نمایش شکار روباه، اثر علی رفیعی به داستان سه سوار در زمان حکومت آغامحمدخان قاجار میپردازد که به دلیل خوردن خربزه به مرگ محکوم شدهاند.
نمایش «شکار روباه» از چند وجه قابل ملاحظه و تامل است. به عبارتی اين نمايش چند لايه و چند وجهی است که از زوايای گوناگون، يک واقعه تاريخی را از نگاه تراژدی و کمدی عبور میدهد و آن را مورد کنکاش قرار میدهد؛ يعنی نوعی نگاه استدلالی در روابط شخصيتها و بستر يافتن اتفاقات ديده میشود.
دکتر علی رفيعی به تاريخ نگاه میکند اما تاريخ نمینويسد. او تراژدی را مدنظر دارد اما از طنز و کمدی غافل نيست. سياست و نظام قدرتيابی را نقد میکند اما سياسی نيست. شخصيتهايش وارد کثيفترين رفتارها میشوند اما کاملا خاکستری هستند. تاريخ برايش ملاک صرف نيست و از تخيل و داستانپردازی نيز بهره کافی را میبرد.
هنر لازمه و ابزار کارش است و زيباشناسی اساس آن. اما مفهوم بدون ذرهای شعارزدگی در بطن اثرش تنيده میشود تا مخاطبش با پرسش سالن را ترک کند. او بايد نسبت به تاريخش و وقايع ظالمانه و تراژيکش بيدار شود.
در نگاه اول، طراحی صحنه و لباس و چهرهپردازی و نور، امکانات اجرایی را در بر میگيرند تا در خدمت آفرينش شخصيت و پيش برنده ملزومات انديشمندانه شکار روباه باشند.
چشم با ديدن اين نمايش، با تکرار واژه زيبایی بارها رو در رو میشود.
در ابتدا يک کشتارگاه يا سلاخخانه يا سردخانه پزشکی قانونی تداعی میشود که اين مورد با تصوير بازشدن يک کشوی دارنده مرده رويت میشود.
سپس در طول داستان با کشته شدن چهار برادر و عمه خانم آغامحمدخان قاجار، اين مهم شکل ترسناکتری به خود میگيرد؛ مگر میشود يک آدم خواجه و اخته شده تا اين حد شقاوت داشته باشد، در عين حال همچنان خاکستری جلوه کند.
گویی کشتن برادران منطق خود را در بر دارد و اين مرد اصلا آغشته به گناه نمیشود.
بازی قدرت همه را به کشتن ديگری وامیدارد و او هم فقط از خود دفاع میکند. حتی عمه خانم هم که دسيسهچين است، خود بايد قربانی همين روند رو به جلو باشد.
آغامحمدخان، باباخان، برادرزاده خردسالش را به وليعهدی انتخاب میکند تا خود را از قدرت سيراب کند و هيچ جانشينی نباشد که پيش از موعد کار دستش بدهد و از قدرت پايين بياوردش.
در نگاه دوم، روند رو به جلوی يک تراژدی در يک موقعيت طنز سياه که همانا نمايانگر موقعيت گروتسک و ترسناک است، جلوه میکند.
آغامحمدخان انگار که درباره يک چيز ساده و پيش پا افتاده سخن میگويد و به همين راحتی برادرش رضاقلی و بعد جعفرقلی را به کام مرگ میکشاند.
اين همه شقاوت در لبخند تلخی میپيچد تا همه چيز شکل کاملا تلخ خود را از دست بدهد و اين گونه هضم حقيقت هم تا حدی ممکن شود.
در نگاه سوم، بازیها جلوهگری میکند. سيامک صفری با ملايمت و نرمی در پوست و جلد آغامحمدخان میخزد و طغيان يک سياستمدار نابغه را به نمايش میگذارد. او گویی در حال نوشتن يک نقش است که با هيچ تعريف بيرونی سر سازگاری ندارد.
يک مرد که عقدهمند است و بايد از همه انتقام بگيرد و اين قدرت يافتن را به يک اوج قابل ملاحظه نزديک کند؛ مردی غيرقابل پيشبينی که بر همه غلبه دارد و حتی برای مرزهای ايران و انسجام نظامی هم نقشههای بکری دارد. همينها است که او را نابغه میسازد. برای اولين بار در ايران يک ارتش منظم شکل میگيرد تا در مقابل هجوم بيگانه هميشه نيرویی آماده باشد.
در نگاه چهارم، متن با توجه به چندلايگی داستان و شخصيتها و پيچيدگی روايت و منظرگاههای آن تبديل به اثری قابل اعتنا میشود.
راوی گاهی يک زن است که معشوقه دوران جوانی آغامحمدخان است و او را تا امروز و با کار کردن در اين سلاخخانه شاهی دنبال کرده است.
گاهی راوی کودکی آغامحمدخان يا روزگار کنونی او با بيانی درونی و تکگويانه میشود. گاهی هم سه دزد سر راهی که از آغاز قدرت يافتن آغامحمدخان با او زندگی کردهاند، راوی میشوند.
اين سه دزد با خوردن خربزه آغامحمدخان بايد اعدام شوند و حالا به مرور زندگی اين مرد سياسی میپردازند که تا چه حد نسبت به هر عملی مظنون میشود و تحت هيچ شرايطی از انتقام نمیگذرد.
حضور و امضای علی رفيعی، نگاه پنجم را برای توجه به شکار روباه ايجاد میکند. مردی که از شکسپير، ميرهولد و آرتو در نوشتن و اجرای شکار روباه بهترين بهرههای هنری را میبرد و البته انتخاب بازيگران و محمد چرمشير، دراماتورژ نيز در اين خلاقيت هنری دخالت داشته است.