مصطفی خلجی، روزنامهنگار حوزه فرهنگی ایران، در این گزارش به بهانه معطلماندن «زوال کلنل» نوشته محمود دولتآبادی پشت سد ممیزی، به سابقه رمان فارسی در ایران و رفتار حکومتهای معاصر پرداخته است.
از ابتدای پیدایش رمان به زبان فارسی در عصر مشروطه تا کنون، یک سیاست دوبخشی، همچون یک نمایش درام دوپردهای، مدام از سوی حکومتهای مختلف تاریخ معاصر ایران درباره چاپ رمان اجرا میشود.
پرده اول: نویسندگان ایرانی و سرنوشتهای مشابه
بخش اول این سیاست یا پرده آغازین این نمایش، به اعمال محدودیت بر نوشتههای نویسندگان ایرانی، به ویژه نویسندگان شاخص مربوط میشود.
نویسندگان بزرگ ایرانی شخصیتهای اصلی این پرده هستند که در هر دوره تاریخی سرنوشتهای مشابهی دارند: نوشتن در انزوا، تن دادن به ممیزی ویرانگر و یا ترک وطن و چاپ آثار در خارج از ایران.
در این پرده، مهم نیست شخصیتهای نمایش، یا بهتر بگوییم قربانیان این سیاست، چه جایگاهی در ادبیات معاصر ایران داشته باشند، «کارگردان قدرتمند» همه را به کام «عزلت خانه» یا «غربت بیگانه» میفرستد؛ از میرزا حبیب اصفهانی و میرزا آقاخان کرمانی و حاجی زینالعابدین مراغهای گرفته تا صادق هدایت و غلامحسین ساعدی و ابراهیم گلستان و مهشید امیرشاهی و نمونههای امروزی آن، عباس معروفی و شهریار مندنیپور و منیرو روانیپور و امیرحسن چهلتن، هیچ کدام جایی در ایران ندارند و باید برای انتشار آثارشان نفی بلد کنند و حسرت انتشار آزادانه کتابهایشان در سرزمین پدری و به زبان مادری بر دلشان بماند.
در آغاز رماننویسی در ایران، محدودیتهای فنی نشر و ناشناخته بودنِ این شیوه ادبی، نویسندگان بزرگ ایرانی را از وطن دور میکرد و باعث انتشار رمانهای فارسیزبان در کشورهای دیگر میشد، اما به تدریج، محدودیتهای سیاسی و اجتماعی به اولین عامل سانسور رمان فارسی در ایران تبدیل شد.
در برابر نویسندگان بزرگ ایران، فقط سیاستمداران جبههگیری نکردند؛ بلکه گاهی جامعه ایران که تاب رویکرد انتقادی این نویسندگان نسبت به روابط اجتماعی وگاه باورهای دینی مردم را نداشت، خود به بزرگترین سد در برابر انتشار رمانهای فارسیزبان تبدیل شدند؛ «سیاحتنامه ابراهیمبیگ» بهترین نمونه در این زمینه است.
در عصر پهلوی نیز که رماننویسی فارسی با انتشار «بوف کور» دوران اوج خود را تجربه میکند، همین سرنوشتهای مشابه برای نویسندگان بزرگ رقم میخورد: مهاجرت محمدعلی جمالزاده، زندانی شدن بزرگ علوی، و خودکشی صادق هدایت در غربت، نشانههایی بر غمانگیزی این نمایش است.
اما ادبیات مهاجرت فارسی که ناشی از ممیزیهای سرکوبگر داخل ایران است، در هیچ دورانی به اندازه دوران جمهوری اسلامی، شکلیافتهتر و منسجمتر نبوده است. در دوره جمهوری اسلامی، فهرست «نویسندگان ضاله» طویلتر از گذشته میشود و ممیزان جمهوری اسلامی اسامی جدیدی به آنچه ممیزان دوران گذشته اندوخته بودند اضافه میکنند؛ صادق هدایت و صمد بهرنگی و غلامحسین ساعدی همچنان ممنوع میمانند و هوشنگ گلشیری و عباس معروفی و رضا قاسمی و دیگران هم افزوده میشود.
در این دوران است که تعداد بیشتری از نویسندگان به ویژه نویسندگان شاخص ترک وطن میکنند و یا آثارشان را در خارج از ایران نشر میدهند؛ افزایش ناشران ایرانی مقیم خارج محصول این دوران است.
اکنون بخش جداییناپذیری از ادبیات معاصر ایران در غربت پدید میآید، به شکلی که حالا در عرصههای جهانی کتاب نظیر نمایشگاه فرانکفورت این ناشران مقیم خارج هستند که ادبیات ایران را نمایندگی میکنند.
در این دوره، یک امکان دیگری برای نویسندگان فارسیزبان نیز پدیدار شد و آن چاپ آثار ادبی روی شبکه اینترنت است، که با وجود محدودیتهای گستردهای که حکومت برای عدم دسترسی آسان کاربران داخل ایران به اینترنت اعمال میکند، توانسته تا حدودی سد سانسور ادبی را در ایران بشکند.
اما هستند نویسندگان، باز هم به ویژه نویسندگان بزرگی، که نه میخواهند به غربت تن دهند، و نه انتشار «فراقانونی» رمانهایشان آنان را راضی میکند.
نمایندگان زنده این بخش از نویسندگان، علیاشرف درویشیان و محمود دولتآبادی هستند که هر کدام با اتکا به تک تک تارهای مویی که در راه نوشتن سفید کردهاند، در مقابل سانسور دولتی ایستادگی میکنند. شاید صرف باقی ماندن این نویسندگان در ایران و هرازگاهی شرکت آنان در مراسم و محافل ادبی بزرگترین روحیهبخش برای اهالی ادبیات معاصر ایران است.
اتفاقی که به تازگی درباره رمان «زوال کلنل» نوشته محمود دولتآبادی افتاده، به خوبی ایستادگی این نویسندگان بزرگ ایرانی را نشان میدهد؛ در زمانهای که چاپ رمانهای فارسیزبان به آسانی و سرعت در خارج از ایران و یا روی اینترنت میسر است، چه انگیزهای و رسیدن به چه هدفی این نویسنده ایرانی را بر پایداری در برابر سانسور دولتی مصر میکند؟
پس از آنکه ترجمه انگلیسی رمان «زوال کلنل» نامزد جایزه آسیایی «من» بریتانیا شد، معاون فرهنگی وزیر ارشاد برای توجیه سانسور چندین ساله این رمان، از عدم ضرورت چاپ آن در داخل ایران سخن گفت. اما واکنش دولتآبادی به این اظهارات که در واقع شمشیر از رو بسته شده حکومت در برابر نویسندگان است، فقط «اظهار صبر» بود؛ صبر و انتظار برای هدفی بالاتر از انتشار یک رمان، و آن هدف به گفته محمود دولتآبادی چیزی نیست جز افتادن ادبیات معاصر ایران در «روندی معقول و منطقی».
پرده دوم: نویسندگان خارجی و اتهامهای مشابه
بخش دوم این سیاست و یا پرده مکمل این نمایش، درباره ممیزی ترجمه فارسی رمان نویسندگان جهان است. در این پرده هم شخصیتهای اصلی یعنی نویسندگان خارجی، باز هم به ویژه نویسندگان بزرگ، سرنوشتی مشابه با همتایان ایرانی خود دارند.
ممیزی رمانهای ترجمهشده، در خوشبینانهترین حالت، خود را به صورت چاپ مثله شده شاهکارهای ادبی جهان به زبان فارسی نشان میدهد.
این پرده، از آنجا که شخصیتهای متنوعی دارد، ماجراهای گوناگونی را هم در خود جای داده است؛ هر اتهام حکومتهای ادوار مختلف ایران به ویژه جمهوری اسلامی، به رمانها و یا شخص نویسندگان، خود ماجرایی است: از اتهامات جنسی مثل «همجنسگرایی» توماسمان و «پدوفیلی» گابریل گارسیا مارکز، و انگهای عقیدتی مثل «شیطانپرستی» پائولو کوئیلو و «ارتداد» سلمان رشدی گرفته، تا اتهامات سیاسی نظیر «لیبرال و امپریالیست بودن» ماریو بارگاس یوسا و اورهان پاموک و این تازگیها «صهیونیست بودن» عاموس عوز.
همهٔ این اتهامات به نویسندگان بزرگ جهان در راستای یک اقدام است: سانسور شاهکارهای ادبی جهان؛ اما هر نویسنده و هر رمان به یک شیوه.
مثلا آن طور که با «اولیس» جیمز جویس برخورد میشود با «زندگی در پیش رو» رومن گاری برخورد نمیشود، یا شیوه مقابله با رمانهای «کورت ونه گات» با طریق ذبح شدن آثار «میلان کوندرا» متفاوت است.
گاهی این نمایش درام، سویههای طنز هم پیدا میکند، به عنوان نمونه، آنجا که در مورد پائولو کوئیلو تصور میشود که از طریق مترجم فارسیزبانش، هوادار جنبش سبز است.
همچنین گاهی این پرده رنگ و بویی جنایی به خود میگیرد؛ آن زمان که شخص اول عرصه قدرت ایران، آیتالله خمینی، دستور قتل یکی از نویسندگان جهان را صادر میکند.
خوانندگان یا تماشاگران متضرر
آنچه در عمل از انتشار رمان در ایران، چه رمانهای فارسیزبان و چه رمانهای ترجمه شده حاصل میشود، آشنایی کم و در مواردی فقدان آشنایی خواننده فارسیزبان با فراوردههای ادبی ایران و جهان است؛ که این امر اگر نگوییم خواننده ایرانی را به بیراهه میکشاند، دستکم او را سرگردان میکند.
در این سرگردانی، نویسندگانی که تا یکی دو سال گذشتهاش رمانی ننوشته بودند، کارگاه رمان برگزار میکنند، و بزرگترین جایزه ادبی کشور هم به رمانی ناقص تعلق میگیرد.
اگر در یک سوی پرده نمایش «رمان در ایران»، شخصیتهای قربانی شده نمایش یا همان نویسندگان را در نظر بگیریم، در آن سوی پرده، مخاطبان یا خوانندگان نشستهاند؛ کسانی که بیشک تماشاگران متضرر این نمایش غمانگیز هستند.