نسخه آرشیو شده

نسخه‌پیچ‌های بی‌تخصص
از میان متن

  • آنقدر دم زدن از آگاهی گرد و خاک دارد که تخصص به سادگی محو می‌شود. درد تکرار تاریخ است.
نوید یوسفیان، دانشجوی علوم سیاسی
سه‌شنبه ۲۷ دی ۱۳۹۰ - ۰۲:۴۵ | کد خبر: 68091

نوید یوسفیان، دانشجوی علوم سیاسی در بوستون کالج، نقدی دارد بر «نقدهای بی‌تخصص».

احتمالا شما هم تا به حال پای صحبت‌های جوان‌های دههٔ پنجاه و شصت نشسته‌اید. توده‌ای بوده‌اند یا فدایی، مجاهد بوده‌اند یا پیکاری، اکثرا در روایتهای متضادشان از آن روز‌ها و آن نسل، در یک نقطه به اشتراک می‌رسند؛ معتقدند که بی‌سواد بودند و بی‌تخصص. هیجان زده شده بودند و فریب سخنرانی‌ها را خورده بودند. نقطهٔ ثقل این روایت‌ها هم کلیشه است: «همه مارکسیست بودن ولی مگه کسی اصلا مارکس خونده بود... سخت بود خوب».

این اعتراف به ظاهر جسورانه که به قیمت انقلاب، برایشان صداقت می‌خرد؛ رنگ پوزشی غیرمسئولانه می‌گیرد و با فریب‌هایی همچون «اما من به نسل شما امیدوارم، شما خیلی آگاهید، ما اینترنت نداشتیم که...»، بار بحث را از گذشته می‌گیرد و به دوش آینده می‌اندازد. از آگاهی بت می‌سازد و فتوای دانایی بی‌توجه به تخصص افراد می‌دهد. همه بی‌توجه به جایگاه و شغل محکوم به دانستن می‌شوند. نسل شرمنده، این بار با اعتماد به نفس از آگاهی نسبت به سوراخی که یک بار گزیده، سر بالا می‌گیرد و اشتیاق به دانستن را سمبل مبارزهٔ مسئولانه می‌گیرد و ارزش‌هایش را به نسل من تزریق می‌کند. خواندن و نوشتن را تبلیغ می‌کند و برای کالاهای فرهنگی سوت می‌کشد.

اما مشکل آنجاست که در زندگی سریع روزمره فرصتی برای تعمیق نیست و در موج آشفتهٔ دانایی، قلم افزایی و قلم فرسایی کیفیت را فراموش می‌کند. برای عقب نماندن از قافلهٔ دانایی، نیاز به قرص‌های «زود یاد دهنده» حس می‌شود تا در سخن پراکنی‌ها، نشانی از دانش حس شود.

کتاب‌های «چگونه در ۲۱ روز فیلسوف شویم» نوشته و در بهترین حالت ترجمه می‌شوند. روخوانی تئوریسین‌ها، سرمایهٔ فرهنگی می‌شود و آدم‌ها را با تراز روشنفکری، به دانا و کانا تقسیم می‌کند. سخن‌های جدی با کلیدواژه‌های «مکتب فرانکفورت»، «سوژه»، «کانتکست»، «گفتمان»، «برساخته» و «پارادایم» با کلاس می‌شوند و مثل مارک لباس به هیکل گوینده می‌چسبند. آدم‌ها با بلد بودن «تعریف» یک خطی ایسم‌ها با سواد می‌شوند و از همه بد‌تر فیلسوف‌ها به کالا تبدیل می‌شوند و به جای فهم، به مصرف می‌رسند. تخصصی در میان نیست و در صف طولانی تئوری‌پردازی، نوبتی به تئوری پردازان متخصص نمی‌رسد.

بیماری مزمن و مسری است. آن قدر همه می‌نویسند که نوشته‌های استاد دانشگاه و نظریه‌پرداز متخصصی در دانشگاه نیویورک در بهترین حالت زیر «در این رابطه بخواندید...»، نوشته‌ای از «تحلیل کن و دنبال کنندهٔ اخبار منطقه» دیده و اگر حوصله شود خوانده می‌شود. یک بار از استادی ایرانی در بوستون که از قضا زمینهٔ کاریش بسیار به مسائل روز ایران نزدیک بود پرسیدم که چرا هیچ علاقه‌ای به تحلیل مسائل ایران نشان نمی‌دهد و مودبانه پاسخ مشخصی نداد.

امروز جواب را می‌دانم که چقدر سنگین است هم سفره شدن با کسانی که با افتخار مغازه‌تان را غصب کرده‌اند و اتفاقا جنس‌هایشان خیلی هم خوب می‌فروشد. بازاری است که در آن، منتقدی که پیرمرد کروات زدهٔ فیلم «جدایی نادر از سیمین» را نماد سنت می‌گیرد، با جریان‌شناس نیروهای مخالف جمهوری اسلامی در نفش مرفین، یک نفر هستند.

آنقدر دم زدن از آگاهی گرد و خاک دارد که تخصص به سادگی محو می‌شود. درد تکرار تاریخ است. اگر نسل پدر و مادران من فهمیدند که هیچ از مارکسیسم نمی‌دانستند و در توافقی ضد امپریالیستی به تلهٔ انقلاب مذهبی افتادند، نسل من روزی خواهد گفت که هیچ از تئوری‌های دموکراسی، سکولاریسم و جامعهٔ باز نمی‌دانسته و بی‌دانش، سنگش را به سینه زده است.

در این موزهٔ سخنرانی‌های پوچ معاصر، چه کسی بیشتر از ابراهیم گلستان زخم خورده است هنگامی که به نقل از همینگوی در نامه به آغداشلو، نویسنده‌ها را گروهی دست به قلم غلط انداز می‌خواند و تشبیه می‌کند به کرم‌هایی که در شیشه می‌فروشند به ماهیگیر‌ها. کرم‌هایی که در تنگنای شیشه از هم تغذیه می‌کنند برای خودنمایی به یکدیگر و فقط حقیقت و درستی است که فدا می‌شود در کلامشان. «در آن قوطی شکسته تنگ برای خودشان دنیای بزرگ می‌ساختند و مهمل‌های خودشان را بصورت نسخه علاج همه دردهای کیوانی و کیهانی تلقی می‌کردند.»

جدا از برشمردن مثال‌ها و تجربه‌ها برای اثبات این بیماری، می‌توان ویروس را شناسایی کرد و توضیح داد که چگونه اپوزوسیون سیاسی، فرهنگی و هنری ایران به بیماری بدون تخصص گرایی دچار شده است: قدرت بیمار، اپوزوسیون بیمار تولید می‌کند. اپوزوسیونی ایجاد می‌شود که به خاطر محدودیت‌های ایجاد شده از طرف حکوت بیمار، نمی‌تواند متخصص و نخبه پرورش دهد و اگر هم پرورش دهد، آن تخصص شغلی به همراه ندارد. پس حرفه‌ها به هم می‌آمیزد و امکان دقیق شدن روی زمینه‌های خاص سلب می‌شود. در یک زنجیرهٔ معیوب، آموزشی هم وجود نخواهد داشت و جامعه هر چه بیشتر از پذیرش علم اجتماعی به مثابهٔ پایهٔ ضروری یک حرفه دور می‌شود. با این حساب، انتظار نیروی متخصص چیزی بیشتر از یک تعارف تدافعی در مقابل قدرت بیمار نیست. اما ما، اپوزوسیون؛ نمی‌خواهیم بپذیریم که پیشرفت تئوریکی نمی‌کنیم. خود می‌نویسیم و خود می‌خندیم و خود مرد هنرمندیم.

باید از تغییری در نگاه‌ها گفت. نامجو را من سوادی ندارم تا از لحاظ موسیقیایی قضاوتش کنم اما فکر می‌کنم مثال خوبی برای این تغییر نگاه است. خوانندهٔ «زیرزمینی» کانت نخوانده‌ای که در «عقاید نوکانتی» مردم را با دو هویت متفاوت خواند. یکی بافرهنگ است و سیاست می‌داند و هنرمند است و دیگری قشری به دنبال «عشق پانزده سانتی» که قشر اول را در شکنجه‌ای غمناک، به مدیحه سرایی واداشته است.

اما نامجو که حداقل از نظر جسارت پیش روی هم رزمانش است، بعد از آمدن به خارح از کشور شعر «الکی» را می‌خواند و با «جمع (و تفریق و ضرب و تقسیم) محفل‌های روشنفکری»، قشری که خود برای هویت سازی‌اش تلاش کرده بود را به باد استهزا می‌گیرد. در اجرایش در بوستون می‌گوید که اگر در ایران درد ما «صبحانه با سیگار و چای» بود خوب امروز می‌شود در آرامش ابنجا «صبح‌ها رفت و دوید». مساله بسیار ساده است، وقتی هنرمند (یا هر نویسنده‌ای) از فشار قدرت بیمار‌‌‌ رها شود، آرامش دارد، کارش را می‌کند، عصبی نیست، از چیزی که نمی‌داند حرف نمی‌زند و اسم «مارکوزه» را برچسب روشنفکری کار‌هایش نمی‌کند.

فضای نقد ارزشمند است. اما پیش شرط‌های نقد ارزشمند‌تر. اخلاق در نقد فقط به معنای دشنام ندادن و رعایت ادب و دیگر فریب‌ها نیست؛ اخلاق نقد یعنی تظاهر نکردن، به غلط نینداختن و از دانسته‌ها گفتن.

برنامهٔ پرگار که از بی. بی. سی فارسی پخش می‌شود، نشان خوبی است از تخصص گرایی. مقایسه‌اش کنید با صحبت‌های «کارشناس‌های امور منطقه» و «فعال‌های سیاسی» و همه چیز دان‌ها.

اگر مهران مدیری شبکه‌های لس آنجلسی سیاسی را به طنز کشید و برای هیچ کداممان جای سوال نبود که چرا سواد آن‌ها به سخره گرفته می‌شود، بسیاری قلم رانی‌های به ظاهر شیک شده، هزینه‌ای خواهند داشت که در نتیجهٔ آن‌ها، نسل بعد از ما نیز نقد‌هایش را با نقل قول کردن از افسوس‌های ما از بی‌تخصصی در جنبش سبز آغاز خواهد کرد.

وقت آن است که به جای نقد انفعال در سخن پراکنی و درخواست از همگان برای ورود به عرصهٔ خودبروزدهی، کمی به ننوشتن و تامل و مطالعه کردن دعوت کنیم تا شاید صدای متخصصین هم در گوشه‌ای شنیده شود. شاید درک تفاوت میان نوشته‌های بزرگانی که عمری را صرف مطالعه و یادگیری کرده‌اند و نوشته‌های فعالان سیاسی که از فشار قدرت بیمار بیکار شده و ضرورتا به تئوریسین‌های امروز تبدیل شده‌اند چندان کار دشواری نباشد.

این مطلب را به اشتراک بگذارید

آگهی