حسن سربخشیان ماجرای عکاسی از مراسم رسمی روز ارتش هشت سال پیش و حاشیهای از رژه نظامیان را روایت کرده است.
روز ارتش بود، سال ۱۳۸۳. طبق روال همه ساله بایستی صبح زود خود را به محل برپایی مراسم در نزدیکی بهشت زهرا در خارج از تهران میرساندم.
محل بر پایی رژه ارتش مدتهاست در اینجا و روبهروی قبر بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران آیتالله خمینی برگزار میشود. پوشش خبری مراسم رژه همه ساله توسط تیم خبرنگاران در محل رژه که معمولا با حضور رئیس جمهور ایران برگزار میشود صورت میپذیرد و در آن روز نیز مسئولین خبری ریاست جمهوری هماهنگی امور خبری را عهده دار بودند.
باران شدیدی در حال باریدن بود و جایگاهی برای خبرنگاران در نظر گرفته نشده بود، چند نفری از خبرنگاران با پناه گرفتن در زیر کفی تریلری که به منظور استفاده آنها در نظر گرفته شده بود مانع از خیس شدن دوربینها و وسایل همراهشان بودند.
هرچند در طی مراسم دوربین بسیاری از عکاسان از باران لطمه دید. به اعتراض خبرنگاران برای عدم تدارک محلی مسقف برای فعالیتشان نیز توجه نشد و با همه این مسایل رژه شروع شد. با هر بار کوبیده شدن پای سربازانی که رژه میرفتند آب باران به ارتفاع یک متر به اطراف پاشیده میشد.
در حالی که باران سراپای سربازان را خیس کرده بود و چشمها متوجه سربازان خیسی بود که رژه میرفتند دوربین من صحنهای دیگر را شکار کرد. برایم پذیرفتنی نبود وقتی دیدم تمامی حاضرین در مراسم که روبروی خبرنگاران نیز نشسته بودند بدون توجه به رژه در حال خوردن میوهاند.
بدون کمترین تعللی عکسی گرفتم که حاصل آن عکس، منع حضور من در مراسم ارتش به مدت یک سال شد. باید بگویم توبیخ شدم ولی نهایتا ماجرا ختم به خیر شد.
سالها گذشت و روزی تلفنم زنگ زد و فردی از آنسوی خط به من گفت برای داوری مسابقه عکاسی من و چند نفر از دوستانم انتخاب شدهایم. پذیرفتم. وقتی کار داوری مسابقه به پایان رسید، او پیشم آمد و خود را برایم معرفی کرد: من از فامیل های آخوندی هستم که در مراسم روز ارتش پرتقال پوست میکند، وقتی عکس شما را دیدم کلی حظ کردم که بالاخره به آنچه شایسته بود رسید.
دوست داشتم یک کپی از عکس را به آن آخوند میدادم که با پوست کندن پرتقالاش باعث شد عکسی متفاوت از مراسم تکراری روز ارتش به ثبت برسانم.