نسخه آرشیو شده

روایت یکی از امدادگران در زلزله آذربایجان: یک زلزله امنیتی
عکس از فارس
از میان متن

  • در خانه‌ای دیگر که داوطلبانه در اختیار امدادگران مردمی قرار گرفته بود، نیروهای انتظامی برخی از امدادگران را به بهانهٔ گزارش مردمی به اتهام منکراتی دستگیر کردند و بعد به یکی از آن‌ها اتهام اقدام علیه نظام و ارتباط با گروهک‌ها را تفهیم کردند. خودم از ساکنان موقت آن خانه بودم که چند ساعت قبل از یورش به خانه آنجا را ترک کرده بودم.
ساقی لقایی
پنج‌شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۱ - ۱۲:۲۰ | کد خبر: 73303

پس از زلزله آذربایجان، نهادهای مدنی و مردم در فضای بی اعتمادی به سازمان‌های دولتی دست به کار شدند تا کمک‌هایشان را مستقیم به دست آسیب‌دیدگان زلزله برسانند. این نوشته روایت یکی از فعالان مدنی از ماجرا است.

در سکوت چهل و هشت ساعتهٔ رسانه‌های ملی و مسئولان حکومتی ماشین‌های شخصی مردم در میان وانت‌ها و کامیون‌هایی که حامل کمک‌های مردمی از شهرهای گوناگون بود قطار شده بودند تا لقمه نانی، تکه لباسی، جرعه آبی به هموطنان آذری آسیب دیدهٔ خود برسانند.

در کنار آوارهایی که بر سر مردم خراب شده بود، نیروهای نظامی مسلح ایستاده بودند، اما در آن هیاهو و سوگواری و سرگشتگی زلزله زدگان، ظروف مسی گرانقیمت روستاییان را، دامهای زنده مانده‌شان را، طلا‌هایشان را افرادی سودجو از زیر آوار می‌یافتند و می‌ربودند و می‌بردند. در این میان در پی جوسازی‌های سایت گرداب و رجانیوز و امثالهم و شکسته شدن ناگزیر سکوت مسئولان در پی سیل ِ حمایت‌های مردمی، نیروهای نظامی مستقر در مناطق زلزله زده و در لا به لای آن‌ها نیروهای امنیتی لباس شخصی به جای کمک به مردم و همراهی با امدادگران داوطلب در پی شناسایی و پرونده سازی علیه امدادگران داوطلب بودند.

لبخند کودکانهٔ دختر‌ها و پسرهایی که می‌نشستند به نقاشی کردن و بازی با مربی‌های داوطلب مهدکودک‌هایی که در چادر‌ها یا گوشه‌ای از خاک روستا روی زمین برپا شده بود، تو را به سکوت فرا می‌خواند تا کاستی‌های مسئولان را نبینی و دم بر نیاوری و بگذاری این لبخند دمی بیشتر دوام داشته باشد.

زن جوانی که وقتی چند عدد کاندوم به دستش می‌دادی تا از دردسرهای ناشی از رابطه‌های اغلب ناخواسته برهانی‌اش، یا یکی دو تا لباس زیر نو و پد بهداشتی تا از عفونت‌های ناشی از آلودگی‌های محیطی براهنی‌اش، چطور نگاه سپاسگزارش تو را بدرقه می‌کرد.

زنی جوان که جای خواهر کوچک‌تر من بود و دو کودک مثل فرشته همراهش داشت، وقتی خواستم سهم سه عددی‌اش را بدهم، بستهٔ کاندوم را با دو دستم در دستانش گرفت و نگاه خیسش را در چشمم دوخت و گفت: از جهنم نجاتم می دهی اگر این بسته را کامل به من بدهی. دو بچهٔ کوچک دارم و در این بدبختی توان حاملگی و زایمان و بچه داری دوباره را ندارم.

در یکی از روستاها مرد روستایی داشت از شربت و مربا و کنسرو تاریخ مصرف گذشتهٔ اهدایی دولتی‌ها برایم می‌گفت، آن وقت که زنی روستایی بستهٔ برنج اهدایی دولتی‌اش را می‌گشود و پیمانه‌ای با آرم «کمک به زلزله زدگان بم» (مربوط به سال‌ها پیش) در آن بود، شماری از مسئولان داشتند برای گروهی از امدادگران داوطلب که از تهران و شهرهای دیگر آمده بودند و دور از خانه و خانواده سر به زیر کار امدادرسانیشان را انجام می‌دادند پاپوش می‌دوختند و بعد محاصره و بعد دستگیری. اتهام؟ پخش مواد غذایی تاریخ مصرف گذشته!

در خانه‌ای دیگر که داوطلبانه در اختیار امدادگران مردمی قرار گرفته بود، نیروهای انتظامی برخی از امدادگران را به بهانهٔ گزارش مردمی به اتهام منکراتی دستگیر کردند و بعد به یکی از آن‌ها اتهام اقدام علیه نظام و ارتباط با گروهک‌ها را تفهیم کردند. خودم از ساکنان موقت آن خانه بودم که چند ساعت قبل از یورش به خانه آنجا را ترک کرده بودم.

در راه بازگشت از مناطق زلزله‌ زده نیروهای سپاه پاسداران را دیدم که در جاده‌های منتهی به این منطقه مستقر شده بودند.  این نیروها جو امنیتی ایجاد کرده بودند، ماشین‌ها را می‌گشتند، مدارک شناسایی می‌خواستند – تا اینجای کار طبیعی بود – و بعد اقلام کمکی اعم از غذا و لباس و دارو را از ماشین خالی می‌کردند. از سویی انبارهای آذوقهٔ مردمی را شناسایی کرده، در صدد خالی کردن آن‌ها بودند. می‌گفتند کمک‌ها را به ما بدهید، خودمان تقسیم خواهیم کرد.

سازمان‌هایی که تعداد قابل توجهی هلی کوپ‌تر در اختیار دارند، در ساعات اولیهٔ بعد از زلزله کمکی به انتقال زخمی‌ها به بیمارستان نکرده بودند. نهادهای دولتی که تجهیزات مکانیکی سنگین فراوانی در اختیار دارند اندک ادواتی هم که به منطقه آورده بود، در میان جاده متوقف کرده بود و چندان کمکی به آسیب دیدگان زلزله نمی‌کرد. و نهادهایی مثل هلال احمر که تا حد امکان به آسیب دیدگان زلزله کمک می‌کردند، اما آنجا که دستور داشتند وارد عمل نشوند، حتی اگر به وضوح می‌دیدند امدادرسانی ضروری است، کاری نمی‌کردند.

چند ساعتی از بازگشتم به خانه نمی‌گذشت که تلفنی در جریان بازداشت چهار تن از همراهانم در اهر قرار گرفتم. دو تایشان که سابقهٔ فعالیت مدنی و سیاسی نداشتند طی چند ساعت آزاد شدند، یکیشان که از امدادگران زلزلهٔ بم هم بود بعد از چند روز آزاد شد، و یکیشان که از فعالان شناخته شدهٔ مدنی بود همچنان در زندان است و چند بار از زندان اهر به تبریز و برعکس منتقل شده است. و بعد هم با اعضای کمپ امدادرسانی فعالان مدنی در روستای سرند برخورد شد. تعداد زیادی از بازداشت شدگان آن کمپ همچنان در زندان هستند.

دو تماس نا‌شناس و مشکوک داشتم، دوستانم دستگیر شده بودند، عکس‌ها و گزارش‌هایی که تهیه کرده بودم در اینترنت به صورت گسترده منتشر شده بود، و تازه در اخبار می‌دیدم که عکس برداری از مناطق زلزله زده ممنوع است. حسابهای تعدادی از معتمدین مردمی به اتهام سوء استفاده بسته شده بود و هر ساعت مقداری پول به حساب من – که تنها به چند دوست نزدیک به صورت خصوصی داده بودم – واریز می‌شد.

چند دست لباس برای بچه‌هایم برداشتم و چمدان را پشت ماشین گذاشتم و از خانه زدم بیرون، تا چه پیش آید.... به گفتهٔ همسایه‌هایم فردای آن شب دو مرد با مراجعه به خانه‌ام سراغم را گرفته بودند و پرسش همسایه‌ام مبنی بر اینکه «شما که هستید؟» بی‌پاسخ مانده بود.

یکی از فعالان سیاسی مدنی پیش کسوت می‌گوید اصولا زلزله در ایران مقوله‌ای امنیتی است. حاکمیت همواره از یک جا جمع شدن ِ فعالان سیاسی و مدنی می‌ترسد. در حادثهٔ زلزلهٔ طبس هم پیش از انقلاب همین اتفاق افتاد. فعالان سیاسی آن دوره برای کمک رسانی پیش قدم شدند و این حرکت شور مردمی را بیشتر کرد. اما حاکمیت تحمل نکرد. دستگیری‌های گسترده‌ای صورت گرفت.

اکنون چندین دهه بعد از زلزله طبس و بویین‌زهرا، همان داستان تکرار می‌شود.  آذربایجان لرزید، ایران بیدار شد اما این همدلی، خوشایند حاکمیت نیست. آنها حتی این همدلی را هم امنیتی می‌بینند.

این مطلب را به اشتراک بگذارید

آگهی