نسل بقایش را تضمین خواهد کرد، افزایش شدید کشتهشدگان امریکایی در عراق و افغانستان، تلافیجوییهای مستقیم یا غیرمستقیم علیه اسرائیل (از طریق حزبالله)؛ موج رادیکالیزه شدن درست زمانی که ایدئولوژی جهادیستها از نفس افتاده و بهار عربی در نقطهای شکننده قرار دارد، ناآرامی در اقتصاد جهانی به دلیل بالا رفتن قیمت نفت، احیای جذابیت منطقهای ایران که در حال افت بود و با یک حمله نظامی تبدیل خواهد شد به کشور مسلمان دیگری که در مقابل بمبهای غربی مقاومت میکند، افزایش تروریسم و تلاش دوچندان ایران برای رسیدن به سلاح اتمی که با غیضی عمیق شلیک خواهد شد، نفرتی به شدت آنچه از کودتای سیا و سرنگونی محمد مصدق در سال ۱۹۵۳ باقی ماند.
هیچکدام از این موارد چنگی به دل نمیزنند. اما ایران اتمی نیز دلپذیر نخواهد بود. و اصطحکاک و فرسایش هم از همینجا ناشی میشود: مثل یک فیلم بد، بحران اتمی ایران مدام و مدام با نسخههای دیگری به سینماها باز میگردد. ما اکنون در ادامهٔ ادامهٔ ادامه هستیم. گراهام آلیسون، استاد هاروارد و استراتژیست برجسته مسائل امنیتی این بحران را با «بحران موشکی کوبا، اما با دور کُند» مقایسه کرده بود.
رهبران اسرائیل سالهای سال است که هشدار میدهند فرصت برای یک حمله نظامی به ایران در حال اتمام است؛ کاندیداهای ریاست جمهوری جمهوریخواه در امریکا ستیزهجویی عریانتری در مقابل تهران را طلب میکنند؛ ایران نیز به راه چند دههای پر رمز و رازش برای رسیدن به توانایی هستهای نظامی ادامه میدهد؛ و آژانس بینالمللی انرژی اتمی هم دلایل محکمی ارائه کرده که ایران مشغول فعالیت برای ساختن بمب است.
حتی با دور کُند هم این بازی، جایِ آماتورها نیست. طرحهای دیوانهواری مثل طرحِ اورولی «اقدام برای کاهش دادن خطر ایران» که به کنگره امریکا ارائه شد و ارتباط با مقامات رسمی ایران را غیرقانونی خواهد کرد، تنها به درد برانگیختن حس میهنپرستیای میخورد که خطرناک هم هست.
من چهار نکته کلیدی در این داستان مشاهده میکنم.
اول، هدف ایران که با ماشههای هستهای و چاشنیهای با دقت بالا جولان میدهد، تولید الکتریسیته نیست. تهران میخواهد به توانایی نظامی اتمی دست یابد که در منطقه نیز مرسوم است (اسرائیل، پاکستان، هند و روسیه).
دوم، پیشرفت منقطع تهران به سمت هدفش که از پاکستان بسیار کندتر است، نه تنها مربوط به اقدامات متقابل (استاکسنت، مرگ دانشمندان هستهای) است، بلکه مدیون اینرسی ریشهدار و ابهام حول مساله اتمی نیز هست؛ علی خامنهای، رهبر ایران، «پاسدار انقلاب» است و به همین دلیل هم در موضع حفظ نظام است و بر اساس بقای آن دربارهاش داوری خواهد شد. برنامه هستهای ایران هم چون چسبی ملیگرایانه است که جامعهای شکننده را به هم میچسباند؛ حتی اگر این برنامه به هیچ جا هم نرسد.
سوم، ایران که با خیزش سال ۲۰۰۹ تکان خورد، با ملت جوان و رژیم انقلابی و کهنه خود، کلی ناآرام را میسازد: تقاضاهای تبزده برای داشتن پول نقد در دست باعث شده که نرخ غیر رسمی دلار بسیار بیشتر از نرخ رسمی آن شود، قمیتهای مواد خام سر به فلک میزند، یک افتضاح بانکی فساد حکمفرما را با سند و مدرک اثبات کرد، و تنشها میان بخش الهی جمهوری اسلامی (خامنهای) و رئیسجمهورِ (به مدد تقلب) منتخبش، محمود احمدینژاد بسیار خصمانه است.
چهارم، بازنده اصلی بهار عربی ایران بوده، زیرا این خیزشها تماما در مورد پاسخگو بودن و نمایندگی است، دقیقا همان چیزهایی که انقلاب ایران از آنانی که رقمش زدند دریغ کرد؛ با وجود آنکه به آنان وعده آزادی داده بود. مدل ایرانی برای هیچکس الهامبخش نیست.
به طور خلاصه، رهبران جمهوری اسلامی- و نه مردم ایران، و باید بر روی این اصل تاکید کرد- دشمنان غرب هستند و ایران میخواهد به توانایی تولید سلاح هستهای برسد. اما این کشور مردد و دچار تفرقه است و به دنبال جنگ هم نیست. خامنهای دارد پیر میشود و چگونگی جایگزینی او نیز مبهم است. یک انتخابات ریاست جمهوری بعد از چند سال، باری دیگر تناقضات فلجکننده جمهوری اسلامی را نمایان خواهد کرد.
این شرایط برای ایالات متحده و اسرائیل جای کافی برای فعالیت موثر فراهم میکند، اما تا جایی که از یک حمله نظامی عجولانه پرهیز کنند. شاید هدف میبایست افزایش تفرقه در داخل ایران باشد و نه متحد کردن آن با یک تصمیم خشمگینانه.
درسال ۱۹۴۶، زمانی که جورج کِنان «تلگرام طولانی» را نوشت که آغازگر سیاست بازداری شد، وی اتحاد جماهیر شوروری را زیر نظر داشت که مثل ایران، دشمن ایدئولوژیک غرب بود، اما تحت فشار بسیار و از لحاظ اقتصادی ضعیف بود. او به درستی تشخیص داد که میتوان شوروی را، حتی بعد از آنکه بمب اتم ساخت، با اعِمال قاطعیت مهار کرد.
میتوان جلوی ایران را، که از شوروی سابق غیرقابل پیش بینیتر است، با هر اقدامی غیر از حمله نظامی گرفت تا به بمب دست نیابد. چیزی که به آن نیاز داریم سیاستی مبنی بر محدود کردن و فشار آوردن است. محدود کردن از طریق اسرائیلی قویتر و استحکامات دفاعی در خلیج فارس، فرآیندی که در حال انجام است. و فشار آوردن از طریق غرق کردن کشور در ابهامات کنونیِ مساله هستهای با استفاده از روشهای تحلیلبرندهٔ پنهان (مثل استاکس نت ۲. ۰ و غیره)، اقدامات شدیدتر برای قطع کردن دسترسی ایران به پول نقد و راه آخر هم «قرنطینه»ای مشابه ممنوعیت حمل و نقل به کوبا در زمان بحران موشکی که از سوی جان کندی اعمال شد.
ارزیابی میزان شکیبایی بستگی به ارزیابی زمان دارد. گذر زمان به نفع جمهوری اسلامی نیست.