مصطفی خلجی، روزنامهنگار حوزه کتاب و ادبیات، سری به نمایشگاه کتاب پاریس زده و در مقایسه آن با نمایشگاه کتاب تهران نوشته است.
در این سالها، کمتر ایرانی است که پایش را به یک نمایشگاه کتاب خارجی مثل نمایشگاه کتاب پاریس بگذارد و حسرت روزهای خوش نمایشگاه کتاب در محل دائمی نمایشگاههای بینالمللی تهران بر دلش ننشیند؛ چه برسد به منی که چندین سال به عنوان خبرنگار در ستاد خبری این نمایشگاه کار کردهام.
دیروز، وقتی با شور و اشتیاق زیاد سوار متروی خط دوازده پاریس شدم و به دروازه ورسای رسیدم، نمایشگاه کتاب پاریس در اولین نگاه، از همان دور، حسرت روزهای رفته را در دلم آوار و عیشم را منغص کرد.
این سوال تکراری را برای چندمین بار از خودم پرسیدم که چرا باید ایرانیها از آن نمایشگاه باعظمت محروم میشدند و گرفتار نمایشگاهی شوند که نه استاندارهای نمایشگاه را دارد و نه صفای سابق را؟ مگر چه گناهی مرتکب شده بودند؟ افراط در «عشق به نمایشگاه کتاب»؟
اصلا فرض بگیریم که یک عدهای در زندگیشان یک صفحه کتاب هم نمیخواندند و به نمایشگاه کتاب تهران میآمدند برای تفریح - چیزی که بارها من از مخالفان برگزاری نمایشگاه کتاب در محل دائمی نمایشگاههای تهران میشنیدم - آیا این جرم بود؟ آیا این گناه بود که نمایشگاه کتاب تهران فقط یک نمایشگاه معمولی نباشد و مردم مثل یک جشن باشکوه در آن شرکت کنند؟ چه چیزی به خطر میافتاد اگر مثلا دختران و پسران در چمنهای نمایشگاه کتاب دور هم مینشستند و کتاب ابزاری برای شادی خندههایشان شده بود؟
به یادم آمد روزی را که احمدینژاد برای اولین بار به عنوان رییس جمهور، پشت تریبون مراسم افتتاحیه نمایشگاه کتاب تهران سخنرانی میکرد و با لحن زننده و تهدیدآمیزی به چند وزیر مربوطهای که همان صف اول نشسته بودند دستور داد محل نمایشگاه کتاب را تغییر دهند.
آن صبح بهاری، که هوای آن نقطه از تهران از همیشه لطیفتر بود و فوارههای حوض نمایشگاه، قطرات ریز باران را به سر و صورتم میریختند، فهمیدم به زودی دیگر این صفا و زیبایی از نمایشگاه کتاب تهران رخت میبندد. همان هم شد، سال بعدش، در مصلای تهران، گرما و خفگی جای آن طراوت را گرفته بود.
همه این چیزها، قبل از ورود به نمایشگاه کتاب پاریس در ذهنم مرور شد، اما حسرتهای دیگری هم وقتی از غرفهها بازدید میکردم به سراغم آمدند.
اول از همه این که نمایشگاه کتاب پاریس، همانطور که اسمش میگوید، در قیاس با نمایشگاه کتاب سابق تهران، بیشتر یک «سالن کتاب» است و کسی که نمایشگاه کتاب سابق تهران را تجربه کرده کمیت کتابها و مساحت نمایشگاه و همچنین تعداد شرکتکنندگان نمایشگاه پاریس را ببیند، توی ذوقش میخورد.
همینطور در نمایشگاه کتاب پاریس از تخفیف خبری نیست و تمامی ناشران کتابهایشان را به همان قیمتی که در بیرون میفروشند عرضه میکنند، به جز غرفه چند نشریه که تعدادی از شمارههای قبلی را با قیمت پایینتری حراج کردهاند.
ضمن آنکه تعداد روزهای برگزاری نمایشگاه پاریس هم نسبت به نمایشگاه تهران اندک است؛ چهار روز.
البته دیروز حسرت دیگری هم بر دلم نشست که مربوط به خودمان میشد، و آن اینکه در این نمایشگاه از ایرانیها خبری نبود، من نه ناشری ایرانی دیدم و نه کتابی از نویسندهای ایرانی؛ گویی فقط زویا پیرزاد به مدد ترجمههای کریستف بالایی، با یکی دو کتابی که در نمایشگاه
پاریس از او عرضه میشود، به تنهایی دارد ادبیات معاصر ایران را نمایندگی میکند.
اما نمایشگاه کتاب پاریس مثل دیگر نمایشگاههای مهم دنیا درسهایی برای ما ایرانیها دارد، که مهمترینش نظم و مدیریت است، چیزی که با دولت کنونی ایران بعید است به نمایشگاه کتاب تهران باز گردد.
دومین درس آن، «نویسندهمحوری» نمایشگاه کتاب است، اصلی که از سوی ناشران رعایت میشود و نه دولت.
به این معنا که اغلب ناشران در کنار عرضه کتابهایشان، نویسندگان مهم خودشان را هم به بازدیدکنندگان معرفی میکنند. توجه ناشران به نویسنده، توجه بازدیدکنندگان را هم در پی دارد.
ناشران در جلوی غرفهها، جایگاه مخصوصی را برای نویسندگانشان تدارک میبینند که آنها میتوانند علاوه بر امضا کردن کتابهایشان، ساعتها با مردم رودرو گفتوگو کنند، فرصتی که کمتر برای هر کسی پیش میآید.
گرچه در نمایشگاه تهران هم نویسندگان در برخی غرفهها حضور پیدا میکنند، اما این کیفیت و جایگاه ویژه را ندارند و در معرفیشان کملطفی میشود.
خیلی از مردم حتی در غرب فقط در همین نمایشگاهها میتوانند نویسندگان محبوبشان را میبینند. دیروز وقتی زنی میانسال، پس از یک صف طولانی به کنزابورو اوئه، نویسنده مطرح ژاپنی، رسید و این برنده نوبل ادبیات کتابش را امضا کرد، از فریاد خوشحالی زن کر شدم: «من حالا خیلی خوشبختم!»
درست است که به دلایل شرایط متفاوت توزیع کتاب و عوامل دیگر، مفهوم نمایشگاه کتاب در کشورهای پیشرفته با آنچه در ایران اتفاق میافتد، فرق میکند و شاید اصلا نباید این دو را با هم مقایسه کرد، اما خیلی دلم میخواست دیروز به همین چند نویسنده بزرگی که دیدم میگفتم که کاش سالها پیش به ایران سفر میکردید و نمایشگاه کتاب، نه ببخشید، «جشن بزرگ کتاب» ما را هم از نزدیک میدیدید.