در پاسخ به نوشته گلاره خوشگذران، «کلیشه تهرانجلسیها و بهرام بیضایی»، پرویز جاهد مینویسد که خانم خوشگذران درست بیضایی را نمیشناسد.
من در سخنرانی بهرام بیضایی در دانشگاه کالیفرنیا در شهر لوس آنجلس نبودهام و نمیدانم جملاتی که خانم خوشگذران از بیضایی در مردمک نقل کرده تا چه حد درست و دقیق است اما حتی اگر آنها درست باشند یقینا دارند خارج از متن سخنرانی و بحث بیضایی نقل میشوند و مورد قضاوت نادرست قرار میگیرند.
احتمالا همه آنها که با نوشتهها و کارهای بیضایی و فعالیتهای او در طی ۴۵ سال گذشته آشنا هستند، میدانند که بیضایی در طول همه این سالها (چه در دوران شاه و چه در دوران جمهوری اسلامی) قربانی کج فهمیها، سوءتفاهمها و برداشتهای نادرست از آثارش (نه تنها به وسیله ماموران سانسور بلکه روشنفکران مخالف آثارش) بوده و به خاطر آن فشارهای زیادی را تحمل کرده و لطمههای روحی فراوانی خورده است. بیضایی همواره و در همه آثارش نگران متلاشی شدن فرهنگ و زبان ایرانی و حافظه تاریخی شکننده ما بوده و همه جا در مورد آن هشدار داده است. اینکه بیضایی میگوید مخاطبان امروز نمیتوانند با زبان برخی از آثار نمایشی او ارتباط برقرار کنند و آن را درست بفهمند، حرف گزافی نیست بلکه یک واقعیت مسلم است. واقعا چند درصد خوانندگان امروزی میتوانند متن دشوار و سنگین و بسیار فاخرانه «کارنامه بندار بیدخش» یا «طومار شیخ شرزین» را درست بفهمند؟
درست است که بیضایی دارد در لوس آنجلس سخنرانی میکند اما به گمان من مخاطب بیضایی در این بحث برخلاف ادعای خانم خوشگذران، تنها ایرانیان لوس آنجلس نیستند بلکه او مخاطبانی کلی تر و وسیعتر را مد نظر دارد که رابطه سست و گسستهای با زبان فارسی و فرهنگ ایرانی دارند.
به گمان من حرف بیضایی و طعنه نهفته در کلام او نه تنها توهینی به شعور و آگاهی مخاطبانش نیست بلکه نهیبی است بر حافظه تاریخی شکننده یک نسل و غرق شدن آنها در فرهنگ روزمره و غفلت آنها از ریشههای تاریخی و فرهنگی کهن و واقعی خودشان.
نویسنده در مورد فیلم «قالی سخنگوی» بیضایی (از مجموعه ۱۵ اپیزودی فرش ایرانی)، مینویسد که قالی سخنگو «به طور قطع یکی از ضعیفترین آثار سینمایی بود که کارگردانی در سطح و ابعاد بهرام بیضایی قادر به خلق آن باشد.»
من نمیفهمم چگونه کسی که دارد نقدی درباره مطلق نگری و صدور احکام کلی درباره فرهنگ ایرانی مینویسد، میتواند این گونه حکمی «قطعی» و کلی درباره یک فیلم بیضایی صادر کند. من که هر ۱۵ فیلم مجموعه قالی ایرانی را دیدهام و همان زمان مطلبی درباره آنها نوشتهام که در روزنامه اعتماد و بعد در رادیو زمانه منتشر شد، فیلم بیضایی را یکی از بهترین فیلمهای آن مجموعه ارزیابی کردهام. به اعتقاد من فیلم «قالی سخنگو»، فرشی است که بهرام بیضایی آن را با سلیقه زیباییشناسانه، مهارت و دانش کم نظیر خود بافته است.
بیضایی با بینشی اساطیری و برگرفته از مضامین شاهنامه به فرش ایرانی نظر کرده و دو روایت را به موازات هم پیش برده است. روایت زنی که پشت دار قالی نشسته و فرش میبافد و روایت فرشی که نقشهای آن مربوط به جانوران است و اینک در مقابل دوربین بیضایی جان گرفته و به سخن درآمدهاند. نگاه بیضایی به فرش ایرانی، نگاهی اسطورهای و فراتاریخی است. او با استفاده از پاره روایتها، دیروز و امروز را به هم گره میزند و حافظه تاریخی ما را به چالش میخواند.
خانم خوشگذران از اینکه بیضایی در این پنج سال تغییری نکرده و همه حرفهای گذشتهاش را تکرار کرده، تعجب میکند. سوال این است که مگر در این پنج سال چه اتفاق مهمی افتاده که بیضایی باید به واسطه آن دچار تغییر شود و حرفهای گذشتهاش را پس بگیرد. مگر بیضایی حرفهایش درباره افزایش قیمت نفت و سیب زمینی و نخود و لوبیاست که هر روز باید تغییر کند؟ مگر حرفهای بیضایی درباره انتخاب فلان وزیر یا فلان وکیل مجلس است که حالا از او انتظار داشته باشیم که دیگر آنها را برای ما تکرار نکند. بیضایی در مورد مسائل تاریخی و فرهنگی اساسیتر و با اهمیت تری حرف میزند که اگر از سوی مردم و زمامداران آنها در طی این سالها نادیده گرفته نمیشد، امروز وضع ما بهتر از این بود. این چه انتظاری است که ما از یک روشنفکر، نویسنده، فیلمساز و ادیب برجسته داریم که مطابق میل و خواسته ما رفتار کند و همان حرفهایی را بر زبان آورد که ما دوست داریم و میخواهیم از او بشنویم؟
برخلاف نظر خانم خوشگذران، بیضایی «آن قدر مشغول نگاه کردن به گذشته و متون کهن» نبوده که «دور و برش» و «پدیدههای معاصر و گذر زمان و تغییر را فراموش کرده» باشد».
خانم خوشگذران به من بگوید چه فیلمی تلختر و گزندهتر از «باشو غریبه کوچک» بیضایی درباره یکی از تلخترین دوران تاریخ معاصر ایران و جنگ فرسایشی و خونین ایران و عراق سراغ دارد؟ چه فیلمی عمیقتر و دقیقتر از مرگ یزدگرد، اسطورهها و تاریخ را به شکل نمادینی با وضعیت امروز جامعه ایران پیوند زده است؟
نه خانم خوشگذران! بیضایی نه تنها از دوران معاصر غافل نبوده و نیست، او نه تنها گذر زمان را فراموش نکرده بلکه برعکس او وجدان بیدار زمانه بوده و هست و از جهل و غفلت تاریخی حاکم بر جامعه و موانع و تنگناهای موجود بر سر راه توسعه جامعه و فرهنگ ایرانی بیمناک است. او شتاب جامعه و میل سریع حرکت آن به سمت مدرن شدن پوشالی از یک سو و بیهویت شدن آن را حس میکند و عمیقا نگران آن است. متاسفانه شما بیضایی را درست نمیشناسید.
در آن سالن برای هر کس که اندک آشنایی با زبان فارسی داشت، روشن بود که بیضایی به زبان کنایه سخن میگفت و قصد توهین و اهانت به مخاطبینش را نداشت. خوشبختانه دوربین فیلمبرداری هم آنجا بود که شاید روزی بتواند گواه این مدعا باشد. اتفاقا در انتهای صحبتهاای که خانم خوشگذران نقل کرده اند، آقای بیضایی گفت (نقل به مضمون): “من همین جاها از روی سن می پرم پایین چون بالا آمدن از پشت سن خیلی ساخت بود.” جای شکرش باقی است که خانم خوش گذران این جمله را هم به معنای اهانتی دیگر تلقی نکردند.
با تشکر فراوان از شما.
ممنون جناب جاهد، به عنوان کسی که در سخنرانی حضور داشتم معتقدم مقاله خانم خوشگذران غرض ورزانه است.اگر اشتباه نکنم این وبسایت با بودجه ای راه افتاده که موسسه ای بخاطر مبارزات مردم داخل ایران به روزنامه نگاران خارج از ایران داده است. برای همین به نظر من نسبت به چاپ مطالب بی پایه یا ضعیف در این وبسایتها باید بیشتر هم حساس بود.
این مقاله به نظرم مهمل بود، چون چند ادعا داشت که درست نبود. بجای گزارش مراسم، احساس شخصی نویسند بود که به “ما” تعمیم داده شده بود.
بیضائی یک بار هم “لس آنجلسی” در گفتارش به کار نبرد، پس روزنامه نگار/منتقد حق ندارد بر مبنای برداشت خود درباره یک آدم حقیقی در یک رسانه عمومی اظهار نظر کند.
مهمل دوم، اینکه نویسنده خود را آشنا با با کارهای بیضائی معرفی می کند. بیضائی یکی از تنها روشنفکران ماست که از همان کارهای ابتدائی “آرش” تا فیلم آخرش و نمایشنامه آخرش ، “نقد مردم” می کند نه نقد حکومت و یا نقدهای پست مدرن و بازی با کلمات. پس این نگاه سرزنش گر بیضائی به محیط اطراف و فرهنگ معاصر در همه آثارش موجود است ، همین نگاه او در سخنرانی اش هم مشهود بود، نقد ندانستن مخاطب و نقد مخاطب در ندانستن و نخواندن برای مثال شاهنامه از کسی مثل بیضائی که شکی در علاقه اش به این فرهنگ نیست، تمسخر نیست تلنگر است. همین سگ کشی و وقتی همه خوابیم، برداشت تلخ و انتقادی بیضائی نسبت به جامعه را نشان می دهد. لطفا دوباره با این نگاه ببین. سراسر آظار بیضائی تلنگر است که ما خودمان این وضع را به وجود آوردیم، چرا؟ چون نمی دانیم. می توانیم بگوئیم این نگاه درست نیست و آن را نقد کنیم، اما آنچه مقاله می گوید مهمل است.
از طرفی میشه سوال را جور دیگری مطرح کرد، ما لس آنجلسیها چه کرده ایم که فکر می کنیم بیضائی نظرش نگاه از بالا به لس آنجلس بود؟ وقتی بیضائی حتی این اسم را مطرح نکرد، یعنی خودمان معتقدیم که کلیشه ای به اسم لس آنجلسی وجود دارد که آن را مطرح می کنیم. کلیشه بیان اغراق شده یک سری مشخصات فرهنگی است ، پس اگر هست، خودمان در عوض کردن این کلیشه لس آنجلسی چه کرده ایم؟ این مقاله ضعیف در یک سایت معتبر در نقد یک سخنرانی علمی، خود بازتولید کلیشه لس آنجلسی نیست؟
نکته دیگر اینکه مبجای مقاله مقایسه سو سخنرانی بیضائی در تهران و لس آنجلس است، آقای بیضائی هیچگاه سکنرانی مشابهی در تهران انجام نداده است، تنها باری که فیلم در ایران نمایش داده شد و من حضور داشتم آقای بیضائی ۱۰ دقیقه صحبت کرد و آن هم راجع ساخته فیلم بود. در حالیکه در لس آنجلس راجع به بیان اسطوره ای فیلم و تحقیقاتشان راجع به هزار و یک شب صحبت کردند برای بیش از یک ساعت. پس نویسنده آشکارا دروغ می گوید.
در پایان، ستون دیدگاه مردمک گویا سردبیر ندارد وگرنه اگر اندک نظارتی انجام می شد هد اقل وه نویسنده گوشزد می شد برای این ادعاها رفرنسی بیاورد. مقاله غلط املائی هم دارد که نشان می دهد احتمالا حتی خوانده هم نشده. این پارتی بازی و کار مهم سردبیری به دست کسانی افتادن که کوچکترین صلاحیتی ندارند اما حقوق هم می گیرند دلیل دیگری بر انحطاط فرهنگی است.