به نظر من موقعیت خاتمی این بار برای رییس جمهور شدن بسیار متزلزل است. او نه مرد بلندپروازیهای تودهپسند است (مثل احمدینژاد یا حتی کروبی) و نه از پشتوانه یک جامعه مدنی سازمان یافته برخوردار است (تا حدودی مثل بنیصدر).
برگفته از وبلاگ سیبستان
1. با مطالعه شرایط اجتماعی در انتخاباتهای پس از انقلاب میتوان گفت بهجز در انتخاب بنیصدر و دور اول خاتمی مردم همیشه به گزینههایی نظر داشتهاند که در آنها درست یا نادرست توانایی حل مسائل اقتصادی را میدیدهاند (انتخابهای دومین دور روسای جمهور یا ماجرای انتخاب رجایی را بر اساس دیگری باید تحلیل کرد).
اقتصاد ایران شاخص آسیبهایی است که جامعه ایرانی پس از انقلاب دیده است و بیقاعدگی مدیریت سیاسی در هرج و مرج آن بهخوبی بازتابیده است. هیچ کاندیدایی بدون برنامه (در همان حدی که مردم با آن رابطه برقرار کنند) برای اقتصاد موفق نخواهد بود.
2. به نظر من این نکته در روانشناسی سیاسی مردم ایران درست است که آنها در تاریخ خود بیشتر طرفدار عدالت ظاهر شدهاند تا آزادی. به زبان دیگر، صرفه اقتصادی و مساله کاهش فقر و برخوردار شدن از میزانی از رفاه و توزیع مناسب ثروت (تحت اقتصاد نفتی بخصوص) برایشان بسیار مهم است.
در این موضوع البته شواهد زیادی میشود اقامه کرد مثلا از رفتار میرحسین و دولتاش تا ادعاها و گفتارهای آخرین رییس جمهور و وعدههایش برای انتخاب شدن. اما من به آخرین نمونه خودمانی و مردمیاش اشاره میکنم آنجا که دوست نادیدهام بهرنگ در مطلبی به صراحت نوشت که اگر کسی بیاید که وضع اقتصادی او را اندکی بهبودی هم ببخشد، برای او ارجح است.
3. نگاهی به تاریخ اروپا میتواند موید این باشد که در دورههای سختی و رکود و تنگی معیشت کسانی به حکومت رسیدهاند که باید آنها را افراطی یا دارای ایدههای جاهطلبانه دانست. نمونه روشناش آلمان هیتلری است که در یک دوران سخت اقتصادی به رهبری نازیها رو کرد. در این دورهها معمولا جایی برای میانهروی و اصلاحطلبی نیست. باشد هم برای مردانی که میانهرو هستند جایی نیست. اصلاح را هم از نظر عامه باید مردان بزرگ و شبه قهرمان انجام دهند. نوعی افراطیگری روح دوره است و ستوده میشود.
4. به نظر من موقعیت خاتمی این بار برای رییس جمهور شدن بسیار متزلزل است. او نه مرد بلندپروازیهای تودهپسند است (مثل احمدینژاد یا حتی کروبی) و نه از پشتوانه یک جامعه مدنی سازمان یافته برخوردار است (تا حدودی مثل بنیصدر). او نه برنامه درستی دارد و نه مرد اقتصاد دیده میشود (مثل رفسنجانی فرضا). بدتر از همه فردی مسلوب الید ارزیابی میشود که خودش هم میگوید قدرتی ندارد و ادعایی هم ندارد. تا آنجا که من میتوانم بفهمم رایدهندگان ایرانی امروز به کسانی تمایل نشان میدهند که مرد عمل و مدیریت و دارای برنامه و قدرت اجرا باشند (کسانی مثل قالیباف و کرباسچی و حتی خود احمدینژاد) یا اینطور دیده شوند.
این موضوع چگونه دیده شدن بسیار مهم است. به عبارت دیگر آنقدر که نحوه استنباط مردم مهم است واقعیت مهم نیست. آنها بیگمان به دنبال استنباط خود خواهند رفت تا واقعیت.
5. با تحولاتی که امروز در راهاندازی نیروگاه بوشهر دیدیم، برای من روشن است که احمدینژاد و تیم هواداران او از تمام ظرفیت این موضوع استفاده خواهند کرد تا نشان دهند که برنامهای را که سی سال زمین مانده بود، آنها راه انداختند. آنها تلاش خواهند کرد با استفاده از همه اهرمهای ممکن دستکم رایدهندگان عامه را قانع کنند که به نفع آنها و زندگی و معیشت آنهاست که به احمدینژاد رای دهند و البته چنانکه کردهاند و دیدهایم از بذل زر و زور دریغ نخواهند کرد.
این پیشفرضها را باز هم میتوان ادامه داد و مثلا به ضعف عمومی چپ در جهان و ایران اشاره کرد که درست و نادرست پایه فکری و اجتماعی اصلاحطلبی ریخته ایشان دانسته میشود، اما فعلا این نقشهای است که روی میدان سیاست ایران میتوان دید. اینکه خاتمی و یاراناش چگونه خواهند توانست بخت متزلزل خود را مستحکم کنند، به روشهای آنها در روزهای آینده بستگی دارد. اما اگر مجموع داشتهها و آوردههای آنها همین باشد که تا امروز دیدهایم، من شانسی برای خاتمی نمیبینم. امید به اینکه در دوران سخت اقتصادی مردم ایران انتخابی مانند اوباما داشته باشند نه هیتلر به نظرم چندان واقعگرایانه نیست، زیرا نه جامعه مدنی کارآمدی در کار است و نه از گیرایی شخصیت خاتمی سال 76 چیزی باقی مانده است که سرمایه شود. اگر اوباما در اوج یک نهضت ملی در آمریکا روی کار آمد، ما اکنون در حضیض نهضتی به سر میبریم که خاتمی را 12 سال پیش روی کار آورد.